هجدهم خردادماه سالروز میلاد استاد سعید نفیسی است. به همین مناسبت معصومه رامهرمزی نویسنده و پژوهشگر، یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
نمیتوان از نفیسی سخن گفت اما یادی از پدر بزرگوارش نکرد. علیاکبر نفیسی مشهور به ناظم الاطباء پزشک حاذق عهد مظفرالدین شاه در کنار حرفة خود لغتنویس بود و فرهنگنویس. آثار ماندگاری خلق کرد که تا امروز هم مورد استقبال محافل فرهنگی و ادبی است. «نامة زبانآموزِ» ایشان اولین دستور مدون زبان فارسی است که سالها در مدرسة دارالفنون تدریس میشد. «پزشکینامة» ناظم الاطباء حلقة واسط طب قدیم و جدید است که باعث رونق دانشگاههای پزشکی در زمان خود بود و هم اکنون نیز موردتوجه است. مهمترین و ماندگارترین اثر ایشان فرهنگنامهای است مشهور به فرهنگنامه ناظم الاطباء (فرنودسار) یا فرهنگ نفیسی.
سعید نفیسی در مقدمة مجموعه فرهنگ فارسی پدر، دربارة انگیزه و تلاش ایشان در نگارش این اثر ماندگار چنین میگوید: «مهمترین تألیف مرحوم ناظم الاطباء که تا پایان زندگی، یعنی سه ساعت مانده به غروب روز دوشنبه ۹ خردادماه ۱۳۰۳ خورشیدی در سن ۷۹ سالگی و در بستر بیماری حواس وی به آن مشغول بود، همین فرهنگنامه است. ایشان بیست و پنج سال از زندگی خود را صرف نوشتن آن کرد. همین که از وظایف پزشکی خود فارغ میشد، به کتابخانه میرفت و دنبالة کار را میگرفت. برای اینکه نمونهای از شور و دلبستگی وی نسبت به این کار روشن شود کافی است تا به یادآوریم که او برای مراجعه به مراجع انگلیسی، ناگزیر در سن ۵۵ سالگی به آموختن این زبان پرداخت و نیز وقتی از بس در پی این کار، روز و شب نشسته و حرکت را بر خود حرام کرده بود، در رانهای وی حالت قانقاریایی آشکار شد که چندی به معالجه آن پرداخت.»
بسیاری از واژگانی که در زبان فارسی متداول است اعم از ترکی، تازی، مغولی، زبانهای اروپایی و زبانهای دیگر و همچنین اَعلام تاریخی و جغرافیایی جهان اسلام در این فرهنگ جمعآوریشده است.
از زمان تألیف این اثر تا بیست سال بعد، یک نسخة منحصربهفرد به خط مؤلف باقیمانده بود. به کوشش سعید نفیسی فرزند برومند ناظم الاطباء، میرزا آقا دیوانبیگی نمایندة بلوچستان، طرحی به مجلس شورای ملی رساند که فرهنگ ناظم الاطباء را چاپخانة مجلس چاپ کند. اینجاست که میتوان گفت قدرت و عظمت سعید بر شهرت و توانایی پدر میچربید و از او اشهر بود.
استاد سعید نفیسی، فرزند ناظم الاطباءِ بزرگ از رجال ادب و شعر فارسی است. بسیاری از مردمان زمانهاش با نوشتههای او آشنا بودند. نوشتههای این محقق، ادیب، منتقد، مترجم، زبانشناس و روزنامهنگار به کتاب محدود نمیشود. ایشان نوشتن را دوست میداشت و برای هر مجله، نشریه و روزنامهای مقاله مینوشت. به همین دلیل بسیاری از نوشتههایش با مسائل روز پیوند داشت و در زندگی مردم جاری بود. شخصیت چندوجهی، کثرت آثار و حجم فراوان فعالیتهای فرهنگی سعید نفیسی در داخل و خارج از کشور، میطلبد که این شخصیت طراز اول عرصة ادب و فرهنگ ایرانی از دریچة نگاه محققان و معرفی برخی آثارش بهتر شناخته شود.
