پس از خواندن یک رمان که شخصیتهای آن در محلهای در انگلستان زندگی میکنند قطعا ما با آدابورسوم و سبک زندگیشان آشنا خواهیم شد؛ هرچند کم، اما این مورد اتفاق میافتد. و چه خوب است که با فرهنگها و جوامع مختلف از طریق ادبیات آشنا شویم. به این دلیل، پروندهای را با محوریت ادبیات قارههای مختلف دنبال خواهیم کرد تا ضمن معرفی داستانهای آن مناطق، مختصات فرهنگیشان را هم بشناسیم.
در اولین پرونده «ادبیات آسیای شرقی» را بررسی خواهیم کرد و محور آن را بر این پرسش میگذاریم که آیا تفاوتی وجود دارد میان داستانهایی که در شهر تهران میگذرد با ماجراهای شهر ووهان چین، بوسان کره جنوبی و ...؟ به این مناسبت در اولین شماره با فریده خرمی مترجم کتاب نوجوانانه «انقلاب خالهبازی نیست» اثر ینگچانگ کامپستین (نویسنده چینی) صحبتی داشتهایم که در ادامه میخوانید. این کتاب در 164 صفحه با شمارگان 1000 نسخه از سوی انتشارات پیدایش برای گروه سنی نوجوان منتشر شده است.
در معرفی این کتاب آمده است: «لینگ چانگ مانند هر دختر نهسالهی دیگری، سرشار از انرژی و نشاط و آرزوست. او همراه پدر و مادر پزشکش، و همسایگان دوستداشتنی متمولش در ووهان چین زندگی میکند. او رویاپرداز و آرمانگراست و دنیای پیرامونش را اغلب با استعاره توصیف میکند، اما زندگی لینگ و خانوادهاش زمانی مختل میشود که مردی به نام «لی»، افسر حزب کمونیست، به آپارتمان آنها میآید و پس از مدتی، دوستان و همسایگانشان ناپدید میشوند.»
شما از نویسندگان مختلف کتاب ترجمه کردهاید؛ ترجمه آثار ادبی آسیای شرقی با آثار دیگر نقاط جهان تفاوتی دارد؟
اگر منظورتان سختی و راحتی کار ترجمه باشد میتوان گفت تفاوت چندانی ندارد. یا اگر دقیقتر بخواهم بگویم سادهتر است. چون معمولا متنهایی که من از نویسندههای کرهای یا چینی ترجمه کردهام یا خواندهام به چینی یا کرهای نوشته نشده بودند بلکه به انگلیسی نوشته بودند که زبان دومشان بوده است. اینها نویسندههایی هستند که معمولا به دلیلی از کشور خود مهاجرت کردهاند و با زبان کشور دوم آشنا شدند و توانستند به آن زبان بنویسند بنابراین رمانهایشان زبان سادهتری دارد به نسبت نویسندگان انگلیسیزبان که انگلیسی زبان اول و مادری آنهاست و دایره واژگان محدودتری نیز دارد.
در تجربهای که از این ترجمهها به دست آوردید، جغرافیای فرهنگی آسیای شرقی را چهطور توصیف میکنید؟
تجربه و شناختی که من با خواندن و ترجمه کتابهای شرق آسیا پیدا کردهام برای خودم هم عجیب بوده است. من در خواندن و ترجمه این کتابها به دنبال تفاوتهای فرهنگی این جغرافیا با جغرافیای بومی خودمان بودم ولی در کمال تعجب به شباهتهای عجیبوغریبی رسیدم. در عرصه خانواده توقع احترام و حرفشنوی و اطاعتی که ما از بچهها نسبت به بزرگترها داریم - درواقع یک سلسله مراتب که در خانواده باید برقرار باشد - آنجا هم وجود دارد و به شدت این را میبینیم. غیر از این، وابستگیهای نهچندان سالم و گاهی بیمارگونه اعضای خانواده به هم است. اینکه رنجها و سختیهایی که متحمل میشوند درهم تنیده است و اسم وابستگی و همدردی را عشق و محبت میگذارند و گاهی برعکس، بیمهری و سردی روابط در بین آدمهایی که توقع داریم حامی و دوست همدیگر باشند. در عرصه اجتماعی و ابعاد انسانی، این شباهت ظرفیت فوقالعاده و بالقوه مشابه ما آدمهاست؛ برای خشونت، نفرت، آزار دیگران به بهانه ایدئولوژی، به بهانه مذهب و سیاست و جنگ. انگار آدمها هر جای دنیا که باشند و در هر برهه زمانی که زندگی کنند میتوانند بیرحم و ظالم باشند و نمودهایی از بلاهایی که بر سر انسانهای دیگر میآورند را نشان دهند.
