جمیله علمالهدی در نشست «دومعنای فلسفه در یک تجربه (اندیشه ورزی تربیتی)»:
علوم کاربردی در ایران هژمونی دارد چون ما نظرگریزیم/گفتمان توسعه تربیت محور دنبال شود
علم الهدی گفت: ما میخواهیم ژاپن اسلامی باشیم، ما میخواهیم چین اسلامی باشیم. ما میخواهیم کشور توسعهیافته باشیم اما در عین حال اسلامی باشیم. عجله هم داریم چرا که انقلاب شده و همیشه در همین حالت شتاب هستیم و نوعی نظر گریزی در ما وجود دارد. این فلسفه در ایران هژمونی دارد که علوم کاربردی مهم است و علوم نظری مهم نیست.
شجاعی در ابتدای این نشست طی سخنانی خطاب به علم الهدی گفت: اولین کتاب چاپ شده شما در حوزه فلسفه محض است و بعد کتابهایی داشتید در زمینه نظریه اسلامی تعلیم و تربیت، مبانی تربیت اسلامی و برنامه درسی که عمدتاً بر اساس فلسفه صدرا بوده و در این آثار جریانهای فکری تأثیرگذار در تربیت و بحث سکولاریسم تربیتی بررسی شده و اخیراً هم کتاب نظریه اسلامی رشد در دانشگاه شهید بهشتی رونمایی شد. منتهی میبینیم که بعد از این کارهای پژوهشی به لحاظ زمانی که جلوتر میرویم به فکر نهادسازی هم افتادید؛ یعنی بحثهای فلسفه، تعلیم و تربیت و تئوری پردازی در حوزه تعلیم و تربیت از گامهای اساسی بوده است که برداشتید. فیلسوف تعلیم و تربیت آهستهآهسته احساس میکند که باید سراغ نهادسازی برود چون این تفلسف اگر ادامه داشته باشد و به نهادها گره نخورد شاید به آن فرجام خودش نرسد و به واقعیت انضمامی گره نخورد و توأمان با این نهادسازی و نظریهپردازی به فکر گفتمان سازی هم بودید و آن گام چهارمی که ما با دوستان بحث میکردیم که قابل تشخیص است گره زدن بحث معرفتشناسی و فلسفه و نهاد و گفتمان در تعلیم و تربیت و فلسفه تعلیم و تربیت به نظام حکمرانی است. یعنی اگر یکی از این گامها درست برداشته نشود عملاً در میدان دست ما خالی و خرمای تعلیم و تربیت انضمامی در نخیل است. خود شما از فراز و فرود آن روایت کنید.
علمالهدی در ادامه طی سخنانی عنوان کرد: اگر اجازه بدهید از زمان دوره دانشجویی دکتریم بیشتر توضیح دهم. ما وقتی دانشجوی دکتری بودیم در پژوهشگاه علوم انسانی خدمت دوستان میرسیدیم و آنجا یکسری فعالیتهای پژوهشی انجام میدادیم. در سالهایی که ما فعالیتهای پژوهشی انجام میدادیم بحثهای انتقادی نسبت به تمدن مدرن پررنگ بود و در همان ایام بود که من کتاب «سکولاریسم تربیتی» را تدوین کردم و سعی کردم آنچه را بهصورت عمومی نقد میشود بهصورت خاص در حوزه تعلیم و تربیت بررسی کنم که با استقبال خوبی روبرو شد و شاید دلیلش آن بود که در تاریخ تعلیم و تربیت خیلی کم با نگاه انتقادی چیزی نوشته میشد.
