پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۱
طنز و شیطنت و رندی مشخصه بارز شعر باباچاهی است

باباچاهی ازجمله شاعرانی نبوده که به تماشا بنشیند؛ بلکه مشخصه مهم یک شاعر معاصر را در خودش داشته و آن هم کار، کار و کار بوده. او یک محقق جدی شعر بوده

 خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ علی قنبری، شاعر، منتقد و مستندساز، به بهانه 79 سالگی علی باباچاهی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر، یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده که در ادامه می‌خوانید:

اول همین پاییز با حضرت «باباچاهی» همنفس شدیم تا مستندی از او بسازم. قرارش را سه سال پیش گذاشته بودیم که کرونا عالمگیر شد و اپیدمی، و بدین ترتیب کاسه کوزه ما را به هم ریخت. این بار اما گفتم «ای دریامرد باید به دل به دریا بزنیم»، که زدیم و به قول خودش «گفت بشود و شد». من باباچاهی و شعرهایش را بسیار دوست دارم و او می‌داند. تازه ما همولایتی هستیم و این‌ها کار را راحت می‌کند. به او می‌گویم من که اصلا باورم نمی‌شود در آستانه هشتاد سالگی هستید، همیشه فکر می‌کنم پنجاه ساله‌اید. همیشه شوخ و شنگ است و هیچوقت غم و اندوه را به چهره نمی‌آورد. دلیلش را که می‌پرسم، می‌گوید: «به‌خاطر عرق‌ریزی است و نه عرق ‌ریزی». باباچاهی و آتشی را از همان نوجوانی که ادبیات برایم جدی نبود، شناختم؛ به‌خاطر همولایتی بودن. از هر کدام هم یک شعر بیشتر بلد نبودم: «من از آبشخور غوکان بدآواز می‌آیم» و «اسب سفید وحشی» ضمن اینکه او معلم خواهرم بود؛ گرچه از معلمی او را معاف کردند و او از آن پس معلم من شد. از من می‌پرسد؛ برنامه‌ات برای فیلم چیست؟ می‌گویم: «شما از خونه میزنی بیرون و با هم می‌ریم عشق و حال». او پایه است اما عیبی که دارد، مثل الیزابت تایلور، ساعت سه بعدازظهر که می‌شود، می‌گوید: «باید برم خونه، همسرم تنهاست.»

می‌پرسد؛ از چه حرف بزنیم؟ می‌گویم از «جن و پری» و این‌قدر روایت می‌کشد که یک روز فیلمبرداری‌مان به خاطراتش با جن و پری‌ها می‌گذرد. روز قبل از شروع کار به او می‌گویم؛ رویکرد شما در مسیر شعری‌تان «ویلیام کارلوس ویلیامز» را تداعی می‌کند که بعد از دهه پنجم عمرش «بوطیقای ضدشعر» را پایه‌ریزی کرد که تاثیر بسیاری بر جریان شعری بعد از خودش گذاشت. می‌گوید: «برای روز اول لباس چی بپوشم؟» دو ساعت بعد یک پیراهن برایش می‌خرم و عکسش را ارسال می‌کنم. به من نمی‌گوید بدسلیقه، می‌گوید این رنگ به پوست من نمی‌آید. می‌گویم؛ تمام هنرپیشه‌های هندی که رنگ پوستشان شبیه شماست، همین رنگ را می‌پوشند و او از انضباط و دیسیپلین من در کار تعریف می‌کند و من خوشحال می‌شوم.

باباچاهی در هر اتفاقی، در هر رویدادی، اهل چالش است و میل و شیفتگی زیادی دارد که هر بار چالش تازه‌ای را پیش روی خودش بگذارد و راه‌های نپیموده را طی کند. معمولا شاعران ما بعد از دهه پنجم زندگی‌شان، روند محافظه‌کارانه‌ای را پیش می‌گیرند، اما بر کسی پوشیده نیست که او میل شدیدی به تجربه‌گرایی و رسم نمودار منفصلی در ادبیات معاصر داشته است.