یکی از بهترین منابع برای شناخت استاد نفیسی کتابی به اهتمام علیرضا اعتصام است که با عنوان «به روایت نفیسی، خاطراتِ سیاسی، ادبی، جوانی» به نگارش درآمده است. در این کتاب علاوه بر شناخت شخصیت استاد و بررسی فراز و نشیبهای زندگی وی، خواننده با نثر شیوا و سادة مبتنی بر نگاه همهجانبه و درعینحال جزئی پرداز ایشان آشنا میشود.
نفیسی با اغلب رجال سیاسی و ادبی دوران معاصر ایران معاشرت و مراوده نزدیک داشت و در خاطرات جذاب و شنیدنی خود به شرح این آشناییها پرداخته است. ارزشافزودة این کتاب، توصیف روشن اوضاع اجتماعی ایران و تصویری بهیادماندنی از تهران قدیم است که به مدد قلم توانمند استاد برای خواننده قابلمشاهده میشود. گویی نویسنده دست خواننده را در دست گرفته و با خود به کوچههای تهران قدیم میبرد. روایت سعید نفیسی با روز تولد ایشان و معرفی پدر و خاندان اهل علم و دانش نفیسی آغاز میشود.
«من در ۱۸ خرداد ۱۲۷۴، در خانة پدری، در کوچة ناظمالاطبا ... ولادت یافتهام. در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران بارها به این نکته برخوردهام که در روزگاران گذشته، بسیاری از خاندانهای دانشوران ما فرزندان خود را پشتبهپشت در رشته و فن خود میپروراندهاند. شک نیست که این کار دو سود آشکار داشته است؛ نخست آنکه نوآموز از روزی که ذهنش به کار میافتاد و پدرش را در کار میدید با پیشة او انس میگرفت، دوم آنکه بهحکم قانون وراثت که فواید آن در روانشناسی هویداست، در سرشت وی قریحهای برای رشتة خانوادگی اندوخته میشد. خانوادة پدری من تا جایی که من خبر دارم، یازده پشت همه پزشک بودند. پدرم دکتر علیاکبر نفیسی، ناظمالاطبا که از پزشکان معروف روزگار خود بود در کرمان ولادت یافت. تا ۱۹ سالگی در آن شهر زیست و طب قدیم و علوم متداول آن روزگار را در آن شهر فراگرفت. در این میان مدرسة دارالفنون را در سال ۱۲۶۸ در تهران تأسیس کردند و مهمترین رشتهای که در آن تدریس میکردند، طب جدید بود. در ۱۲۸۲ از تهران به همه فرمانروایان ولایات دستور دادند که از هر شهری جوانانی از خاندانهای دانشمندان را که شایستة دانشاندوزی در این مدرسه هستند، به تهران بفرستند. محمد اسماعیلخان وکیلالملک نوری، حکمران معروف کرمان، پدرم را برای همین کار به تهران فرستاد. وی دورة طب دارالفنون را در چهار سال به پایان رساند و بیدرنگ برای کارهای مهم به او رجوع کردند.»
این خاندانهای کهن که عامل انتقال فرهنگ ایرانی و اسلامی به نسلهای بعد هستند در تاریخ ایران کم نیستند بلکه زیادند و مؤثر.
ترسیم چهرة تهران قدیم از جذابیتهای کتاب «به روایت نفیسی» است: «در اواخر دورة ناصرالدینشاه یک شرکت بلژیکی که با سرمایهداران روسی در مسکو هم شرکت داشت و یکی از مراکز آن در مسکو بود، امتیاز راهآهن تهران - شاه عبدالعظیم و همین واگن اسبی تهران را گرفته بود. چهار خط داشت ... این واگن را به دو اسب میبستند و قسمتهایی که رو به بلندی میرفت، دو اسب دیگر هم حاضر بود که بر آن میبستند و با سروصدا و هیاهوی شگرفی راه را میپیمود. در وسط قسمت سرپوشیدهای داشت که زنان چادربهسر در آن مینشستند و ... واگن از سپیده صبح تا سه ساعت از شب گذشته کار میکرد و گویا هرچند ساعت واگنچی تازهنفسی میآمد و ترمز را به دست میگرفت. یک بلیطفروشی هم بود که هر کس وارد میشد بلیطی به او میفروخت. برای قسمتهایی که سرپوشیده و محفوظ نبود یک شاهی به پولِ آن روز میدادند و اگر در اتاق زنانه مسافری نبود و مردی در آن مینشست صد دینار از وی میگرفتند.»
