گابریل دی آنا در بسیاری از زمینههای فلسفه، به ویژه در متافیزیک (در مورد جوهر) و در نظریه ارزش (در مورد هنجارگرایی طبیعی) کار کرده است، و در این کتاب او راه خود را در این هر دو حوزه و همچنین برخی از فلسفههای کنش، برای به دست دادن شرحی اصیل از جوامع سیاسی که در آن اقتدار سیاسی پررنگ است، دنبال میکند. این رویکرد گسترده برای درک جوامع سیاسی است که واقعاً باعث میشود کتاب دی آنا از بیشتر کارهای انجام شده در هستیشناسی اجتماعی یا نظریه سیاسی، که معمولاً متافیزیک عمومی را کنار میگذارد، جدا باشد.
تصویر اساسی که دی آنا از آن شروع میکند شامل تضاد بین دو مفهوم از سیاست است. یک مفهوم کلاسیک وجود دارد که در افلاطون، ارسطو، رواقیون و آکویناس یافت میشود و انسانشناسی فلسفی ستبری را در بر میگیرد، با برداشتی غایتشناختی از ماهیت انسانی و جامعه سیاسی، که در آن نمونهای با عملکرد خوب از جامعه سیاسی به عنوان پیشنیاز انسانها برای شناخت کامل خود و دستیابی به آزادی به عنوان عامل تلقی میشود. و از دیگر مفهوم نوین از اندیشمندان سده هفدهمی مانند هابز و لاک تا متفکران سده بیستم مانند یورگن هابرماس و جان رالز را شامل میشود و انسانشناسی فلسفی تُنُکی را در بر میگیرد، با عوامل انسانی که به جای برخی غایات مشترک، انگیزهها و علایق متفاوتی دارند و با استفاده از عبارت وبری، در جهانی هستند که مکانی افسونشده است. بنا بر این تصویر، عضویت در یک جامعه سیاسی همیشه مستلزم محدود کردن آزادی فرد به شیوههایی معین است، همراه با نظریه قرارداد مدل غالب برای تعیین اینکه تحت چه شرایطی میتوان چنین محدودیتهایی را توجیه کرد.
البته این نوع تضاد یک سادهسازی است و دی آنا به شدت از این موضوع غافل است. این به عنوان یک داستان بنیادین، البته به توضیح پروژه در کتاب او کمک میکند، اگرچه ممکن است مخاطب دلش بخواهد که ای کاش تصویر حداقل تا حدودی پیچیدهتر میشد. نویسندگان آشکارا مهمی وجود دارند که عناصری از فلسفه اخلاقی و سیاسی کلاسیک را در رویکردی نوین و لیبرال در سیاست ادغام میکنند (مانند مارتا نوسبام، که کمی اعجابآور در کتاب مورد بحث قرار نگرفتهاند). دی آنا همچنین گاهی اوقات احساسات نوینگی را بیش از حد بیان میکند، مانند زمانی که پیشنهاد می کند که سیاست «به عنوان یک شر ضروری تلقی شده» (4). در حالی که شاید درست باشد که نظریهپردازان قرارداد اولیه ورود به یک جامعه سیاسی را به عنوان یک سوال زنده میدیدند، اما برای بسیاری از لیبرالهای سیاسی معاصر این سوال بیشتر در مورد چهگونگی وجود حکومت است تا شرط وجود آن. با این حال، حتی اگر برخی از چنین ایراداتی وجود داشته باشد، در نهایت نمیتوان انکار کرد که بهویژه شخصی مانند رالز، که احتمالاً نظریهپرداز اصلی است که د آنا به دنبال تقابل رویکرد خود با آن است، بسیار واضح است که میخواهد مسائل متافیزیکی را کنار بگذارد، حتی در حالی که اذعان دارد که برای بسیاری از مردم، ایدههای گوناگون در مورد دین و طبیعت انسانی ممکن است برای درک خود و استدلال آنها در مورد چهگونگی هدایت زندگیشان ضروری باشد. اما از منظر آن نوع از نظریهپردازان سیاسی لیبرال، این کثرت را صرفاً باید به عنوان یک واقعیت در نظر گرفت، سؤال اصلی این نیست که کدام متافیزیک معقولترین است، بلکه در مورد این است که کدام اصول عدالت میتواند به عنوان یک اصل مشترک عمل کند، با توجه به این که در جامعه سیاسی کثرتی از دیدگاههای متافیزیکی و دینی و نیز تصورات خوببودن وجود خواهد داشت. این کنار گذاشتن مسائل متافیزیکی است که دی آنا آن را رد میکند، و برای انجام این کار او به چیزی شبیه بازگشت به مفهوم کلاسیک از سیاست، گرچه قطعاً به شکلی بهروز شده، چنگ میزند.