می‌گویم؛ وقتی که به کتاب‌های اولیه‌تان نگاه می‌کنم (که با «در بی‌تکیه‌گاهی/ 46 » شروع می‌شود و بعد با «جهان و روشنایی‌های غمناک/ 49»، « از نسل آفتاب/53 »، «صدای شن/ 56 »، «از خاک‌مان آفتاب برمی‌آید/ 60»، «‌آوای دریامردان/ 68» ادامه می‌یابد)، می‌بینم که در میانه دو روند غالب شعر آن روزگار؛ یعنی شعر غیرمتعهد و شعر متعهد قرار می‌گیرد. می‌گوید: «قبل از نم نم بارانم، بر زبانی بودم و بعد از آن در زبانی.»
در واقع اگر بخواهیم نموداری برای شعر باباچاهی رسم کنیم، نقطه عطف آن، کتاب «نم نم بارانم» است که در سال 1375 منتشر شد و از اینجا نمودار شعری‌اش تغییر جهت می‌دهد و بدین ترتیب وجه استعلایی این مسیر را در «عقل عذابم می‌دهد/79»، «قیافه‌ام که خیلی مشکوک است/81» و «رفته بودم به صید نهنگ/83» پی می‌گیرد.

فکر می‌کنم انتشار «نم نم بارانم» با یک تغییر روند و نقطه عطف در ادبیات و حتی جریان اندیشگی در تاریخ معاصر ما مقارن بود. این کتاب درست در نیمه دهه هفتاد که نقطه عزیمت پرشتاب جریان فرهنگی و تبادلات اندیشگی با جریان فلسفی و ادبی غرب همراه بود، منتشر شد. کتابی که «عدم قطعیت» را به‌عنوان مهم‌ترین مولفه با خود یدک می‌کشید و به‌طور جزئی‌تر، حذف فعل‌ها را به‌عنوان یک موتیف مشخص در بر داشت. خودش می‌گوید: «از ناصرخسرو وام گرفته بودم.» حذف فعل‌ها، تام و تمامیت را از دوش جمله‌ها برمی‌داشت؛ چیزی که به شدت از سوی اهالی ادبیات در آن زمان مورد هجمه بود و اتفاقا من که همان موقع در هفته نامه«توس» ستونی داشتم، درباره آن کتاب نوشتم و در زمره کسانی بودم که این رویکرد تجربه‌گرایانه او را تحسین کردم.
 
در آن برهه از میان نسل‌های پیشین، دو-سه شاعر داشتیم که با طرح گفتمان و چالش جدید برای ما شاعرهای جوانِ دهه هفتادی، جالب توجه بودند. شعر باباچاهی، شعری پرابلماتیک و تجربه‌گرا بود و طرح پرسش می‌کرد. همانطور که گفتم، «عدم قطعیت» موجود در شعر او از مدلول استعلایی یکه و راوی در شعر او از «من» یکه دست می‌کشید. بسیاری به او حمله بردند و گفتند او درک و دریافت درستی از آراء پست مدرن ندارد و حتی محمدعلی سپانلو گفت که او پیشینه شعری‌اش را خدشه‌دار کرده و دستغیب هم نقد تندی بر کتاب او داشت که البته بعدا یکسره از حرف‌هایش برگشت. 

در یک کوچه تنگ با دیوارهای سنگی که جوی آبی در وسط آن بود از او پرسیدم: «شما یک ماشین شعر هستید؟» و توضیح ندادم که منظورم چیست، و او که به دیوار تکیه داده بود، در پاسخ فقط گفت: «نه» و بعد پرسیدم: «می دونی جم جمبیسا، جمبیسا، توم کوهه کیسا، جمبیسا، کیتنی هه پیسا، جمبیسا یعنی چی؟» و باز هم گفت: «نه» و این یک ترانه محلی است که از بچگی تا الان هزار و یک بار آن را خوانده است.
اشتیاق در سطرهای شعری باباچاهی چیزی نیست که با یک ابژه بیرونی تسکین داده شود؛ بلکه این اشتیاق بواسطه تکثیر دال‌ها، فزاینده‌تر می‌شود. در واقع باباچاهی در زمره شاعرانی است که برایشان درک و دریافت از معنا، آن چیزی نیست که در آن بیرون همه بر سر آن توافق دارند؛ بلکه برای او معنا به‌طور قابل توجهی ارجاعی است و به خود ما برمی‌گردد.

