شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۵
فلسفه یونانی یکی از منابع فلسفه اسلامی است نه همه آن!

صلواتی می‌‌گوید: مستشرقان فلسفه یونان را تنها منبع فلسفه اسلامی‌ می‌دانند و فلسفه اسلامی را همان فلسفه یونان می‌دانند. درحالی‌که فلسفه اسلامی افزون‌بر منبع یونانی و تفکرات فیلسوفان یونانی از اسلام و سنت‌ها و فرهنگ‌های شکل‌گرفته در اسلام و میراث اسلام و میراث فکری عرفا استفاده کرده که بحث میراث فکری ایران باستان در سهروردی به اوج می‌رسد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، الهه شمس: درباره فلسفه اسلامی گفته می‌شود شاخه‌ای از علوم اسلامی است که به تفسیر و توجیه متافیزیک اسلامی می‌پردازد. از فلسفه اسلامی با عنوان فقه اکبر یا حکمت نیز یاد می‌شود. فلسفه اسلامی جزو فلسفه قرار نمی‌گیرد فلسفه اسلامی اخص، به خودی خود، وصف اسلامیت را دارد؛ زیرا خاستگاه آن متون اسلامی (نه گفتار فیلسوفان) است.

هانری کربن فلسفه اسلامی را فلسفه‌ای تعریف می‌کند که «تکوین و صورت‌های متنوع آن، به‌طور اساسی، با امر دینی و معنوی اسلام پیوند یافته و مؤید این نکته‌است که اسلام، بیان دقیق و اساسی خود را در فقه پیدا نمی‌کند.»

اما ایا فلسفه اسلامی این است یا آنگونه که برخی می‌گویند فلسفه اسلامی مبنای اصلی اش را از فلسفه یونانی گرفته است. مسایل مورد نظر فلسفه اسلامی چیست؟ این‌ها سوالاتی است که عبدالله صلواتی دانشیار و معاون فرهنگی و اجتماعی دانشگاه شهید رجایی به آن پاسخ داده است.

منظور از فلسفه اسلامی چیست؟ آیا به مانند فلسفه اسلامی فلسفه مسیحی یا فلسفه یهودی و... نیز داریم؟
ما برای اینکه تلقی خودمان را از فلسفه اسلامی مطرح کنیم باید تلقی روشنی از فلسفه داشته باشیم. اینکه تلقی من از فلسفه چیست، به‌طور مستقیم روی تلقی من در ترکیب فلسفه اسلامی نقش دارد. به عنوان مثال من اگر فلسفه را مجموعه‌ای از مسائل بدانم و نگاه خطی به فلسفه داشته باشم وقتی دارم از تعبیر فلسفه اسلامی مدد می‌گیریم این اسلامی بودن ناظر به مسائل فلسفه می‌شود. اما اگر من فلسفه را مجموعه مسائل ندانم بلکه به جای یک نگاه خطی یک نگاه شبکه‌ای به فلسفه داشته باشم و بگویم فلسفه شبکه‌ای از موضوع اهداف، رویکرد، طرح، مبانی، مبادی، عالم؛ موقعیت و روش است، اسلامیتی که در فلسفه مطرح می‌شود در ترکیب فلسفه اسلامی متفاوت با اسلامیتی است که در نگاه خطی مطرح می‌شود.
 