با اینکه «به روایت نفیسی» کتابی مستند و بر اساس واقعیت است و تخیل در آن راه ندارد اما به دلیل تصویرسازی شفاف و اطلاعات مفید و فراوان، همچنین سادگی، روانی و شیوایی نثر، جذابیت و کشش بسیاری برای خواننده دارد.
سعید نفیسی از دوران کودکی با بزرگان ادب زمان خود که با پدرش مراوده داشتند آشنا شد. بزرگانی همچون ملکالشعرای بهار، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ادیبالممالک فراهانی و ... که به گفتۀ استاد، این آشنایی سبب شد در آغاز کار، به محیط ادبی تهران وارد شود و ذوق فطری وی پرورش یابد و بر تجاربش افزوده گردد.
استاد در کتاب خاطرات خود گام بزرگی برای شناسایی ادبا، شعرا و هنرمندان ایران در آغاز قرن چهاردهم شمسی برداشته است. در بخشی از کتاب یاد میکند از سید اشرفالدین گیلانی، شاعر فکاهی معروف که چندین سال روزنامة هفتگی بسیار مهم و مؤثر نسیم شمال را مینوشت. این روزنامه سراسر شعر بود و در دفاع از حقوق مردم ایران و در طرح قضایای اجتماعی و سیاسی، سلاح بسیار برندهای بود.
نفیسی در وصف نسیم شمال چنین گفته است: «این مرد با کمال قناعت و گشادهرویی و پاکدامنی، مجرد، در مدرسه صدر در جلو خان مسجد شاه حجرهای داشت و در آن میزیست. ... ساعتها با او مینشستیم و اشعار خود را پیش از انتشار برای ما میخواند. این مرد بسیار بزرگ که قطعاً از نیکان کشور ما بود و سادگی و راستگویی و وفاداری و بیریایی، وی را به نیکمردانی که در کتابها ذکرشان هست و در زندگی بسیار کم میتوان دید یا به کودک ِسادهلوح زودباور، پاکضمیری مانند کرده بود، سرانجام گرفتار جنون شد و در تیمارستان شهر نو که در آن زمان دارالمجانین میگفتند، جان سپرد. چون حاشیهنشین دولتی نبود کسی همنامی از او نبرد. دریغا که تاریخ سرزمین ما اینگونه مردانی را که مال نیندوخته و مقامی را نپذیرفته و در پی ماجرایی نرفتهاند به یاد نمیسپارد.»
سعید نفیسی در سایه پدری فرزانه تربیت شد و به آموختن دانش پرداخت؛ سپس برای ادامة تحصیل به سوئیس رفت و پس از پایان تحصیلات به کشور بازگشت. پس از مراجعت به وطن، به فعالیتهای متنوع و متفاوتی همچون تدریس، تألیف و ترجمه مشغول شد. ایشان به دلیل کثرت تألیفات، همراهی و اتحاد قلم و اندیشهاش بافرهنگ ایران در میان مردم مقبول و محبوب بود.
استاد در زمینههای مختلفی به کار و تحقیق پرداخت. ترجمة آثار، تصحیح نسخههای خطی، تألیف کتاب، خاطرهنویسی، سرودن شعر، داستاننویسی، تاریخنگاری و ... از جمله فعالیتهای متکثر ادبی و فرهنگی ایشان است. توانایی استاد بر انجام کارهای موازی و متقاطع برخاسته از صفات برجستهای همچون تند کاری و پرکاری است. ایشان از پرکاری خسته نمیشد. کتابها و رسالهها و مقالات چاپ شده، مصاحبهها و خطابههای موجود، تنها بخشی از متون سامانیافتة ایشان است.
برخی منتقدین سعید نفیسی که گاهی از نظر اِسناد نوشتههای او بر ایشان خرده میگرفتند، گویی حجم و گسترش کار ایشان را فراموش کردهاند. اگر در آثار وافر نفیسی، لغزشهایی دیده شود تعجبآور نیست. تندنویسی ایشان، استعداد نادری است که کمتر نویسندگانی از آن برخوردار هستند.
چیزی که در تمام آثار نفیسی بهرغم تنوع و پراکندگی مشترک است و هیچ یک از آثار از آن خالی نیست، شیوایی و دل نشینی نثر است. حتی فنیترین و پیچیدهترین تحقیقات ایشان نیز با لطافت بیان همراه است. اینجاست که چاشنی ادبی و شاعری استاد در تحقیق و تاریخش آشکار میشود. بعضی متنهای ایشان که معمولاً برای مطبوعات نوشته شده با اندیشهای زودگذر و شتابکارانه همراه است و برخی نتیجة تأملات دور و دراز و درنگآمیز؛ به همین دلیل در مجموع آثار ایشان از حیث عمق و دقت، تفاوتهای بارزی وجود دارد اما کدام نویسنده و ادیب است که بهرغم دگرگونیهای محیط بتواند خود را همواره در یک سطحِ ثابت نگه دارد؟ تازه اگر نگه دارد، از کجا معلوم که چیزی نوشته باشد در خور ستایش و تحسین؟
کلام فوق به این معنا نیست که آثار استاد را نتوان نقد کرد یا هرآنچه ایشان کردند را بی کموکاست باید مهر تأیید زد و تنها از در ستایش از تألیفات ایشان یادکرد؛ بدیهی است که وقتی نویسندهای در زیادی صفحات و انبوهی واژگان، کتابی را به اهل ادب عرضه میکند، ممکن است اغلاطی در متن یافت شود و کیست که در کار خود اشتباه نکند؟ اشتباه در ضمن کار پیش میآید. آن که کاری نکرده، اشتباهی هم نکرده و اگر اشتباهی بوده در وجود خود او بوده که عمری را بیحاصل گذرانده و همهوقت کناری نشسته و فقط از کار دیگران عیب و ایراد گرفته است.
استاد به دلیل انگیزة عالی که برای رشد و اعتلای ادبیات داشت در محافل و مجالس بسیاری وارد شد و با اهالی علم و ادب بسیار همراهی کرد. این همراهی از نوشتن مقدمه برای بسیاری از کتب تا عضویت در انجمنهای مختلف ادبی قابلمشاهده است. گویی استاد همواره داوطلب بود تا برای دیگران کاری کند و در پیشبرد امور نقشی داشته باشد.
یکی از مواضع عملکردی ایشان که برای برخی مورد پرسش بود، حضور استاد در میان طرفداران تغییر رسمالخط فارسی به لاتین طی سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۴ هجری شمسی است. ایشان در سال ۱۳۳۸ ریاست انجمنی با نام «انجمن اصلاح خط» را بر عهده گرفت. اعضای این انجمن الفبای زبان فارسی را برای درک معنا و تلفظ کلمات نارسا میدانستند و بر این باور بودند که با حروف الفبای انگلیسی که پیوسته و بدون گسست نوشته میشود راحتتر میتوان یک کلمه را تلفظ کرد. به این معنا که زبان فارسی بماند و خط نوشتاری لاتین باشد. در این انجمن که با حضور بزرگانی همچون دکتر نصرالله شیفته، مسعود رجبنیا، ابراهیم گرانفر، منوچهر امیری، یدالله رؤیایی، یحیی ذکا، سهیل آذری و چند تن دیگر تشکیل شد، پیشنهاداتی را برای تغییر خط فارسی موردبحث و بررسی قرار دادند. اعضای این انجمن، الفبایی را پیشنهاد کردند و با توضیحات مبسوط در رادیو و جراید به بررسی نقایص الفبای موجود و لزوم تغییر آن پرداختند. آنها اصلاح خط فارسی را مهمترین اصلاح اجتماعی میدانستند اما بر این باور بودند که این اقدامات با قوة قهریه به جایی نمیرسد و باید با دلایل محکم و منطقی فکر مردم را برای پذیرش آن آماده کرد. این گروه بهزعم خود ریشة عقبماندگی شرقیان را سختی و نقایص خط کتابت میدانستند و همة کاسه و کوزه بدبختی کشور را بر سر الفبا میشکستند. آنها پس از طرح مباحث کارشناسی و بیان دیدگاه خود، حق انتخاب و تغییر این امر مهم را به مردم واگذار کردند. عدم اقبال عمومی و اجتماعی و مخالفت بسیاری از صاحبنظران، موجب بطلان این دیدگاه و منسوخ شدن آن در جامعة ادبی شد. شیوة کارشناسی استاد در توضیح نگاه خود و پاسخگویی شفاف به پرسش مخالفان، گردن نهادن به رأی و خواست مردم و عدم پیگیری این نظریه بر اصالت فعالیتهای فرهنگی ایشان صحه میگذارد.
سعید نفیسی باحوصله و همت خستگیناپذیرش، توانایی داشت که در هر رشتهای وارد شود، کارهای بزرگی را بر عهده بگیرد که قدرت و همت یک پهلوان را طلب میکرد. به همین سبب بود که در سالهای جوانی، نه فقط تدوین آثاری همچون احوال و اشعار رودکی را بر عهده گرفت، بلکه سالهای درازی را نیز در همان ایام صرف جمعآوری، تدوین و ترجمة لغات فرانسوی و فارسی در قالب کتابی با عنوان «فرهنگ فرانسه به فارسی» کرد. در سال ۱۳۰۸ شمسی که تألیف این اثر ارزنده در دو جلد و بیش از دو هزار صفحه تمام شد، نفیسی فقط سی و چهار سال داشت.
سعید نفیسی را میتوان از پایهگذاران نثر جدید معاصر در ایران دانست. ایشان در ادبیات خلاق نیز آثاری دارد و در زمینة داستان کوتاه، از اولین کسانی است که متن قابلملاحظهای نوشته است. اولین نمونة معروف ایشان، «خانه پدری» نام داشت. استاد در بیست و یکسالگی این داستان را نوشت. به اذعان همگان، «استاد بیش از هر چیز در این جهان، نوشتن را دوست داشت و به کتاب عشق میورزید.»
نفیسی بیاعتنا به مال دنیا همه عمرش را وقف فرهنگ ایرانزمین کرد. چون مادی نبود، در گرفتن حقالتألیف سختگیری نمیکرد. شور و اشتیاقش در چاپ شدن آثار قدیم، او را بر آن میداشت که پیشنهاد حقالتألیف ناچیزِ کتابفروشان را بپذیرد. کتب عزیز و نفیس خود را بیهیچ نگرانی و خستی به دوست و آشنا میسپرد. کم اتفاق میافتاد که خواستار برگرداندنش باشد مگر آنکه به آن نیازمند میشد. زندگی را آسان میگرفت. برآوردن آرزو و رضایت دوستانش را بر هر چیزی برتر میدانست. اگر جای پای او را در نشریهها، مجلهها، در مقدمة کتابها و مقالات کوتاه و بلند، دیدهایم و سخنان و گفتارهای متعدد از او را از هر نوع مطلبی در مجالس و مجامع شنیدهایم، به مناسبت همین نحوة تعقل و روش زندگی اوست. رودی بود که از جوشوخروش باز نمیایستاد و درختان رودبار خود را منظم، تازه و شاداب نگاه میداشت. اغلب این مقالات و نوشتار را رایگان مینوشت و رضایت خاطر درخواستکنندگان را بر کشتن وقت خود ارجح میدانست. استاد نفیسی تندکار بود. مقالهها و خطابههای خود را سریع و بی قلمخوردگی مینوشت. نثرش زیبا و استوار و فصیح بود. بسیاری از نوشتههای او از بهترین آثار نثر معاصر به شمار میآیند. حافظهاش قوی و وسیع بود. مخصوصاً در شناسایی اشخاص و شناخت کتب مهارت داشت. بصیرت و اطلاع او بر نسخ خطی و کتب چاپی و مقالات فرهنگی کمنظیر بود.
