به مناسبت هفدهم دی سالروز درگذشت غلامرضا تختي
چگونه يک جوان باستانیكار، تمثال گفتمان حماسی تاريخ ايران شد؟/ نقشآفرینی سیاسی تختی تا سالها پس از مرگ
بسیاری بر این باورند که تختی به جرم استقلال فکری و استغنای از حکومت وقت، و همچنين گرايشهای سياسیاش، نه بر اثر خودکشی ناشی از افسردگی، که بر اثر ضربهای بر پشت سرش از سوی ساواک کشته شده است و این راز از سوی حاکمان وقت لاپوشانی شده تا موضوع «شهادت در راه مردم»، بر چهره جهانپهلوان، هالهای اسطورهوارتر نيفزايد.
از احداث راهآهن تا زلزله بویینزهرا
اما تختی که بود و راز ماندگاری او در فرهنگ سیاسی، تاریخ اجتماعی، و جریان اسطورهگرایانهی تاریخ مردم در چیست؟ تختی جوان سادهای بود که در خانوادهای معمولی در خانیآباد تهران میزیست، جدش بنشن میفروخت و پدرش یخچالی طبیعی در جنوب تهران داشت تا با آن امرار معاش کند، یخچالی که بعدها در جریان احداث راهآهن در زمان حکومت پهلوی اول، تصرف و انبار توشه راهآهن شد و از مرد مفلوک و شاید بعدتر پسرش غلامرضا، آدمهایی طغیانگر و سرخورده از تجدد آمرانه و سیاستهای حکومت وقت ساخت. چنانچه محمدعلی سفری، در کتابی تحت عنوان «اشک قهرمان؛ سرگذشت غلامرضا تختی»، تصریح میدارد که ظلم و ستمی چنین آشکار که بر پدر غلامرضا تختی رفته بود، یکی از علتهای گرایش سیاسی غلامرضا تختی به ضدیت با نظام حاکم و یکی از دلایل نوعدوستی و کمک او به دیگران بوده است.
اما شاید برای فهم جاودانگی حماسی غلامرضا پهلوی در تاریخ معاصر، باید به آن تصاویر بصری شکوهمندی بازگشت که او را نه در قاب تشک کشتی با دوبندهای بر تن و در حال نبرد با قهرمانان جهانی و یا در گود زورخانه با شلوار باستانیکارها، که در خیابان فردوسی تهران، دهه چهل، کت و شلوارپوش، با صندوقی بر گردن و خیل عظیمی از مردم بر گرداگردش مینمایانند. این مهمترین و بصریترین تصویریست که از قهرمان کشتی، جهانپهلوان تختی در تاریخ معاصر بر جای ماندهاست.
اما قصه آن صندوق چه بوده است؟ تختی ورزشکار بزرگی بوده است، نه به خاطر تعداد مدالهایش و به خاک مالیدن رقبای بزرگ، که شاید برای پیشه کردن آن مرام پهلوانی حتی در زمینهای بینالمللی ورزشی و بعدتر فعالیتهای سیاسیاش در راستای ملی شدن صنعت نفت و همدلی با مردم؛ از این رو وقتی در دهم شهریور سال چهل و یک، بویینزهرا در زلزلهای مهیب ویران شد، در فقدان کمکهای بهینه از سوی نهادهای حکومتی، شماری از قهرمانان کشتی در روزنامه کیهان ورزشی، برای جمعآوری کمکهای مردمی فراخوان میدهند و غلامرضا تختی که چهره محبوب جامعه ورزشی و همچنین تودههای مردم بوده است، خود شخصا صندوقی بر گردن میفکند و از پارک ساعی تا خیابان فردوسی را برای جمعآوری کمکهای مردمی با پای پیاده حرکت میکند.
این صحنه هرچند واقعیت تاریخی داشته است اما در منابع و کتابهای تاریخ و خاطرات بازمانده از آن روزگار، گاه چنان باشکوه ترسیم شدهاست که تو گویی خود یک سکانس از یک فیلم داستانی باشد و نه مستندی از تاریخ؛ چنانچه نوشتهاند مردم آنقدر از این اقدام جهانپهلوان تختی به وجد آمده بودهاند که مردان هر چه در جیب داشتند و زنان جواهرتشان را میبخشیدند؛ سیمین بهبهانی شاعر بزرگ معاصر از جمله ثبتکنندگان این واقعه تاریخی بوده و ضمن اشاره به این صحنه تاریخی در یکی از کتابهایش، خاطرهوار در وصف آن چنین مینویسد: «یک دفعه دیدم یک کامیونی با جمعیت زیادی میآید و جلوی جمعیت تختی است. به قدری این منظره باشکوه بود که حد نداشت. مردم همینطور پولهایشان را داخل دیگ بزرگی میریختند و من طوری تحتتاثیر قرار گرفتم که کیفم را در دیگ برگرداندم.»
جمعآوری اعانه؛ از واقعیت تا حماسه
سیمین بهبهانی بعدها با سرودن شعری برای تختی و خطاب به او، خود به یکی از چهرههای کوشندهای بدل شد که از ورزشکار باستانیکار و کشتیگیر ایرانی، در قالب یک گفتمان اسطورهای، تصویری از یک شبهنجاتبخش برای جامعه و تاریخ ایران برساخته است؛ مرور فرازهایی از این شعر در کنار آن تصویر کاریکاتورواری که پس از مرگ ناگهانی و غیرقابلباور جهانپهلوان محبوب بر جلد مجله توفیق منتشر شد، این گفتمان را تا اندازه زیادی بازنمایی میکند، تصویر روی جلد مجله توفیق، تختی را با همان لبخند گرم همیشگی، دوبندهای بر تن و بالهایی روییده بر شانههایش در حال پرواز نشان میدهد با این زیرنویس تاثیرگذار و ماورایی: «واسه من نمیخواد گریه کنین/ واسه خودتون گریه کنین»
اما بهبهانی در آن شعر، وجه حماسی و قهرمانگونهی بیشتری به تختی بخشیدهاست، چنانچه او میتواند ملجا مردمی باشد که در روزهای پس از کودتای بیست و هشت مرداد و اصلاحات ظاهری دههی چهل، گلولههای آتش زیر خاکستر را میمانستند:
«تختی سحر شد برخیز، صبح از کران سر برزد / باز این فلک میچرخد، باز این زمین میلرزد
برخیز و این مردم را راهی به کارستان کن / وقت سحر شد آنک، خورشید غمگین سر زد
ای تختیان برخیزید با روح تختی همدلی / وقتی هزاران کودک، در خون خود پرپر زد»
تختی، ورزشكار سياسی-حماسی تاريخ معاصر
و البته که جز این شعر شعرهای فراوانی در رثای تختی سروده شده تا آنجا که برای این دسته از اشعار، نام گفتمانی «ادبیات تختی» را نیز برگزیدهاند؛ ادبیاتی چنان حماسی که باعث شد سالها پس از مرگ اسرارآمیز و پرسشبرانگیز تختی، تمثال او در جریان مبارزات انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت، در کنار تصاویر رهبران بزرگ انقلابی، بر دستان مردمی که شاید نماد آن تختیانی باشند که شاعر خطاب قرارشان داده است، در تظاهرات و میتینگها بالا برده میشده است رویکردی که نشان میدهد کوششی تاریخی برای حماسیسازی زندگی و سلوک یک ورزشکار فعال اجتماعی، تا چه اندازه موفق و عملگرایانه بوده است و البته در این میان برخی دادههای تاریخی درباره فعالیتهای تند سیاسی تختی مثلا در پایین کشیدن مجسمه رضاشاه پهلوی در هنگامه پیشاکودتای سال سی و دو در میدان توپخانه تهران نیز در این برجستهنماییها و حماسیسازیها از او بیتاثیر نبوده است موضوعی که تنها در یک منبع تاریخی، یعنی «مصدق و نبرد قدرت در ایران» از محمدعلی کاتوزیان بر آن تصریح شده است.
نظر شما