این موضوع سبب شد تا با «سید میثم موسویان» که شاید برخی با نام قبلیاش (مهرداد موسویان) او را بشناسند گفتوگو کنیم. آنچه در ادامه میخوانید، حاصل این گفتوگو است:
«بی نام پدر» چگونه متولد شد؟
این کتاب را سالها پیش آغاز کردم، یعنی حدود سال 1392. نظرم این بود یک رستم و سهرابِ معاصر خلقکنم و شروع کردم فصل به فصل جلو آمدن. به این ترتیب نسخه اولیه شکل گرفت و نهایتا کتاب سال 1398 به چاپ رسید و البته در این مدت شاکله آن تغییر کرد. زیر لایههای دیگری غیر از زیرلایه رستم و سهراب که قالب اثر است وارد کارشد. زیرلایهای مثل کهن اسطوره اُدیپ یا زیرلایههای عمیق مذهبی مثل داستان بهلول (یک پیر و دو مرشد دیوانه مسلکی که در زندان هستند) در اثر وجود دارد. زیر لایهای که به ماجرای زندانیبودن آقا موسیبنجعفر (ع) میپردازد و ماجرایی که خانمی را برای اذیت ایشان به زندان میفرستند و آن خانم متحول میشود هم پایان داستان را شکل میدهد.
زیرلایههای مذهبی و غیرمذهبی زیادی در این رمان وجود دارد که در واقع بخشی از آن با بوم همدان و بخش دیگر با بوم کردستان ارتباط مستقیم دارد. وقایع تاریخی نظیر مستقل شدن مهاباد که قاضی محمد آن را تحت تاثیر شوروی مستقل اعلام کرد و حکومتی را تشکیل داد و ماجرای سرکوب آن در داستان قرار داده شده است. داستان از این قائلهها شروع میشود تا به فداییان اسلام و شهید اندرزگو و ... میرسد و تمام اینها در کنار هم «بی نام پدر» را شکل میدهند.
یک برخورد دوگانه با این اثر وجود دارد؛ یعنی این اثر کمی سخت خوان است و همین باعث میشود که مواضع نسبت به آن متفاوت باشد. برای چاپ هم این موضوع سختخوان بودن پیش آمد که سبب شد ناشر خیلی دستبه عصا و با ریسک عمل کند. خوانندگان حرفهای بسیار راحتتر اثر را میخوانند و احتمالا از همان فصول اول جذب اثر میشوند. پیچیدگیهایی در اثر وجود دارد که کاملا ابداعی است. فرق بین مونولوگ و دیالوگ برداشته شده است و همه چیز از ذهن شخصیت شروع میشود. یعنی ما وارد ذهن یک شخصیت میشویم و با آنچه که آن شخصیت فکر میکند و میشنود و در ذهنش در هم تنیدهاست مواجه میشویم. این موضوع سبب شده تا برخی با این اثر سخت ارتباط بگیرند، زیرا هم نوآوری دارد و هم پیچیده است و خواننده را به فکر وا میدارد. برخی اوقات نیاز است یک پاراگراف چندبار خوانده شود تا موضوع کشف شود. کسی که عادت به مطالعه ندارد ممکن است همان اول کار، آن را کنار بگذارد اما اگر همان شخص مقداری جلوتر برود، لذتی را میچشد که از خواندن یک متن معمولی به آن نمیرسد. نظرم این است اگر کسی سه، چهار فصل اول را بخواند بعیداست کتاب را رهاکند زیرا پس از آن به شیرینی و حلاوت اثر دست مییابد.
سختخوان و پیچیده بودن داستان ناشی از برنامهریزی قبلی و بهکارگیری تکنیک است یا ناخوداگاه در رمان شکل گرفته است؟
به هر حال فرمی که انتخاب شده یک فرم سیال ذهنی است و فرم این ویژگی را به داستان دادهاست. شخصا آدم فرمگرایی نیستم اما زاویه دیدی که برای پرداختن به وقایع انتخاب کردم، این پیچیدگی را میطلبید. خودم از اینکه یک متن سرراست بدون ابداعگری را دست بگیرم و بخوانم کمی ملول شده بودم. این موضوع سبب شد به این سمت بروم. هر چند از اول قصد نداشتم سخت خوان بنویسم. وقتی کسی میگوید فهم مطلب سخت بود، تعجب میکنم. طبیعتا برای کسی که اهل کتابخوانی نیست فهم متون کلاسیک و متون سیال ذهنی بسیار متفاوت است. فقط کمی با تمرکز باید آن را خواند. این نقطه ضعف کار نیست بلکه نقطه قوت آن است. هرچند که برخی با نقطه ضعف دانستن این ویژگی از آن انتقاد میکنند.
باتوجه به اینکه شما روانشناسید، تحصیلات و شغلتان چه تاثیری در این اثر داشته است؟
در دانش روانشناسی، خصوصا در نظریههای شناختگرایی که الان مکتب روانشناسی شده است، مخصوصا در بحث درمان ذهن، گفته میشود 90 درصد مونولوگها و اتوماتیک کار کردن ذهن منفی است. وقتی ما حواسمان به ذهنمان نیست، ذهن برای منفیپردازی بسیار مستعد است. این موضوع از نظر علمی در کار سوار شدهاست. وقتی شخصیتها در حال مونولوگ گویی با خودشان هستند و وقتی به سمت مکانی در حرکتند، دائم در حال ناراحتی و منفی بافی نسبت به خودشان، گذشته و آینده هستند و این واقعیت ماست، برعکس آن چیزی که ممکن است در متون ببینیم.
شما آثار متعددی را در حوزه دفاع مقدس و تاریخ شفاهی نوشتهاید که یکی از ویژگیهای این آثار دخیل نبودن تخیل نویسنده است. بعد از این تجربیات، نوشتن چنین رمان خلاقانهای برای شما چگونه بود؟
من به این موضوع قائل نیستم که تاریخ شفاهی از ادبیات خلاق جداست. نظرم این است که نویسنده میتواند خلاقیت خود را در روایتی که میشنود پیاده کند. همه ما داستاننویسها وقتی رمان خلق میکنیم و به سمت ادبیات خلاق میرویم، ماجرایی داریم. این ماجرا اصل کار نیست. اصل کار زیرلایههای آن است. پیام و محتوا بر قصه مینشیند و علاوه بر آن فرمهایی قصه را شکل میدهد. مثلا در کجا دوربینم را بکارم؟ ازکجا شروع کنم و کجا داستان را به پایان برسانم؟ به این معنا که قصه، یک بخش کار است. در تاریخ شفاهی فقط به قصه نمیتوانیم دست بزنیم. به این معنا که قصه را از پیش داریم مثل رمانهایی که قصه آن را از پیش داریم. اما در دوربینگذاری، زاویه دید و چگونگی نزدیک شدن به ماجرا دست نویسنده تاریخ شفاهی میتواند باز باشد. در تاریخ شفاهی محدودیت وجود دارد اما اینگونه نیست که بگوییم خلاقیت وجود ندارد.
چه شد که کتاب به دست نشر جمکران رسید؟
دکتر حسنی، مدیر نشر جمکران و تیم نشر جمکران، تیمی بسیار قوی از نظر داستانفهمی و داستانخوانی هستند. سطح کار بالایی دارند. ارتباط عمومی ضعیفی دارم و تاکنون برای ارتباط گرفتن با کسانی که نمیشناسم تلاش نکردهام. نشر جمکران را میشناختم و به همین دلیل کار را به آنها سپردم.
پیشبینی میکردید که کتاب به چنین جایگاهی برسد؟
نه. مطلقا، اصلا فکر نمیکردم و انتظار آن را نداشتم. خدا اگر بخواهد، اثری را مورد توجه قرار میدهد. من اصلا باور نمیکردم که چنین اتفاقی برای اثر بیفتد. به فضل خدا در مدت زمان کمتر از یکسال به چاپ ششم رسید.
اگر شما داور جایزه جلال بودید، کدام اثر را به عنوان برگزیده این بخش معرفی میکردید؟
با توجه به اینکه سایر آثار را نخواندهام نمیتوانم در اینخصوص اظهار نظر کنم.
این کتاب هم مثل سایر آثار شما به روح آیتالله سید حسین یعقوبی قائنی و آقای محمدرضا فریدونی هدیه شده و در فرصتی که در زمان دریافت جایزه داشتید این موضوع را مجدد اعلام کردید. علت تقدیمهای مکرر کتابهایتان به این دو نفر چیست؟
یک رمان محصول ساعات بسیار زیادی تفکر است. افکار تحت تاثیر مسائل مختلفی قرار میگیرد و مهمترین چیزی که افکار یک شخص را تحت تاثیر قرار میدهد استاد او و کتابهایی است که خوانده. واقعا اساتید بزرگوارم و کتابهای ایشان یعنی «سفینه الصادقین» و «سلوک سائلانه» تمام آنچیزی هستند که فرم افکار مرا شکل دادند. مسیر تفکرم را مدیون این اساتید و کلاسهایشان هستم. ویراستاری که این کتاب را ویرایش میکرد با من تماس گرفت و از من خواست که متن را تغییر دهم زیرا از نظر او متن تقدیم، خشک و غیرداستانی و نامرتبط با محتوای کتاب بود. اما اعتقاد و پاسخ من این بود که اگر موفقیتی برای کتاب حاصل شود از نگاه ایشان خواهد بود و حاضر نشدم حتی کلمهای از آن را تغییر دهم و گفتم کتاب به کسی تقدیم میشود که نمیتوانم برایش غیر رسمی بنویسم.
نظر شما