استاد در قلمرو اخلاق و مردمگرایی نیز مثل دانش و ادب، توفیق بسیار داشت. در نگاه او یک دانشمند گمنام، بیش از یک وزیر پرآوازه، مورد احترام بود. درِ کتابخانهاش به روی همة دوستان باز بود و هر که از او کتابی طلب میکرد بیدرنگ به او میداد. سفرهای متعدد به اروپا، امریکا، هند و افغانستان از ایشان مردی جهاندیده، باگذشت و مردمدار ساخته بود. استاد درباره برخی سفرها گزارش یا مقالاتی نوشته که در نوع خود خواندنی است.
در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی که سال هزارة فردوسی بود، دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، استاد را دعوت کرد تا در مراسمی که به همین مناسبت بر پا کردند بهعنوان نمایندة ایران شرکت کند. استاد سعید نفیسی پس از رفتن به مسکو در مقالهای با عنوان «من گورکی را از نزدیک دیدم» با نثری ساده اما مستحکم، بهدور از زیورهای لفظی بیهوده به توصیف نویسندة بزرگ، ماکسیم گورکی میپردازد.
«هنگامی که وارد مسکو شدم ماکسیم گورکی، سرباز معروف آزادی، هنوز در این جهان بود. در مسکو کنگرة بینالمللی نویسندگان به ریاست او تشکیل شد و در این کنگره بزرگترین نویسندگان جهان شرکت کردند ... گورکی در میان همة مردم برازندگی خاصی داشت. قامتِ بلندِ بسیار مردانة وی که حتی شصت و شش سال زندگی و آن دورههای مشقت جوانی و بلکه بیماری سل نتوانسته بود آن را خم بکند، همهکس را فریفته و مجذوب خود میکرد. پیشانیبلندش که موهای سفید و سیاه نمایش خاصی در آن داشت. چشمان درشت و فرورفتهاش، بینی پهن، گونههای لاغر، سبیل سفید که لب پایین را میپوشاند. چانة برجستة لاغر، گردن بلند لاغر که رگهای آن بیرونآمده بود. جامة سادهای که میپوشید، انگشتان لاغر بلندی که با حرارت خاصی دست کسانی را که به او معرفی میشدند، میفشرد. همة این مظاهر آن زندگی مردانه، یکرنگی مخصوص داشت. نگاههای خاضعانة بزرگترین نویسندگانی که در آنجا گردآمده بودند بسیار جالب بود. این مرد بر همة آنها و بر همة آثارشان و بر همه شهرتشان، بر همه کبر و غرورشان غلبه میکرد. این مردی که نازپروردة طبیعت و درد پروردة اجتماع بود، سالها رنج و بیماری، او را کاسته بود. آسیب پیری در سیمایش دیده میشد با اینهمه نیروی زوالناپذیری در او پدیدار بود. گویی وی را از آهنی، از فولادی، از چوب بسیار سختی، از شمشادی یا نارونی تراشیدهاند ... موهای بلند پرپشت او، سبیلهای بلندش، بینی پر گوشتش، چشمان درخشان پر حرکت او، نگاه زیرکانة وی، چهرة رنگباختهاش، اندام بلند مردانهاش، شانههای پهنش، استخوانهای درشتش همه اینها با کمال صراحت میگفت که این مرد هر کاری بکند مانند او بزرگ خواهد بود. در آن نخستین جلسة کنگرة نویسندگان، گورکی خطابهای خواند که جزئی از شاهکارهای او در آمد. نخستینبار بود که یک نویسنده بزرگ سوسیالیست جهانیان را دعوت میکرد که هنر را در خدمت جامعه به کار ببرند و ... هنرمندان باید یار و یاور و همکار و همدرد جامعه باشند. در پایان کنگره نویسندگان خارجی را ... به خانه ییلاقی خود دعوت کرد. کسانی که دعوت شدند هرگز آن بعدازظهر را فراموش نخواهند کرد. باوقار و خوشرویی و سادگی همه را میپذیرفت. گاهی حرکت تندی میکرد. پیدا بود که خسته است ... هر کس سؤالی میکرد ... بیشتر پرسشها کودکانه و گاهی ابلهانه بود ... تازه یگانه پسر گورکی مرده بود. در میان گفتگوها و درحالیکه آن وقار مردانه را از دست نمیداد درحالیکه به هرکس مینگریست و با هر کس سخن میگفت با لبخند خاص خود به او متوجه میشد و هنگامی که دیگران سخن میگفتند چشمان درخشان و تیزبین خود را بهنوبت متوجه همه میکرد و در سیمای هرکس دقیق میشد و لبخندی با او ردوبدل میکرد؛ گاهی پردة حزن و اندوه بر چهرهاش فرود میآمد، سیمای او اندکی در هم گرفته میشد. لبهای او حالت اندوه خاصی به خود میگرفت. نگاهی اشکآلود به سقف اتاق میکرد. پیشانی او درهمریخته و چینخورده میشد اما باز چهرة متین و حکیمانه و اندیشمند خود را باز میگرفت. در این میان ناگهان بیمقدمه ... از اتاق رفت و اندکی بعد کسی آمد و از سوی او عذر خواست و گفت: خستگی وی را ناگزیر کرده است که قدری استراحت کند و مجلس آن روز فراموشنشدنی بدینگونه به پایان رسید. از آن نویسندگان کشورهای مختلف جهان که آن روز در خانه ییلاقی گردآمده بودند آیا کسی بار دیگر او را در این جهان دید؟ گویا نه.»
آنچه از این نوشتار به ذهن خواننده میرسد روانی بیان و نرمی سخن نویسنده است. گویی او از ماکسیم گورکی عکسی به یادگار میگذارد، حتی بالاتر از آن؛ چرا که عکس زبان ندارد که اینهمه جزئیات را بیان کند. حافظة قوی و قلم روان نویسندهای همچون نفیسی قادر است که از یک دیدار یکروزه چنین اطلاعات مفید و دقیقی را با ذکر جزئیات ارائه دهد. استاد اندیشة خود را چنان ساده بیان کرده که از هرگونه پیچیدگی بهدور است.
نفیسی بیش از چهل سال درس گفت و بیش از پنجاه سال مقاله و کتاب نوشت و در مسائل ایرانشناسی تحقیق کرد. کتابهای زیادی نوشت که بسیاری از آنها مفید و قابلمطالعه است. افراد بسیاری در داخل و خارج از کشور از مجلس درس و بحث ایشان استفاده کردند. نفیسی عمرش را وقف دانش و ادبیات کرد و از هیچ کوششی در این راه دریغ نکرد.
استاد سعید نفیسی پس از هفتاد و یک سال عمر باعزت به دیار باقی شتافت اما پرواضح است که به لطف پروردگار، ثمرات و برکات آثار و سخنانش همچنان جاریست.
پیکر وی در کنار قبر پدرش در تهران (ضلع جنوبی چهارراه مولوی، انتهای خیابان شهید مصطفی خمینی در میان باغی تقریباً بزرگ و قدیمی) و در بقعهای به نام سر قبر آقا به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
منابع
اعتصام، علیرضا (۱۳۸۱)، به روایت نفیسی خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی، تهران: مرکز.
قنبری، امید (۱۳۸۵)، زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی شادروان سعید نفیسی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۵۱)، درباره نفیسی، پیام نوین، دوره ۱۰، ش ۱، ص ۴۵.
رضازاده، شفق، به یاد سعید نفیسی، مجله دانشکده ادبیات و علومانسانی، سال چهاردهم، بهمن ۱۳۴۵، شماره ۳ (پیاپی ۵۵).
آرینپور، یحیی (۱۳۷۴)، از نیما تا روزگار ما، جلد سوم، تهران: زوار.
نظر شما