کتاب دارای سه قسمت اصلی است که قسمت اول آن «جوهر» نام دارد و چارچوب متافیزیکی اساسی دی آنا را تشریح میکند. حال، اگر به بسیاری از نگرانیهایی که دی آنا در رابطه با نظریه سیاسی لیبرال سنتی مطرح میکند نگاه کنیم، آنها اغلب منعکسکننده نکاتی هستند که قبلاً در تجدید حیات اخلاق فضیلتگرا و بحث آزادگرایی- اجتماعگرایی در دهه 1980 مطرح شده بود، اما چیزی که مشخصه آن بازر بود این بود که در حالی که اغلب تحت تأثیر نظریه اخلاقی و سیاسی ارسطویی بودند، تمایل داشتند از متافیزیک ارسطویی فاصله بگیرند. با این حال، از آن زمان به بعد، برداشتی کلاسیکتر و اغلب ارسطوییتر از متافیزیک، تجدید حیات یافته است بهویژه در بازگشت به استدلال از نظر جوهرها و ماهیتهای واقعی توسط نویسندگانی مانند کیت فاین، کاترین کوسلیکی و آنا مارمودورو. به طور بالقوه، این بدان معناست که اکنون یک جعبه ابزار متافیزیکی از ایدهها و مفاهیم کلاسیک وجود دارد که در چارچوب متافیزیک معاصر مجدداً در اختیار کسانی است که به دنبال کشف مفهوم کلاسیک از سیاست هستند و همچنین فکر میکنند که به جای کنار گذاشتن متافیزیک، این همان چیزی است که فیلسوف سیاسی باید به آن بپردازد.
مخصوصاً برای دی آنا، یکی از دغدغههای اصلی در بررسی جوامع سیاسی، مسئله وحدت آنهاست. در واقع، این یک سؤال اساسی برای هر گونه گزارشی از جوامع یا گروهها است: چه چیزی آنها را به یک جامعه یا گروه متمایز تبدیل میکند؟ تبیینهای سنتی در هستیشناسی اجتماعی یا نظریه سیاسی اغلب به این پرسش به طور مستقیم میپردازند، بدون این که آن را در زمینه متافیزیکی گستردهتر درک فردشدگی و وحدت در نظر بگیرند. اما دی آنا ابتدا یک پاسخ کلیتر میخواهد، و او نسخهای از مادهصورتگرایی را انتخاب میکند که در آن یک شی همان شی منفرد است که به این دلیل است که اجزای آن به روشی خاص در کنار هم قرار دارند. او سپس برای تدریجی بودن جوهر نیز استدلال میکند یعنی اشیاء میتوانند در درجات مختلف جوهری باشند و جوهر واقعی را از شبهجوهر متمایز میکند، جایی که اولی به معنای دقیق جوهر است و دومی به گونهای است که ما آن را جوهر میدانیم، اما در جایی که اصول وحدت سازماندهی آنها واقعاً در سطحی پایینتر از سطحی عمل میکند که مفاهیم نوع مرتبط ما در آن اعمال میشود. اکنون، ممکن است دلایل خوبی برای جزئیات رویکرد یک نفر به جوهرها به این شیوه وجود داشته باشد، اما همچنین باید روشن باشد که چرا برای دی آنا جذاب است: این امر امکان کاربرد گستردهای از چارچوب مفهومی، حتی برای چیزهایی مانند جوامع سیاسی را فراهم میکند.
بخش دوم، «دلیل عملی»، حرکت به سمت درک اصول خاص وحدت را آغاز میکند که جوامع سیاسی را در کنار هم نگه میدارد. از آنجایی که جوامع سیاسی از افراد انسانی تشکیل شدهاند، منطقی است فکر کنیم که آنها به نوعی از طریق پیوندهایی که بین افرادی به عنوان اعضای آن جوامع وجود دارد و این پیوندها از طریق کنش انسانی شکل میگیرد، به هم متصل میشوند. و بنابراین ما به تبیینی از کنش انسانی نیاز داریم. یک مؤلفه کلیدی در رویکرد دی آنا در اینجا این ایده است که ما باید در مورد کنش تا حدی از منظر اول شخص یا از منظر یک عامل فکر کنیم و اینکه ما نمیتوانیم فقط یک دیدگاه عینی یا سوم شخص داشته باشیم: برای این که بدانیم یک فرد چه کنشی را انجام میدهد، باید دلایل او برای انجام آن را درک کنیم. با توجه به این نقطه شروع، تحلیل کنش انسان تا حدی پدیدارشناختی خواهد بود و بر این تمرکز دارد که عامل انسانی بودن چهگونه است. بر اساس تحلیل دقیقتر دی آنا، حقایق دلیلآور در مورد کمبودها، یعنی کمبود کمال است، که سپس راههای بالقوه خاصی را برای بهتر کردن وضعیت ایجاد میکند. هنجارگرایی بنیادین در اینجا لازم نیست قوی باشد، بلکه چیزی است که او آن را «هنجارگرایی واقعی» مینامد، و در آن سادهترین نمونهها ممکن است شامل هنجاری بودن مصنوعات باشد (مثلاً، یک چاقوی کند پتانسیل بهبود با تیز شدن را دارد) گرچه این فقط به مصنوعات محدود نمیشود. از منظر ما بهعنوان عامل، ما در دنیایی با ساختار غایتشناختی زندگی میکنیم، که در آن دلایلی برای کنش به ما ارائه میشود که چهگونه امکانهای متفاوتی برای بهبود موقعیتهایی که با آن روبهرو هستیم وجود دارد.
در نهایت، بخش سوم، «اقتدار» به سمت فلسفه سیاسی میرود. همانطور که دی آنا اشاره میکند، بسیاری از نظریههای سیاسی لیبرال سنتی که بر موضوع مشروعیت تمرکز کردهاند، به دنبال توضیح این هستند که در چه شرایطی تحت حاکمیتها موظف به تبعیت از شرایط حاکم هستند (یا به طور جایگزین: کسانی که حکومت میکنند چه کاری میتوانند انجام دهند، بدون اینکه از محدودیتهای رفتار مشروع خود فراتر روند). با این حال، بر اساس نوع مفهوم جایگزین سیاست مورد علاقه دی آنا، تعلق به جامعه بسیار عمیقتر است و واقعاً پیششرطی برای عاملیت و عقلانیت ما است. همانطور که او در بخش دوم استدلال کرده است، هدف کنش انسان بهبود، تعالی است، و این تعقیب مبتنی بر هویتهایی است که ما با قرار گرفتن در جوامع خاص به دست میآوریم. بنابراین، جامعه سیاسی خوب-کارکرد، نه تنها با فراهم کردن منابع اقتصادی اولیه، بلکه با فراهم کردن زمینهای که بتوانیم یاد بگیریم و رشد کنیم، به ما در تبدیل شدن به عوامل بهتر کمک کند. در این نوع تصور، آنهایی که حکومت میکنند، مسلماً بیش از مدیران صرف، بلکه رهبر هستند، به این معنا که اقتدار به موضوع مهمتری از مشروعیت تبدیل می شود.
در روایت کلی دی آنا از اقتدار، شخص به توصیه شخص دیگری عمل میکند، اما بدون این نیز بر اساس دلایلی که مستقل از راهنمای خود دارد چنین خواهد کرد. دریافت راهنمایی به این معنا صرفاً دریافت مقداری ورودی نیست، بلکه انتخاب این راهنمایی به عنوان منطق غالب برای انجام کاری است. دی آنا ساختن این تبیین از اقتدار را از نمونههای بنیادین اقتدار عملی، مانند اقتدار پزشکی (که در آن فرد میتواند در پیروی از توصیههای پزشک خود کاملاً منطقی باشد بدون اینکه باوری کور داشته باشد) شروع می کند، اما سپس به سمت اقتدار اخلاقی و سیاسی میرود. در تمام این اشکال، اقتدار در این تبیین به طور جداییناپذیری با اعتماد (و قابل اعتماد بودن) مرتبط است. در واقع، برای دی آنا، سوال اصلی در مورد رابطه بین حاکمان و کسانی که حکومت میکنند، این نیست که آیا حاکمان از محدوده اقدامات مشروع دولت تجاوز میکنند یا خیر، بلکه این است که آیا نخبگان به نفع عمومی عمل میکنند یا نه - و اگر نه، در این صورت آنها واقعاً شایسته اعتماد عمومی نیستند و حداقل در درازمدت، این میتواند منجر به بحران در جامعه شود. مطابق با تبیین او از جوهرهایی که توسط نیروهای خاصی در کنار هم قرار دارند، استقامت جامعه سیاسی از طریق افرادی حاصل میشود که به اقتدار سیاسی احترام میگذارند، و از دستورها و تصمیمات آن دسته از اعضای جامعه که مناصب اقتدار را در دست دارند، حمایت میکنند.
در ارزیابی کتاب، میتوان گفت که بزرگترین نقطه قوت آن شاید بزرگترین ضعف آن باشد، یعنی این مورد که بسیاری از بحثهای موجود را در برمیگیرد این، کتاب را به ویترینی برای امکان ادغام ایدهها و استدلالهایی تبدیل میکند که به تماس با یکدیگر تمایل ندارند. اما بهعنوان یک خواننده، اغلب افراد این را نمیخواهند. به عنوان مثال، همانطور که قبلاً اشاره شد، حرکت او به سمت یک زیربنای الهیاتی برای واقعگرایی اخلاقی قطعاً برخی از خوانندگان را ناراضی خواهد گذاشت. با این حال، به نظر میرسد که روایتی که جهان بر اساس آن ساختار غایتشناختی داشته باشد، در رویکردی کاملاً جامعهگرایانه نیز مستقر میشود. بخش بزرگی از هستیشناسی اجتماعی معاصر بر واقعیت ساختارهای اجتماعی پافشاری میکند، جایی که حتی اگر واقعیتهای اجتماعی ممکن است در صورت تغییر جامعه، برای من به عنوان یک فرد، تغییر کند. اینها به سادگی واقعیات موجود خواهند بود. مسلماً، این نوع واقعگرایی میتواند تمایلی نسبیگرایانه به آن داشته باشد، اما هنوز هم دیدن کاوش توسعهیافتهتر از این امکان خوب میبود، بهویژه که با تأکید دی آنا بر تعلق و مشارکت اجتماعی بهعنوان بخش اساسی از عاملی که بتواند به خوبی استدلال کند و خود را بهبود بخشد. به طور بالقوه، ممکن است حتی نگرانی از این باشد که یک زیربنای الهیاتی از جهان ساختارمند غایتشناختی که ما بهعنوان عامل با آن روبهرو هستیم، خود انگیزه رویگردانی از جامعه سیاسی شود (که حداقل تا حدودی با آن ناهمگون است) و به سمت منابع اقتدار که در جوامع مذهبی کوچکتر و فشردهتر هستند، هدایت کند.
نگرانی دیگر در مورد نقطه شروع دی آنا در توسعه روایت خود از اقتدار است، یعنی نقش راهنمای خوب. در حالی که یکی از نقاط قوت کتاب دی آنا در تمرکز او بر مسائل اعتماد نهفته است، که به وضوح به شکافهای سیاسی که امروزه در بسیاری از مردمسالاریهای آزادگرا مییابیم، بسیار مرتبط است، اما مشخص نیست که چرا شکل مدل در اینجا مربوط به راهنمای خوب است، اما شاید در عوض باید چیزی شبیه به نماینده خوب باشد. به نظر میرسد که مورد اعتماد به راهنماییهای یک نفر در حوزههای اخلاقی بسیار مرتبط است، جایی که اغلب میتوانیم برای دریافت مشاوره در مورد نحوه انتخاب در موارد دشوار، به شخصی مراجعه کنیم که از نظر اخلاقی بصیرتی دارد، اما همچنان این ما هستیم که اعمال مربوطه را انجام میدهیم. اما هر چند وقت یکبار ما برای مشاوره یا راهنمایی به رهبران سیاسی مراجعه میکنیم؟ نسبتا، به نظر میرسد نوع اعتمادی که در اینجا مطرح میشود در مورد اعتماد به کسی است که به نفع ما یا از طرف ما عمل کند. در واقع، اغلب به نظر میرسد که این شبیه به چیزی است که دی آنا در ذهن دارد، زیرا او نگران این است که نخبگان در اقدامات خود به سمت خیر عمومی معطوف نشوند. اما سوال این است که آیا اقتدار مناسبترین مفهوم برای درک اشکال اساسی اعتماد (و قابل اعتماد بودن) است که باید در اینجا درگیر باشد تا جامعه سیاسی به خوبی کار کند. مسلماً، حداقل در یک جامعه مردمسالار نوین، در حالی که برای اداره ماشینآلات پیچیده آن به افراد نخبه نیاز است، افرادی که پستهای کلیدی در دولت و دیوانسالاری را اشغال میکنند، شاید نه شبانان خوب ما، بلکه باید بیشتر شبیه به خدمتکاران وفادار ما باشند و به جای جهتدهی، جهت بگیرند.
شناسنامه کتاب
Gabriele De Anna, Authority and the Metaphysics of Political Communities, Routledge, 2020, 242pp., $160.00 (hbk), ISBN 9780367438296.
* یوهان برانمارک، مدرس فلسفه دانشگاه مالمو، سوئد
منبع: بررسی کتابهای فلسفی نوتردام (وابسته به دانشگاه نوتردام/ ایالات متحده)
نظر شما