رمان «بردگان سیاه» نوشته کایل آنستوت با ترجمه محمد قاضی روایتگر حد اعلای زشتی بردهداری در ایالات متحده آمریکاست که تنها با خشونت همراه نبوده بلکه با لطف و مهربانی ظاهری نیز جلوهگر میشده است.
نام اصلی کتاب در متن آمریکایی آن مندینگو بوده که شامل تیرهای از سیاهپوستان آفریقایی است که در مغرب سودان زندگی میکنند.
«مندینگو» یا «بردگان سیاه» در آمریکا با استقبال بیسابقهای روبهرو شده و بیش از دو میلیون نسخه آن به فروش رسیده است.
داستان از سال ۱۸۳۱ در مزرعه کوچکی درآلاباما آغاز میشود. مزرعه متعلق به پدر و پسری است به نام ماکسول که در عرف محل، افراد سرشناس و اشرافزاده محسوب میشوند و پنبه میکارند، اما کار مهم و اصلی وی بردهداری است. آنها مانند دامهایشان که از نژادهای خوب، نسلی جدید پرورش میدهند با بردگان خوش بر و روی خود نیز این کار را میکنند و بردگان خوش هیکل خود را آبستن میکنند.
این بردگی با خشونت و توحش و خشم و کتک همراه نیست، برعکس آمیخته به لطف و مهربانی و ناز و نعمت نیز هست و ارباب به همان میزان که از اسب و مرغ و سگ و گوسفند خود حمایت میکند نسبت به بردههایش نیز چنین است.
این رمان درامی بسیار قوی است که در موقعیتی ناشی از بردگی گنجانده شده و ما در خلال داستان میتوانیم با آداب و رسوم مردم مندینگو نیز آشنا شویم.
در همه جای داستان برده سیاهپوست که در آن واحد مورد حب و بغض است حضور دارد. سفیدها هرچه دلشان بخواهد با بردههایشان میکنند آنها را با هم عوض میکنند، میکشند، به فروش میرسانند و اما بردگان گویی خمیرشان با شیره بندگی و اطاعت محض عجین شده است. هوای طغیان و نافرمانی بسیار بهندرت به سرشان میزند و با این وضع تنها آرزویی که دارند این است که بندهای عاجزتر از خود پیدا کنند تا از او به عنوان تو سری خور استفاده کنند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«پیرمرد صدای بازو بسته شدن در را شنید و سپس به صدای پایی که لنگان لنگان در راهرو خانه راه میرفت گوش فرا داد. شاد و خوشحال فکر کرد که حتما پسرش عقل به خرج داده و با آنکه هنوز اول صبح است غلام سیاه ها را به کلبه خودشان بازگردانده است.
خودش هم خانه برگشته است در بیرون باران ریز و سرد ماه فوریه میبارید ولی خوشحالی پیرمرد تنها ناشی از نگرانی او برای سلامت پسرش نبود بلکه واقعا هر وقت جوان راضی میشد که دست از سرکشیهای دایمی خود به مزرعه بردارد و برای صرف یک گیلاس مشروب پیش پدرش در کنار آتش بخاری بماند پیرمرد خوشحال میشد.
معهذا از طریق سبز شدن هامند در لای دو لنگه در اتاق نشیمن ماکس ول پیر فهمید که جوان فقط برای سروگوش آبدادن آمده؛ والّا کار در مزرعه تعطیل نشده است. هامند به لحنی حاکی از نگرانی گفت: من خیال میکنم که این «توم بیگی» خرس گنده مثل سه سال پیش میخواهد سد را بشکند آب آن دم به دم دارد بالا میآید و با این باران ریز هم.»
این کتاب در 641 صفحه با شمارگان 300 نسخه و بهای 180 هزار تومان از سوی معیار علم به بازار آمده است.
نظر شما