از یک کوچه درختی گذشتیم و به دهه هفتاد رفتیم. در واقع بعد از وقفه‌ای تقریبا طولانی و از سال 57 تازه در میانه دهه هفتاد جریان اندیشگی با ترجمه آرا و اندیشه‌های فیلسوفان غربی داشت پا می‌گرفت و باباچاهی نیز با تاثیرپذیری از این آرا، کتاب «نم نم بارانم» را منتشر کرده بود. «مرگ مولف» مهمترین مولفه طرح شده در آن دوران بود؛ چیزی که به‌واسطه یک تاخیر فاز زمانی حدودا سه دهه‌ای در ایران طرح می‌شد. آن زمان دوره‌ای بود که تازه به‌واسطه «مرگ مولف»، «از آن خود ساختن» کم‌کم داشت به يک تمهيد مسلط بدل می‌شد. اشعار «نم نم بارانم» از مولف‌محوری دست می‌کشید و یک رویکرد مخاطب‌محور داشت. آن زمان همه می‌گفتند ما شعرهای باباچاهی را نمی‌فهمیم؛ درحالی‌ که شعر او اتفاقا یک شعر کاملا دموکراتیک بود که دیگر یک دانای کل پشت آن نبود.

پرداختن به صورت‌های فصلی، انشقاقی و طرح یک کمپوزیسیون گشوده در تقابل با صورت‌های عطفی و بسته شاید هم اکنون یک‌چیز جاافتاده باشد، اما در آن زمان این رویکرد جنجال زیادی به پا کرد و نقدهای بسیاری بر کتاب او نوشته شد و این کتاب در کنار «خطاب به پروانه‌ها»ی رضا براهنی بحث برانگیزترین کتاب منتشر شده در آن دوره بود؛ نقدهایی که بیشتر آن‌ها از روی مخالفت بود.

عدم توجه به لفاظی‌ها و مهارت‌های کلامی و بی‌توجهی به ویراست و تصحیح شعر در رویکردهای پست‌مدرنیستی بسیار مورد توجه بود؛ گرچه در این کتاب، باباچاهی همچنان میل داشت که اشرافش را به ادبیات کلاسیک نشان دهد و معمولا از همجواری شبه جملات آرکائیک و زبان معیار، به‌صورت پارودیک و آیرونی استفاده کند. طنز و شیطنت و رندی مشخصه بارز شعر باباچاهی است و اساسا عنصر طنز در آثار جدی از این پس بود که کم‌کم باب شد.

باباچاهی در شعرهایش با «نم نم بارانم» از یک کمپوزیسیون بسته دست کشیده بود و هر شعر برای او همچون یک پروسه بود و نه چیزی به مثابه یک محصول(تولید). در واقع رخداد، روند و اجرای کار اهمیت داشت و نه موضوع  یا محتوا. ممکن است موضوعی برای نوشتن یک شعر مطمح نظر او باشد اما این موضوع فقط یک موجبیت است. باباچاهی با این کتاب یک امضای شعری را در شعر معاصر ایران ثبت کرد؛ یک زبان منحصر به خود او که وجوه شیزوفرنیکش هر چه زمان پیش رفت بیشتر تثبیت شد. اگر در ابتدا مقاومت زیادی برای ارتباط با آن وجود داشت اما مطابق صیرورت هر شعر آوانگاردی، بالاخره این مقاومت‌ها شکسته شد و شعر او مخاطبان خودش را پیدا کرد.

در کُردان وقتی هر دو عینکش را پوشید و گفت: «کدومش بیشتر بهم میاد؟». ازش پرسیدم: «در شعر، در حال پرسیدنی یا پاسخ دادن؟» و ایشون گفت: «بنده به این تقابل‌ها اعتقاد ندارم.»
باباچاهی ازجمله شاعرانی نبوده که به تماشا بنشیند؛ بلکه مشخصه مهم یک شاعر معاصر را در خودش داشته و آن هم کار، کار و کار بوده. او یک محقق جدی شعر بوده و نوشتار او در حوزه نقد و نظر ضمن اینکه برای مخاطبان جدی شعر دستاوردهایی به‌همراه داشت، نشان می‌داد او تمام جریانات شعری را به دقت زیر نظر دارد.

در یک جای برهوت که هیچکس نبود به‌جز عوامل فیلم و یک کیسه پلاستیکی که باد با خودش می‌برد. از او پرسیدم که اگر تنهای تنهای تنها بود باز هم شعر می نوشت. گفت: «نمی‌دانم.»     

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها