آیا فلسفه دانش است؟ تیموتی ویلیامسون چنین میاندیشد و مدتهاست که از این ادعای بحثبرانگیز دفاع میکند که اگرچه فلسفه در روشها و شاید در موضوعش متمایز است، اما در نهایت همان نوع از پرسوجو است. این امر مستلزم برداشتی نامتعارف از علم و فلسفه است. یکی از اقدامات اولیه ویلیامسون، گسترش مقوله علم با تمایز بین علوم طبیعی و غیر طبیعی است. علوم طبیعی - برای مثال فیزیک، زیستشناسی و زبانشناسی - پدیدههایی را که در جهان طبیعی با آنها مواجه میشویم، مانند الکترونها، سلولها و واجها مطالعه میکنند، در حالی که علوم غیرطبیعی - برای مثال ریاضیات و منطق - به مطالعه اشیای غیرطبیعی مانند اعداد و قوانین استنتاج میپردازند.
در روایت ویلیامسون، فلسفه یک دانش غیرطبیعی از نوع «دانش صندلی» است که حقایق پیشینی را درباره ماهیت اشیا کشف میکند. به عنوان یک دانش غیرطبیعی، فلسفه بدون انجام آزمایش پیش میرود (حداقل نه آزمایشهایی که از آن دست که معمولاً درک میشوند)، اما همچنان از روشهایی آشنا به علوم دیگر استفاده میکند. پرسشهایی را مطرح میکند، مدلهایی را برای پاسخ به آنها میسازد، و بین این مدلها را بر اساس معیارهای معمول انتخاب میکند: سادگی، سازگاری، ظرافت، گستردگی و قدرت یکپارچهکننده، و البته میزان تناسب آنها با واقعیتها.
ویلیامسون این را در کتاب جدیدش «انجام فلسفه: از کنجکاوی مشترک تا استدلال منطقی» توسعه میدهد. این کتاب که برای خواننده عام یا تازهوارد فلسفی در نظر گرفته شده است، با سؤالات پیچیدهای که تقریباً همه ما در مقطعی از خود پرسیدهایم آغاز میشود و نشان میدهد که چهگونه از طریق مراحل متوالی بیان و توضیح، چیزی شبیه به تحقیق فلسفی پدیدار میشود. همانطور که عناوین فصلهای این کتاب با ساختار منظم بیان میکنند، فلسفه «از عقل سلیم» شروع میشود، و در آغاز با «مباحثه» در مورد رهایی عقل سلیم و «روشنسازی اصطلاحات» مورد استفاده در مباحثه پیش میرود، قبل از حرکت به سمت ابزارهای مفهومی درجه بالاتر: «انجام آزمایشهای فکری»، «مقایسه نظریهها»، «استنتاج»، «مدلسازی». این فعالیتها در فلسفه، فیزیک، زیستشناسی و اقتصاد مشترک هستند و دیدگاه ویلیامسون امکان همپوشانی و بارورسازی متقابل قابل توجه بین رشتهها را فراهم میکند.
اگر فلسفه دانش نیست، پس چیست؟ برای وام گرفتن عنوان کتابی از فیلسوف مشهور آکسفورد، برنارد ویلیامز فقید، ممکن است فلسفه را به عنوان یک «رشته انسانی» در نظر بگیریم. اگر به این صورت نگریستیم، فلسفه چندان به بدنه به وضوح تعریفشده آگاهی کمک نمیکند، بلکه به خویشادراکی انسانهایی که درگیر آن هستند، کمک میکند.
این بدان معنا نیست که آگاهی و خویشادراکی کاملاً متمایز هستند یا به جهتهای مختلفی میروند. یا در واقع، حداقل اگر میخواهیم خویشادراکی ریشه در شناخت دقیق چگونگی چیزها داشته باشد، یا اگر میخواهیم دنبال کردن آگاهی توسط چیزهایی که مهم میدانیم هدایت شود، بهتر این طور نباشد. اما این رویکرد به معنای اندیشیدن به فلسفه به عنوان ارائه چیزی کاملاً انسانی است – چیزی که برخلاف دانش، نمیتواند کاملاً از دیدگاه کسانی که درگیر آن هستند جدا باشد. از این زاویه، هر تصوری از فلسفه که بخواهد دیدگاه انسانی را از بین ببرد، به نوعی فقیر خواهد بود.
اما شاید توصیف فلسفه به عنوان یک دانش بیشتر به عنوان یک تجویز باشد تا یک تعریف. ویلیامسون در آخرین فصل کوتاه کتاب خود مینویسد که فلسفه دانشی است «تحت فشار دائمی برای این که چیز دیگری باشد: توصیه سبک زندگی یا جدل سیاسی، موعظه اخلاقی یا درس دستور زبان، دین بدون خدا یا ادبیات ناخواندنی، فیزیک عامیانه یا زیستشناسی عامیه، روان عامیانه شناسی عامیانه یا عصبشناسی عامیانه، تخمین یا نظرسنجی.» مشخص نیست که آیا اگر اینها در قالبهای خوشدلانهتری تعریف شوند، ویلیامسون همچنان این اهداف را رد میکند یا خیر. («جدل سیاسی» در جایگاه «درگیری اجتماعی»، «توصیه سبک زندگی» در جایگاه پرسشی که زمانی مسئله اصلی اخلاق بود، «چهگونه خوب زندگی کنیم»). اما او ادعا میکند که این فشارها ناشی از «ناامنی خود فیلسوفان در مورد رشته خود» است.
این تا حد زیادی درست است: فیلسوفان مجموعهای از ناامنیها دارند، شاید بزرگترین آنها این است که کار آنان دروننگری است. این احساس در این رشته قابل درک است که سؤالات اصلی آن کمابیش همان چیزی است که برای ارسطو بود، و پیشرفت در آن بعید به نظر میرسد، اگر نگوییم غیرممکن است. حداقل از زمان نیوتن، دانش به عنوان یک مدل، مدلی برای پیشرفت، بدنه انباشتهای از آگاهی که به تدریج به سمت حقیقت حرکت میکند، تلقی میشود. پس ممکن است وسوسه شویم که فکر کنیم اگر فلسفه بیشتر شبیه دانش باشد پیشرفت بیشتری خواهد کرد.
ویلیامسون استدلال میکند که این نوع تفکر «تصویر نادرستی از پیشرفت در فلسفه و دانشها» به دست میدهد. هر دو رشته مدلهایی را میسازند و به طور پیوسته آنها را در پرتو شواهد یا نوآوری بهبود میبخشند. اگر به نظر میرسد که فلسفه هیچ پیشرفتی نمیکند، به این دلیل است که بخشهایی از آن را که رشد میکنند کنار میگذارد - فقط به زیستشناسی برآمده از «فلسفه طبیعی» در قرن نوزدهم، یا روانشناسی که از «فلسفه ذهنی» در قرن بیستم جدا شد، نگاه کنید.
احتمالاً درست است که ما غالباً ماهیت پیشرفت در فلسفه را اشتباه درک میکنیم. اما این بدان معنا نیست که فشارهایی که بر فلسفه وارد میشود تا «زاینده» باشد، روشی را که فیلسوفان در مورد رشته خود و اهداف آن میاندیشند، ساختار نمیدهد. در دانشگاههای نوآزاد، علوم انسانی به طور کلی ناامید هستند تا در عصر تسلط دانش-فناوری-مهندسی-ریاضی، بتوانند مقدار اندک منابع مالی را که در حال محو شدن است، پس بگیرند. بنابراین، این یک راهبرد خوب برای فلسفه است که خود را به عنوان یک موضوع پیشرونده و دقیق، اساساً در همان پرسوجویی مانند رشتههای «زاینده» مانند ریاضیات، فیزیک یا اقتصاد قرار دهد. هر دوی ناامنیهای فکری و نهادی، دیدگاه خاصی را ایجاد میکنند که اگر قرار باشد فلسفه چیزی فراتر از دروننگری باشد، چه شکلی میتواند داشته باشد. اگر فلسفه تحت فشار است که چیز دیگری باشد، تحت فشار است که دانش باشد.
این کتاب کوتاه نمونهای از رویکرد ویلیامسون به فلسفه است: روشن، دقیق و بدون ترس از رویارویی با ایدههای مخالف. «انجام فلسفه» برای خوانندگان عام، مانند کتاب قبلی او «چهارگویی» یک دعوت عالی به فلسفه است: تحریکآمیز اما باملاحظه، دقیق اما دلگرمکننده. برای فیلسوفان، این یک تقاضا برای بهتر بودن است؛ یک فراخوان جمعی برای این که کار خود را سخت، مشارکتی و پیشرونده بدانند – و به طور خلاصه، دانشوار. این چیز بدی نخواهد بود؛ اما شرمآور است اگر فلسفه آن چیزهای دیگر را نیز که هست، فراموش کند.
شناسنامه کتاب
Doing Philosophy
by Timothy Williamson
Oxford University Press; Illustrated edition (November 1, 2018)
176 pages/ ISBN-10: 0198822510/ ISBN-13: 978-0198822516
* جاناتان اگید نویسنده، ویراستار و مدرس فلسفه است. او روی کتابی درباره زرا یاکوب، فیلسوف آرامانشهری قرن هفدهم کار میکند.
منبع: نیوهیومنیست
نظر شما