او ادامه داد: به دنبال آن که یک کار دانشجویی بود تقریباً آن بنمایههای اصلی حوزه نقد را در حوزه دوالیسم و سوبژکتیوسیم دنبال میکردم. تقریباً سال 2000 بود و باب سخنرانیهای علمی در ایران باز بود و ما مثل خیلی از دانشجویان دکتری دیگر دنبال این بحثهای جدید میگشتیم. یک استاد امریکایی سخنرانی انجام داد که تازه هم مسلمان شده بود. ما آنجا شیفته صحبتهای ایشان شدیم. آن موقع دنبال موضوع پایاننامه و این بحثها میگشتیم. بعد با یکی از دوستان من به ایشان ایمیل دادیم و من آنجا از ایشان سؤال کردم من میخواهم در حوزه سوبژکتیویسم و دوالیسم کار کنم و از سخنرانی شما خوشم آمده است، من آنجا نبودم ولی یادداشتهای بچهها را مطالعه کردم. میخواهم به این مسئله بپردازم، حتی تز دکتریم را روی این کار بگذارم، به نظارت شما نیاز دارم. لطفاً مرا راهنمایی کنید، به کتاب خاصی شخص خاصی یا روش خاصی مراجعه کنم. ایشان در پاسخ به من گفتند که صفحه 48 کتاب اربعین امام خمینی را بخوان (شماره صفحه را دقیق به خاطر ندارند). من که یک بچه روحانی زاده آن هم از روحانیون انقلابی و کسی که خودم را خیلی انقلابی میدانم کمی شرمنده شدم که ایشان بهعنوان یک پروفسور امریکایی به من راهنمایی میکند که آن چیزی که دنبالش میکردی در کتاب امام خمینی است. بعد رفتم و همان صفحه کتاب اربعین را باز کردم و دیدم درست گفتند. تحت عنوان عنانیت بحثی کرده و چند صفحه بعد بهعنوان سندیت امام بحث خوبی کرده است.
او افزود: دیگر آن شرمندگی باعث شد که من کار دومم را انجام بدهم که «نقدی بر سوبژکتیویسم و دوآلیسم در نهضت تربیتی امام خمینی» بود. تمام کتابهای فارسی امام را خواندم و رسیدم به یک بحث منسجمی مبنی بر اینکه دنبال دوالیسم و سوبژکتیویسم نروید اصلش همین جاست. از آنجا بود که خیلی خیلی شیفته امام شدم، شیفته بودم به لحاظ سیاسی بیشتر اما شیفته اندیشه امام هم شدم. ما اصلاً ایشان را بهعنوان یک فیلسوف نمیشناختیم. چون ما دنبال بحثهای فلسفی بودیم دنبال فیلسوفها هم میگشتیم. کتابهای شهید مطهری و علامه را میخواندیم. از آنجا بود که بهعنوان یک فیلسوف با دیدگاههای امام مواجه شدم. همانجا در کارهایی که از امام میخواندم، ایشان چند جا به صدرا ارجاع داده بودند و تصمیم گرفتم که مطالعه کنم. امکانات دانشگاه و رشته ما برای فلسفه اسلامی خیلی نبود و ظرفیت زیادی نبود. من هم مجبور شدم فلسفه اسلامی را خودآموز و با خواندن کتاب و سؤال از این استاد و آن استاد پیگیری کردم. البته بعضی از اساتید دانشگاه هم به من کمک میکردند. من اغلب کلاسهای حکمت عالی که دانشگاه داشت سر میکشیدم. ولی اصلاً رسم نبود که حوزه تعلیم و تربیت را کسی بیاید و فلسفه اسلامی بخواند و اگر کسی تا آن دوره خوانده و الآن هم میخوانند خودشان میخوانند. سیر آرا فلسفه غرب را خیلی خوانده بودم.
علم الهدی گفت: آمدیم و همان موضوع سوبژکتیویسم و دوالیسم را مدنظرمان داشتیم و هنوز هم نگرانی ما همانها هستند بهعنوان پایگاه اصلی تمدن غرب یعنی زیرساخت اصلی فلسفه غرب این را در نظریه صدرا دنبال کردیم. چون رساله من خلاف جهت رسالههای دکتری بود خیلی کسی نمیپذیرفت. از یک طرف فیلسوفان اسلامی که داشتند کار میکردند آشنا نبودند و حاضر نبودند با حوزه تعلیم و تربیت کار کنند. از آن طرف فیلسوفان تعلیم و تربیت فعال حاضر نبودند در حوزه فلسفه اسلامی کار کنند. یعنی تقریباً هیچ کمکی به من نشد. من باید نشان میدادم که این به تعلیم و تربیت مرتبط است و دقیقاً یک بخش فلسفی داشت که از آن طرف یک دلالتهایی برای تعلیم و تربیت داشته باشد، من هم بهطور مشخص بر برنامه درسی و عناصر برنامه درسی ورود کرده بودم. ولی برکت آن بسیار زیاد بود. از همان نقطه مسیر ما در همه این چند سال مشخص شده بود. بلافاصله بعد از آن رساله و زمانی که من دکترایم را گرفتم پیشنهاد پژوهش جدیدی از طرف آموزش و پرورش به من داده شد. یعنی آقای دکتر اکرمی یک پروژهای داشتند در حوزه تحول علوم تربیتی، ایشان به من گفتند که به من کمک کن و یک بخشهایی برای ایشان کار کردم و من این بخشها و بخشی از آن را رساله را بهصورت مشترک در سال 84 منتشر کردم ولی بعداً چون قصد داشتم این را تفکیک شده ادامه دهم دیگر تجدید چاپ نشد.