با این مقدمه به سراغ تلقی‌ای که بنده از فلسفه اسلامی دارم می‌رویم. فلسفه اسلامی در یک نگاه شبکه‌ای که از فلسفه دارم فلسفه‌ای است که برآمده از محور عالم و طرح اسلامی است. اینکه عالم چیست و طرح چیست باید مبسوط درباره آن بحث کرد. عالم می‌تواند یک عالم یونانی، سکولار، دینی، مسیحی و ... باشد که در آن گزاره‌های دینی نه به صورت گزاره‌های پراکنده و حاشیه‌ای بلکه به صورت گزاره‌های اصیل و اساسی مورد نظر هستند و به ما جهت می‌دهند و موقعیت ما را تعیین می‌کنند. درباره طرح نیز که مثلا فارابی طرح هماهنگی عقل و دین را مطرح می‌کند، ملاصدرا این طرح را مطرح می‌کند که خدا و پیامبر و کتب و رسل این‌ها اصل وجود هستند، پس در نگاه شبکه‌ای به فلسفه می‌شود گفت فلسفه اسلامی فلسفه‌ای است که در محور عالم و طرح، اسلامی است. یا در نگاه شبکه‌ای می‌توان اینگونه مطرح کرد که فلسفه اسلامی فلسفه‌ای است که از منابع اسلامی در انتخاب و تحلیل مساله و در جهت‌دهی به مساله و اصلاح رویکرد و مواردی از این دست بهره می‌برد. تلقی سومی که می‌شود در فلسفه اسلامی نگاه متفاوت داشت این است که فلسفه اسلامی شیوه زیستنی است مبتنی بر وجود و بهر‌ه‌مند از منابع اسلامی با نگاه وجودی. همین آیات و روایات در علوم قرآنی، در کلام و در فلسفه مطرح می‌شود. اما در هر یک از اینها می‌تواند نحوه پرداخت و برخورد و مواجهه ما با آیات و روایات متفاوت باشد. به همین دلیل یکی را در فلسفه بحث کنیم، یکی را در کلام و یکی را در علوم قرآنی و هرکدام با نگاهی متفاوت که هریک روش‌های متفاوتی نیز خواهند داشت. اگر ما از منابع مسیحی استفاده کنیم می‌توانیم فلسفه مسیحی را مطرح کنیم و بگوییم فلسفه‌ای که با عالم و طرح مسیحی دارد کارها را پیش می‌برد، می‌شود فلسفه مسیحی و همینطور فلسفه‌های دیگری که اضافه به دین خاصی می‌شود.

وجوه تمایز فلسفه اسلامی و کلام اسلامی چیست؟
این تمایز تا قبل از خواجه نصیر یک تمایز برجسته‌ای بود که وقتی به خواجه نصیر می‌رسیم کلام فلسفی‌بنیان تاسیس می‌شود و از آن به بعد این قرابت بین فلسفه و کلام خیلی زیاد می‌شود. اما اگر بخواهیم فارغ از نگاه تاریخی به تمایز فلسفه اسلامی و کلام اسلامی توجه کنیم، اول باید بگوییم قرابت‌های زیادی بین فلسفه اسلامی و کلام اسلامی وجود دارد؛ در مسائل، مفاهیم، دستاوردها و در روش قرابت وجود دارد که بخشی از اینها از فلسفه کوچ کردند و به وادی کلام رفتند و قواعد و ترم‌های فلسفی‌ای که از فلسفه وارد کلام شدند کم نیستند. اما در عین این اشتراکات در مسائل، مفاهیم، دستاوردها و روش، تفاوت‌های جدی‌ بین فلسفه اسلامی و کلام اسلامی وجود دارد و یکی از آن تفاوت‌ها این است که نگرش وجودی در فلسفه اسلامی یعنی نگاه به اینکه موضوع ما، موجود بماهو موجود است و اول، آخر و گرانیگاه فلسفه وجود است، این آیدوس فلسفه است. ما چنین آیدوسی را در کلام اسلامی نداریم. مثلا افرادی مثل غزالی اشاره‌ای کردند که موضوع کلام موجود بما هو موجود است که البته بیشینه متکلمان این نظر را ندارند. لاهیجی بیان کرده است که موضع کلام پیشینیان، بحث‌های شرعی و اوضاع شریعت است، اما موضوع کلام متاخران موجود بماموجود است. این را غزالی و لاهیجی گفته‌اند. طیفی از متکلمان علم کلام را  موضوع‌انگار  مطرح می کنند؛ و نزد آنها کلام به عنوان یک علم و دیسیپلین علمی و یک امر معرفت‌ساز بیان می شود در این طیف، برخی خدا را به عنوان موضوع کلام مطرح کرده اند و بعضی صفات الهی را، بعضی اصول دین را، بعضی‌ خدا و صفات و افعالش را  و ... به عنوان موضوع علم کلام مطرح کردند. فارغ از همه اینها آیدوس کلام اسلامی موجود بماهو موجود نیست. همینطور ما معقولات ثانیه فلسفی را به صورت پربسامد در فلسفه داریم که این بسامد را کمتر در کلام شاهد هستیم و اگر شاهد هستیم کلام وام‌دار فلسفه است و در فلسفه ما بحث‌هایی مثل برهان را داریم اما در کلام اسلامی برهان که مبتنی بر یقینیات است، برهان آیدوس روشی کلام را سامان نمی‌دهد و شهود هم به مثابه روش در کلام مطرح نیست و اینها تمایز جدی فلسفه و کلام است. تمایزهای دیگری هم مطرح است به عنوان مثال، فیلسوف رسالت این را دارد که خودش را توجیه کند و خودش قانع شود و نسبتش به عالم و مساله مشخص شود اما اما متکلم این رسالت را دارد که علاوه بر اینکه خودش فهمیده دیگران را هم به راه راست هدایت کند. تفاوت‌های دیگری هم برای فلسفه و کلام مطرح کردند مبنی بر اینکه متکلم در قبال دین و وحی متعهد است اما فیلسوف نسبت به دین و وحی بی طرف است. روی این هم نمی‌شود خیلی مانور داد ابن سینا در فصل سوم مقوله اولی در الهیات شفا می‌گوید: غایت این علم معرفت خداست. پس خیلی نمی شود این بی طرف بودن فیلسوف را به ویژه با مباحثی که فیلسوفان علم مطرح می‌کنند که علم بی جهت نیست و چهارچوب مند است نمی شود از این تمایز دفاع کرد و من هم این را به عنوان تمایز بین فلسفه و کلام اسلامی نیاوردم.