مطالعه آثار ادبی این نقطه از جهان برای مخاطب ایرانی چه امتیازهایی دارد؟
فکر میکنم این امتیاز همان امتیازی است که مطالعه ادبیات هر نقطهای از جهان میتواند برای خواننده داشته باشد. ادبیات را بهتر است به شکل یک پدیده فراملیتی و فراجغرافیایی و بیشتر انسانی نگاه کنیم. زیاد به خطکشیهای ملی و جغرافیایی اعتقادی ندارم. به نظرم یک شعر از شاعر افغانستانی به اندازه یک رمان از رماننویس آمریکای لاتین یا کره ابعاد وجودی ما انسانها را نشان میدهد. ما با سرعت زیادی به سمت ایدههای جهانی و نه جغرافیایی و ملی میرویم.
به نظر شما در این آثار بر چه جنبه از داستاننویسی بیشتر تأکید دارند و به آن میپردازند؟ قصه، شخصیتپردازی، توصیف یا چیزهای دیگر.
در آثاری که من با آنها برخورد داشتم همانطور که گفتم نویسندههای آسیای شرقی همگی به انگلیسی نوشته بودند و زبان این آثار، ساده و روایت معمولا خطی است. پیچیدگیهای روایی مدرن و پستمدرن را ندارد. از تکنیکهای مدرن بیبهره است. نویسنده قصهای دارد که میخواهد آن را تعریف کند. این کار را در نهایت صداقت و خلوص میکند و ماجراها را که عموما تجربههای شخصی خودِ نویسنده است از طریق روایت اول شخص میگوید و ما به سادگی با احساسات و عواطفش و آنچه که در درونش میگذرد آشنا میشویم. ولی آنچه درباره بقیه شخصیتها در رمان هست معمولا محدود به نگاه راوی است و تاحدودی ناقص میماند؛ یک دید کلی صددرصد به ما نمیدهد.
درباره آثار آسیای شرقی چه فیلم و سریال باشد و چه داستان، نگاه چندان مثبتی بین خانوادهها و حتی جوانان وجود ندارد و برای مثال وقتی میشنوند در حال دیدن فیلمی از کره جنوبی و یا چین هستی واکنش تندتری نشان میدهند به نسبت آثار اروپایی و آمریکایی. شما در اینباره چه نظری دارید؟
من به تماشاچیها و خوانندههای عادی که برای لذت و سرگرمی فیلم و سریال میبینند یا رمان میخوانند حق میدهم که آثار اروپایی و آمریکایی را ترجیح بدهند؛ سرعت وقوع حوادث، جلوههای ویژه، پرداخت داستان و هزینه ساخت در آثار غربی با نمونههای شرقی قابل مقایسه نیست. منتها باید به دو نکته توجه کنیم؛ اول اینکه خاستگاه سینما و رمان غرب بوده است و به هر حال شرقیها راه طولانیتری در پیش دارند تا در این هنرها به حد غرب برسند و نکته دوم اینکه در همین سینما و رمان در سطح خاصتر برای خواننده و بیننده خاصتر این حرف را نمیتوانیم بگوییم چون میتوانم در سینما از کلویی ژائو نام ببرم (سینماگر زن ژاپنی) که برای فیلم «سرزمین خانه به دوشان» سه اسکار گرفته و در مورد رمان، مو یان (نویسنده چینی) که رمانهای زیادی نوشته است و نوبل ادبیات را برده. بنابراین فکر میکنم در دو سطح مختلف باید به این جریان نگاه کرد.
باتوجه به اینکه داستان «انقلاب خالهبازی نیست» را شما ترجمه کردهاید و به دل کلمات آن رفتهاید، مخاطبان اصلی این کتاب را چهکسانی میدانید؟
چون در رمان، ما تمام وقایع را از دید یک نوجوان نهساله میخوانیم به نظرم مخاطب اصلی نوجوانها هستند نه کودکان. این یکی از اندک رمانهای سیاسی است که برای نوجوانان ترجمه شده، ولی به هرحال بهخاطر آن همذاتپنداریای که ما با وقایع و آدمهای رمان داریم مطمئنم که بزرگسالها به اندازه نوجوانها شاید هم بیشتر داستان را دوست داشته باشند.
اگر بخواهید با چند کلیدواژه این کتاب را به بقیه معرفی کنید، آن کلمات چیست؟
بهجای کلیدواژه دوست دارم راجعبه این کتاب یک سوال بپرسم، و آن این است که آیا تمام انقلابها از مسیر محتوم عبور میکنند؟
نظر شما