او با اشاره به اینکه فلسفه اصالت ماهیت در صورت جدیدی کل علم فناوری تمدن جدید را حمایت کرده و تقریباً هم دستاوردهای زیادی داشته و از آن طرف هم مشکلات زیادی به وجود آورده توضیح داد: دلیل هم این است که به فهم عامیانه میخورد و کاملاً با کامنسنس سازگار است و همه آن را میفهمند. ولی دچار تعارضاتی میشود که این تعارضات از جنس دوآلیتهای و تکثری است که ایجاد میکند و شما وقتی میخواهی بعضی چیزها را مثل رابطه نفس و بدن توضیح دهی داخل آن میافتید و بعد این مشکل جدی برای همه رشتههای روانشناسی و علوم شناختی و علوم تربیتی میشود. ایدهای که از آنجا گرفته شد این است که اگر میخواهی تمام این مسائل زندگی عصر جدید را حل کنید نمیتوانید چکه چکه آن را درست کنید باید بهطور یکجا از فلسفه اصالت ماهیتی یک چرخشی به سمت فلسفه اصالت وجود بکنید و اگر این کار را بکنید طرحی نو درانداختید. حالا میتوانید علم را بازتعریف کنید.
به گفته این استاد دانشگاه، توفیقی که شاید حضرت امام در سیاست اسلامی پیدا کردند به دلیل همین پارادایم شیفتی است که در خود ایشان اتفاق افتاده است. شما میبینید حرکت دانش اسلامی از بعد از ملاصدرا به این سمت رفت. چه کسانی که در فلسفه فعال بودند و چه کسانی که در جاهای دیگر فعال بودند. دلیل آن هم این است که این با تعالیم اسلامی سازگارتر است. یعنی فلسفه اصالت ماهیت همهچیز زندگی را میتواند برای ما فراهم کند ولی وقتی شما شروع به تفسیر آیات قرآن میکنید میبینید که گیر میافتید. نمیشود، چرا؟ چون در آنجا تکثری هست که وقتی شما میخواهید با کلمه توحید نزدیکش کنید میبینید که نمیشود. یا یک ثباتی هست که وقتی میخواهید علیهم المصیر مثلاً تفسیر کنید میبینید که علیهم المصیر یعنی چه؟ بعد شما چطور میتوانی نشان دهی و علیهم المصیر یعنی چه؟ فلسفه اصالت وجود برخلاف آن چیزی که تصور میشود که ابداع بشری است، یا یک ابتکاری است که مرحوم صدرا داشته است من با نگاه تاریخ فلسفهای عرض خواهم کرد که این داستان جریان ریشهداری بوده، همه کسانی که با تعالیم وحیانی ادیان توحیدی آشنا میشدند این را میفهمیدند. ولی نمیدانستند چه کارش کنند. یا به دلیل اشراف و خلاقیتی است که ایشان دارد. صدرا به نظر من از تعالیم دینی الهام گرفت و این مسیر را رفت. یعنی برعکس این است که فکر کنیم صدرا یک چیزی ساخته و حالا میخواهد توجیه کند. وقتی کتابهای صدرا را بدون روتوش شروع به خواندن میکنید میبینید که ایشان بیش از همه یک ملای دین است که وقتی اینها را میبیند با توجه به کاری که بلد است آن را مفهومی کند و بیرون بکشد و تبدیل به فلسفه کند. ولی به نظر من ایشان الهامبخشیشان را از خود تعالیم قرآن کریم و آموزههای ادیان توحیدی میگیرد. بهترین دستاورد فلسفه اصالت وجود اثبات توحید است. به نظر من هر چه دستاورد دیگری هست بعد از آن است.
علم الهدی گفت: برای ما که میخواهیم روی تعلیم و تربیت اسلامی کار کنیم و موحدپرور باشیم این خیلی بستر خوبی است که بتوان در آن رشد کرد. گویا یک گمشدهای در جامعه ایران بود که یکسری کارها و روشهای و فعالیتهایی در تربیت اسلامی انجام میشد و خیلی دلسوزانه بود اما مبنا نداشت. این همزمان شد با طراحی سند تحول و اصول مشاوره من که در عین حال در جریان این کار قرار گرفته بودم و بههرحال مشاوره پایاننامه ام حالا مسئول طراحی سند تحول هم بود.
او ادامه داد: میر محمدی مرا دعوت کرد به اینکه بخش فلسفی سند تحول را انجام بدهم با همان رویکردی که در رساله داشتم. ما هم استقبال کردیم. بعد از اینکه یک مدتی شروع به کار کردیم رژیم سیاسی ایران عوض شد و آقای احمدی نژاد رأی آوردند و ما از قبلتر مشغول به کار شدیم و وقتی ایشان (احمدینژاد) سر کار آمدند در آموزش و پرورش یک موسسه پژوهشی بود که اتفاقاً به مایی که در حال نوشتن این مطلب بودیم پیشنهاد دادند که در این موسسه هم مسئولیت بگیرم. من در سازمان پژوهشی آموزش و پرورش که یک موسسه پژوهشی برنامهریزی درسی بود مشغول شدم. مدتی از این کاری که من داشتم انجام میدادم گذشته بود یعنی سال 84. من 82 دفاع کرده بودم. در این مدت هم جذب دانشگاه شهید بهشتی شدم. آنجا در آن موسسه پژوهشی شروع کردم و خوشحال هم بودم. خیلی ارتباط مستمری با پژوهشگران خود آموزش و پرورش داشتیم بهخصوص سازمان پژوهش خیلی جایگاههای تمام مغز راهبردی و برنامهریزی و کانون تفکر بود. آن چند سالی که من در آموزش و پرورش بودم بسیار یاد گرفتم.
او گفت: یعنی ما با مفهوم رسمی برنامهریزی درسی شروع کردیم که آموزش رسمی یعنی چه، این کار را شروع کردیم و بعد گفتیم دستگاه رسمی آموزش و پرورش چه کاری میکند؟ توزیع قدرت و توزیع ثروت است و نظارت میکند بر توزیع قدرت و ثروت و اتفاقاً نقش اصلی را دارد و بعد این را به چالش کشیدیم. گفتیم آن اتفاق بزرگی که دارد رخ میدهد این است که کشور برای رسیدن به توسعه اقتصادی که مبتنی بر اقتصاد صنعتی است و با هر دیدگاهی هم ببینید همان است یعنی دیدگاه سوسیالیستی چه نگاه لیبرال را جلو ببرید به یک مسیر منجر میشود و دارد تعلیم و تربیت را یدک میکشد. در واقع این خورشیدی که زمین دور آن میچرخد اقتصاد صنعتی است که نظام آموزش و پرورش کشور دارد دور آن میچرخد. نه نظام تعلیم و تربیت رسمی کشور ما بلکه همه جهان. یوونیورسال است و این با اهداف دینی ما ناسازگار است. ما اینجا مجبور شدیم روی فلسفه سیاسی متمرکز شویم. خب خیلیها بعد به ما نقد کردند که کاری که شما کردید از روی صدرا نیست، صدرا که خودش این حرف را نزده. گفتیم بله ولی از اصول او میشد این برداشت را کرد.
علم الهدی یادآور شد: من به نظرم این سنت آموزش فلسفه در ایران است. سنت آموزش فلسفه در ایران آموزش تاریخ فلسفه است و خیلی سعی میکند دقیق بگوید که چه گفته است. در غرب اینطور نیست، شما میبینید کتابهای افلاطون مرتب بازخوانی میشود و از آن دلالتهای جدید درمیآید. آنها سعی میکنند از یک مبنای فلسفی مسئلههای انضمامی زندگیشان را حل کنند. شما الآن در هر رشته علوم انسانی که بروید از افلاطون درست میشود. اقتصاد، علوم سیاسی، روانشناسی، جامعهشناسی. آیا افلاطون چنین خدایگانی است که این همه حرف دارد یا از نکاتی که او گفته چنین استنباطهای خوبی شده. ارسطو هم همینطور. ما با فیلسوفانمان در قالب تاریخ فلسفه برخورد میکنیم، باید بگوییم او چه گفته. ما الآن اگر برویم سر کلاس روانشناسی و بگوییم ابنسینا این را گفته میگویند خب به ما چه. مگر اینکه شما بتوانید حرفهای ابنسینای بزرگ را برای حل مسئله امروز بگویید. یعنی اگر انضمامی نکنید...
علم الهدی با بیان اینکه تلاش کرده در این مسیر قدم بردارد افزود: من استدلال کردم که از 5 اصل فلسفی ملاصدرا میشود یک فلسفه سیاسی درآورد. البته عرض میکنم من در گزارهای که امام فرموده بودند متمرکز شدم. امام فرمودند هدف از تشکیل حکومت اسلامی پرورش انسان است، ما گفتیم اگر فلسفه سیاسی این است خب برویم ببینیم آیا میشود از این گزاره درآورد یا خیر. بر اساس این نظریه که درواقع خود حکومت هدف نیست. خی چون اینطور برداشت میشد که امام انقلاب کردند میخواهند حکومت تشکیل دهند. در این کتاب ما سعی کردیم اثبات کنیم از طرق مختلف وجودشناسی بخصوص مبتنی بر وجودشناسی صدرایی که اقامه عدل غایت سیاسی است و اقامه عدل عبارت است از پرورش فرد عادل و ایجاد جامعه عادله. بعد روی آن آیه از قران کریم متمرکز شدیم که میفرماید ما پیامبران و کتابها را فرستادیم لیقوم الناس بالقسط. گفتیم نگفته که بروید اقامه قسط کنید، پیامبر برود مردم را تربیت کند و مردم اقامه قسط بکنند. یعنی حکومت اسلامی بهعنوان نماینده پیامبر کارش این نیست که خودش مستقیماً اقامه قسط کند. یعنی فکر کنید رئیس حکومت امیرالمؤمنین باشد و خودش مستقیماً قسط و عدالت بر پا کند.
او گفت: از اینجا ما به این نتیجه رسیدیم که یک کار مهم در توسعه این است که آموزش یا تعلیم و تربیت را جدی بگیریم، به جای اینکه متوجه نهاد اقتصاد در جامعه باشیم و طراحیهایمان بر اساس منافع اقتصادی باشد و غایتهای توسعه مبتنی بر اقتصاد. حتی نگاههای سوسیالیستی هم از این جهت مورد نقد هستند. چرا؟ چون او هم دنبال توسعه است ولی از یک مسیر متفاوت. اینجا شد که به این نتیجه رسیدیم که از لحاظ فضای سیاسی منحصربهفردیم.
شجاعی در این باره گفت: بیشتر کانسپت رفاه است که موردتوجه هردو جریان است اما با مدلهای مختلف. رفاه هم معمولاً شاخصههای سبک زندگی و امید به زندگی و ... خیلی مشخص است و نیازی به الگوی آلترناتیو نیست. ما دیگر دنبال چه میگردیم. وقتی گفتمان واحد هست.
علمالهدی هم ادامه داد: در کتاب دوم بود که ما به مفهوم دولت هدایت رسیدیم و در تقابل با دولت رفاه آن را مطرح کردیم. بعد در قرآن به دنبال حق گشتیم و اینجا بود که بحثهای مفصل حق و عدل شروع شد ولی البته تقریباً آنجا را جمع و جور کردیم چون برای سند تحول بود که الآن موضوع مطالعه من حق و عدل است. من در سال 91 دوباره به یک مأموریتی رفتم برای شورای عالی انقلاب فرهنگی در بحث کمیسیون تعلیم و تربیت. آنجا با دبیر شورا که آقای مخبر بودند این مسئله را مطرح کردیم که یک قسمتی ناقص است و آن رشد انسان بر اساس مبانی اسلامی است که ما کار نکردیم. به ایشان گفتم بیایید این را ادامه بدهیم. حدود 5 سال هم این کار طول کشید، با 80 نفر. که یک پروژه بسیار سنگینی شد، شاید در علوم انسانی کمتر این پروژههای کلان طراحی شود. باز فصل پنجم آن کار را ما منتشر کردیم که همین کتاب نظریه اسلامی رشد شد. خدا را شکر این هم کار مفیدی شد. ما آمدیم به انسان در حال حرکت پرداختیم یعنی اصل را بر حرکت جوهری گذاشتیم.
به گفته این استاد دانشگاه، سه فصل اول این کتاب یک بازخوانی از مبانی انسان در جهان بود. ما میخواستیم بدانیم مناسبات انسان در جهان چیست و بر اساس آن آمدیم اصل حرکت را به رسمیت شناختیم و بعد گفتیم حالا حرکت انسان چیست. نقدی که ما در مقدمه انجام دادیم این بود که جریانی که ما در فلسفه و همه علوم دنبال میکنیم برای انسان یک نمونه ثابت در نظر میگیرد و شما راجع به آن انسان حرف میزنید. ما یک وقتهایی با دانشجویانمان سر کلاس این تمرین را میکنیم که بچهها بگویید کلمه انسان شما را یاد چه چیز میاندازد؟ چه موجودی را میبینید. تقریباً در همه نظرات مرد حدود 30 سال، سالم و احتمالاً سفیدپوست. نه زن نه کودک نه معلول نه سیاهپوست؛ هیچکدام نیست. یعنی گویا با همه نظرات به یک نمونه میرسیم. یعنی همه یک تصویری دارند.
علم الهدی گفت: در یک مطالعهای که خانم دکتر صادقی کرده بودند و فرا تحلیل هم بود و پروژه سنگین بینالمللی بود نتیجه گرفته بودند که در افراد دیندار و غیر دیندار و مخصوصاً بچههای 11 ساله را انتخاب کرده بودند دیده بودند که این یک مادر مذکر است چون هم قدرت دارد و هم در دسترس و مهربان است، درواقع نمیشود گفت مرد به معنی که ما میفهمیم است بلکه ویژگی مهربانی هم دارد و این هم معمولاً از رابطه با والدین شروع میشود که بچه در لحظه اول از خدا آن رابطهای که با والدین دارد و برای همین آن دوتا را در هم ترکیب میکند و برایش خدا میشود. میخواهم عرض کنم که ما متوجه شدیم این انسانی که محققین اجتماعی راجع به آن بحث میکنند همان ایمیجی است که در ذهن از انسان دارند. هرکسی که با صدرا روبهرو میشود اگر وحدت و حرکت را باور کند خیلی راحت تفسیر همهچیز را عوض میکند و اگر نتواند وحدت را درک و باور کند یا حرکت را که نه در عوارض بلکه جوهر و ذاتش است باور کند یا درک بکند این فلسفه خیلی سخت است و به هیچ دردش نمیخورد. ولی اگر این دوتا را فقط بفهمد عالمش عالم دیگری میشود. بعد شما میبینید هر چیزی را که میبیند میتواند نقد کند و دقیقاً میتواند نشان دهد چطور سوبژکتیسم و دوالیسم کاملاً یک واقعیت وارونه را به ما نشان میدهد و چطور مجبور میشوی که ملحد شوی، بهطور خود به خودی مجبوری که ملحد شوی. بعد توحید همراه با سوبژکتیسم و دوالیسم امکانپذیر نیست. برای همان است که شاید بزرگترین خدمتی که اصالت وجود میکند و امام خودشان توضیح میدهند که اگر این فلسفه نباشد و این اصل اصالت وجود نباشد توحید قابلدرک نیست. بنابراین فلسفه صدرا از این جهت خیلی برای ما مفید بود. چرا؟ چون این امکان آر به ما میدهد که تربیت موحد را با مبانی شروع کنیم.
او با اشاره به اینکه واقعیت این است که ما بیشتر روشی از آن استفاده کردیم یادآور شد: روش صدرایی بیشتر اتکا به قرآن بود و در کارها بیشتر تلاش کردیم روی قرآن متمرکز شویم و تلاش کردیم چیزهای زیادی بیاوریم برای شواهد آن برداشتهایی که از قرآن میشود. نقدهایی که بیشتر به ما میشود این است که بحث شما نظری است و این بحثهای نظری به درد مشکلات امروز آموزش و پرورش و آموزش عالی و بچهای که مادرش میخواهد او را تربیت کند نمیخورد. ما یک جلساتی با مثلاً رشتههای برنامهریزی درسی داشتیم بعد میگفتند خب که چه؟ حرفهای خوبی میزدیم حتی برایمان کف میزدند ولی خب که چی. باید چه کار کنیم؟ الآن ما سر کلاس چه درس بدهیم. خیلی این انتقاد میشود و من خودم از این موضوع ناراحتم که وقتی کسی از من راهنمایی بخواهد مثلاً اگر وزیر آموزش و پرورش آن زمان به من گفت شما مقاطع را چطور تقسیمبندی میکنید بگویم نمیدانم. آن موقع میگفتم نظریه رشد را ننوشتم الآن هم که بگویند باز نمیدانم.
این استاد دانشگاه با اشاره به انتقاداتی که به او وارد میشود گفت: به ما گفته می شود، شما میخواهید یک جامعهای را از نو بسازید که الآن مسئلههای عملی دارد و شما طبق یک تاریخ تفکری با تقسیمکاری مواجهید. بحثهای نظری برای از ما بهتران است و بحثهای عملی بحث شماست. یک روح تقلید در این جامعه دمیده شده که ما همواره فکر میکنیم دیگرانی که از ما بهترند هرچه گفتند یا کردند ما میتوانیم اینجا انجام دهیم. ما میخواهیم ژاپن اسلامی باشیم، ما میخواهیم چین اسلامی باشیم. ما میخواهیم کشور توسعهیافته باشیم اما در عین حال اسلامی باشیم. یک سری تمناهای اینطوری داریم. عجله هم داریم چرا که انقلاب شده و همیشه در همین حالت شتاب هستیم و نوعی نظر گریزی و اینکه بس است چرا اینقدر بحث نظری بکنیم... این فلسفه مثل خود اندیشه امریکایی این فلسفه در ایران هژمونی دارد، که آقا برو و کار عملی انجام بده. و علوم کاربردی مهم است و علوم نظری مهم نیست. خب در همین فضا امریکا که همین فلسفه امریکایی را دارد چرا به علوم نظری توجه میکند؟ چرا اینقدر هزینه در جایی میکند که هیچکس حاضر نیست...
او تاکید کرد: اینکه علوم انسانی جایگاهش این است، اینکه فلسفه این جایگاه را دارد به همین دلیل است! من علوم انسانی را دو دسته میگیرم؛ یکسری علوم پایه دارد و یکسری علوم کاربردی. مثلاً شما ممکن است بگویید علوم مدیریت من بگویم این علوم کاربردی است، ولی شما یک علوم محض دارید که مثل شاسی ماشین است، این را نداشته باشید ماشین حرکت نمیکند. ولی ما بهعنوان یک کشور جهانسومی عاشق ظاهر این ماشین شدیم، میگوییم زیرش را که آنها ساختهاند. ولی باید بگوییم این رو به این زیر نمیخورد
علم الهدی با اشاره به اینکه شاید این شتابزدگی که ابتدای انقلاب و در جریان انقلاب فرهنگی بود همچنان وجود دارد یادآور شد: هیچوقت هم ما به این نتیجهای نمیرسیم که یک نفری دور از چشم همه برود و مطالعه کند و بعد بگوید بحث نظری من به کجا رسیده است. من اتفاقاً دلیل استقلالم را هم همین میدانم؛ شاید اگر همه مثل من کار کرده بودند اصلاً این کار ما به چشم نمیآمد. قطعاً به چشم آمدن کار ما به خاطر خلایی است که اینجا بوده است.
او با اشاره به جریانهای رقیب گفت: یکی جریانهای سنتی است که در حوزه بحثهای اخلاق و تربیت نفس دوست دارد بماند و دوست ندارد با نهاد تعلیم و تربیت وارد ماجرا شود و بیشتر بحثها را در حوزه اخلاق انجام میدهد که آن هم از جنس توصیه و پند و اندرز است. کتاب در این زمینه فراوان است، کتابهایی که پندهای اخلاقی و تربیتی میدهند و همین الآن ما برای درسهایی کتاب نداریم مثل درس تربیت در قرآن یا درس تربیت در نهجالبلاغه چون کتابهایی که هست بیشتر در آن فضاست. این جریان، جریان خیلی قوی نیست و برای گروههای خاصی کتاب مینویسد. ولی جریانی که خیلی غالب است من به آن میگویم جریان تکنوکرات. جریان تکنوکرات تفسیری تکنیکی از انسان دارد و این جریان غالب بر کشور، آموزش و پرورش و آموزش عالی است. این جریان اصلی است و بیشتر این جریان منتقد من است که شما میخواهی بگویی جریان تعلیم و تربیت دقیقاً میخواهد روبروی جریان تکنوکراسی بایستد. چون بحث، بحث تربیت است. بحث تربیت مبتنی بر آزادی است و اگر شما اراده و آزادی انسان را بهعنوان وجه امتیاز عقلانی (قطع بحث و ادامه) جریان تکنوکراسی در علم جریانی است که در تولید خود علم مؤثر است، در حکمرانی علم مؤثر است، در حکمرانی تربیتی هم مؤثر است.
علم الهدی گفت: کل تمدن را در برگرفته و ما را هم بهعنوان یک جهش جهانسومی کلاً در برگرفته است. که به قول آقای دکتر داوری گوشهایمان هم همینطوری میشنوند. و انتظار او چیست؟ یک وضع مطلوبی را که معرفی میکنید که مثلاً من چنین فارغالتحصیلی میخواهم، او با این نگاه است که خب ما در آموزش و پرورش این را برای شما تولید خواهیم کرد و چون تولید نکرد شروع میکنیم به انتقاد که چرا تولید نکرده، آموزش و پرورش چرا تو یک دختر محجبه نمازخوان فلان را تولید نکردی پس عقب ماندی. شما اگر اسناد آموزشی ما را نگاه کنید؛ مثلاً پرورش تقوا، تقوا مگر پرورش دادنی است؟ من معتقدم این جریان تکنوکرات به امثال من انتقاد میکنند، میگویند این حرفها به چه درد میخورد، یک عده را خوشحال میکنید اما در عمل چیزی از آن درنمیآید. یک عده هم دانشجوهای خودم هستند و به این بحث علاقهمندند و دنبال کار عملی هم هستند و از سر دلسوزی حرف میزنند. یععنی این حرفها که در کتاب بماند که فایده ندارد. انتقاد دیگری که به من میکنند میگویند این حرفهایی که شما به من زدید عموماً قابل فهم نیست. چرا نیست؟ چون ادبیاتش فلسفی است. ادبیات فلسفی بههرحال یک ادبیات تخصصی است. من هم میخواستم اینجا فشرده و عصاره کار کنم. کتاب از این جهت بههرحال مخاطب خودش را اذیت میکند و کمتر کسی علاقهمند به خواندن کتاب میشود مگر اینکه دغدغههایی داشته باشد. بنابراین بیشتر کتابی است که به درد محقق میخورد.
او در پایان با بیان اینکه توسعه تربیت محور باید بهعنوان یک گفتمان دنبال شود و مردم خواهان این باشند گفت: مردم باید برای تربیت ارزش ویژهای قائل شوند و اگر مردم بخواهند دولتمردان هم این کار را انجام میدهند. بههرحال اگر نشود این جریان همچنان هست، ما کشوری هستیم که مسائل اقتصادی داریم و همواره دنبال بحثهای اقتصادی میگردیم. تصور من این است که آن رابطه فرهنگ و اقتصاد که آقا هم به آن اشاره کردند بهخوبی میتواند به این بحث کمک کند و در آن دیده شود.
نظر شما