فلسفه اسلامی چقدر وامدار فلسفه کلاسیک یونان است؟ و چقدر نوآوری داشته است و توانسته است به آن بال و پر بدهد؟
فلسفه یونان یکی از منابع فلسفه اسلامی است نه تنها منبع و مرجع اشکال کار مستشرقان و برخی از معاصران در همین یک جمله است که اینها یکی از منابع فلسفه اسلامی را مطرح نمی‌کنند و به نوعی فلسفه یونان را تنها منبع فلسفه اسلامی‌ می‌دانند و فلسفه اسلامی را همان فلسفه یونان می‌دانند. درحالی‌که فلسفه اسلامی افزون‌بر منبع یونانی و تفکرات فیلسوفان یونانی از اسلام و سنت‌ها و فرهنگ‌های شکل‌گرفته در اسلام و میراث اسلامی و میراث فکری عرفا استفاده کرده که بحث میراث فکری ایران باستان در سهروردی و مساله استفاده از میراث فکری عرفا در ملاصدرا به اوج می‌رسد. همینطور نوصدراییان در استفاده‌ای که از اسلام می‌کنند و آن فرهنگی که پیرامون اسلام شکل گرفته به‌عنوان یک منبع اصیل از اسلام در فلسفه اسلامی بهره می‌برند. بنابراین می توان گفت: بزرگان فلسفه اسلامی در کنار همه این منابع، از فلسفه یونان هم به عنوان یکی از منابع فلسفه بهره می بردند.

این منافاتی با این مساله ندارد که فلسفه اسلامی در گذشته هم از فلسفه یونان و ظرفیت‌های درونی فلسفه یونان استفاده کرده است. امروزه هم از این منبع بهره‌مند است. همانطور که نسبتی با فیلسوفان معاصر برقرار می‌کند، نسبتی هم با فلسفه قرون وسطی برقرار می‌کند. همچنین از فلسفه‌های دیگر و امکانات درونی آنها و پرسش‌هایی که آنجا مطرح می‌شود مواجهه اصیل برقرار می‌کند و درصدد پاسخ است. اما اینکه چه نوآوری‌هایی داشته این است که برخی می‌گویند در فلسفه یونان N تعداد مسائل بوده و در فلسفه اسلامی این N شده 2N یا N+n. یعنی مسائل در جهان اسلام در نسبت با یونان باستان فربه تر شده و گسترش کنی یافته است. درحالی‌که نکته‌ای که وجود دارد این است که اگر تلقی ما از فلسفه یک تلقی خطی باشد این سخن، سخن درستی است اما تلقی من این نیست و من معتقدم فلسفه شبکه‌ای از مولفه‌هاست که یکی از آن مولفه‌ها مسائل است که مثل نوک کوه یخی که از این اقیانوس تفکر بیرون زده است در یونان باستان، ارسطو و افلاطون هردو هم از خدا حرف می‌زنند.

اما آن تحولی که در نگرش وجودی ایجاد شده و طرحی که در فضای اسلامی مطرح می‌شود و آن تحلیل‌های ناب و فرا روی‌هایی که در بحث الهیات داریم و موشکافی‌هایی که در مسائل غیر الهیاتی و این جهانی داریم، اینها نوآوری‌های فلسفه اسلامی است و در یونان باستان، ارسطو و افلاطون هردو هم از خدا حرف می‌زنند و هم از خدایان. اما در فلسفه اسلامی ما فقط از خدای واحد سخن می‌گوییم. علاوه‌بر آن به تعبیر علامه طباطبایی در فلسفه اسلامی ما بالاتر از مقام واحدیت، مقام احدیت را مطرح می‌کنیم و تحلیل می‌کنیم. اما خدا در ساحت احدیت خدایی است که به نظر می رسد در دسترس فیلسوفان پیش از ظهور اسلام نبوده و مطرح نشده است و خیلی از مسائلی که این فیلسوفان مطرح می‌کنند در قالب برهان صدیقین و مسائلی است که ملاصدرا پرچم‌دار آن است. در کتاب شواهد الربوبیه ملاصدرا نوآوری‌های خود را ذکر می‌کند و اگر کسی بخواهد نوآوری‌های فلسفه اسلامی را و نسبت آن را با فلسفه یونان بداند کافی است که به رساله کوچک ملاصدرا که این نوآوری‌ها را فهرست می‌کند مراجعه کنند.

کدام یک از فلسفه‌های معاصر غرب(تحلیل و قاره‌ای)، می‌تواند در گسترش و فربه شدن فلسفه اسلامی موثر باشد و بیشتر به فضای درد جامعه و فضای فکری و فرهنگی ما می‌خورد؟
فلسفه اسلامی نه منطبق بر فلسفه قاره‌ای است و نه کاملا منطبق بر فلسفه تحلیلی. بلکه فلسفه اسلامی امکانات و ظرفیت‌های درونی‌ای دارد که در مواردی این ظرفیت‌ها همسو با فلسفه قاره‌ای است و در مواردی همسو با فلسفه تحلیلی. بسته به اینکه ما در چه موضعی ایستاده‌ایم و از چه منظری به مساله نگاه می‌کنیم می‌توانیم مهمان وجه خاصی از فلسفه اسلامی شویم.
 
اساسا فلسفه اسلامی اگر در چارچوب فلسفه تطبیقی قرار بگیرد و با فلسفه قاره‌ای یا تحلیلی یا نگاه‌های جدید فلسفی گفتگو برقرار کند، امکاناتی از فلسفه اسلامی برجسته می‌شود که این امکانات در حالت بررسی غیرتطبیقی آشکار و برجسته نمی‌شود. بنابراین می‌توان گفت فلسفه اسلامی در بررسی تطبیقی با فلسفه‌های غربی، با افکار غربی از هر طیف و طایفه و هر نحله‌ای که باشد، تحلیلی باشد یا قاره‌ای، فلسفه زبانی باشد یا فلسفه وجودی، رویکرد انتقادی مکتب فرانکفورت باشد یا پاردایم‌های قیاسی مکتب کوهن، وارد فرایند آشکارسازی و برجسته‌سازی نادیده‌ها و نانوشته‌های فلسفی می‌شود. یعنی این فلسفه‌های غربی و مدرن و حتی فلسفه قرون وسطی یا نشانه‌شناسی و علوم جدید به ما کمک می‌کنند که برخی از نقاط تاریکی که در فلسفه اسلامی وجود دارد دیده بشود و برخی از امتدادات تفکر رویش پیدا کند و برخی از اموری که درباره‌اش نیندیشیدیم و از آنها عبور کرده‌ایم، اندیشیده بشوند. 

فلسفه اسلامی گویی مدت‌های زیادی است که در دوره فترت به‌سر می‌برد و پویایی ندارد، دلیل انسداد و رکود فلسفه اسلامی چیست؟
نمی‌شود با این سخن همراهی کرد. فلسفه اسلامی سرزنده است، زیرا قله‌های فلسفه، در دوره معاصر حضور دارند. مثل علامه طباطبایی، سیدجلال‌الدین آشتیانی، آیت‌الله حسن‌زاده آملی، آیت‌الله جوادی آملی، ابراهیمی دینانی. برخی از این افراد فقط در جامعه علمی و برخی از آنها هم در جامعه علمی و هم در دل و زندگی مردم حضور دارند. فلسفه اسلامی نیز به عقیده من نفس می‌کشد و زنده است چون در دوره معاصر تحقیقات اصیل و ناظر به مسایل روز بر اساس پارادایم فلسفه اسلامی و امکانات درونی آن شکل می‌گیرد و شکل گرفته است. تحقیقاتی که فلسفه اسلامی را به مثابه شیوه زیستن معرفی می‌کند و سعی می‌کند که امتداد فلسفه را در زندگی، سیاست، حکمرانی، مدیریت، آموزش، تربیت و در اقتصاد رصد کند.

چرا دانشجویان در کلاس‌های درس، فلسفه غرب را به فلسفه اسلامی ترجیح می‌دهند؟
باید بگویم که کلاس‌های درس فلسفه اسلامی رونق خاصی دارد و مدرسان و استادان فلسفه اسلامی سعی می‌کنند در پرتو رویکردها و نگاه‌های نوین فلسفی مثل نگاه‌های پدیدارشناسانه، به بازخوانی فلسفه اسلامی بپردازند و فلسفه اسلامی را به صورت زنده و جذاب و در متن زندگی دنبال کنند. بی‌تردید اگر دانشجویان با چنین کلاس‌هایی مواجه شوند و سرکلاس استادان این‌چنینی بنشینند بی‌مهری‌هایی که به فلسفه اسلامی وجود دارد کمرنگ می‌شود و علاقمندی به فلسفه اسلامی و رضایتمندی در اثر نفس کشیدن در فضای فلسفه اسلامی بیش از پیش ظهور پیدا می‌کند.

کلاس‌های درس فلسفه اسلامی هرچه بیشتر بتواند نشان دهد که چگونه فلسفه اسلامی می‌تواند بنیان‌های زندگی را سامان بدهد و مدیریت کند و نگاه ما را به شیوه زیستن تغییر بدهد و نشان دهد چگونه فلسفه اسلامی می‌تواند در حوزه فراشناخت انگاره‌ها و طرحواره‌های زندگی قدرتمندی را بسازد و اینکه چگونه می‌تواند بنیان‌هایی بدست دهد تا معضلات و مسائل حل شود، و چگونه می‌شود با امکانات درونی فلسفه اسلامی چشم‌ها را شست و جور دیگر به عالم و آدم نگاه کرد، قطعا فلسفه اسلامی جذاب‌تر و اثربخش‌تر از گذشته ظهور پیدا می‌کند و ما با چنین فلسفه جذابی در متن زندگی سروکار خواهیم داشت.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها