میخواهم معنی این حس غربت را بدانم. این دلتنگی یا نوستالژی برای چیست؟ چه چیزی باعث آن میشود، چه چیزی آن را حفظ میکند و به چه اضطرابهایی خیانت میکند؟
خرد متعارف با این ایده شروع میشود که نوستالژی ترجیح دادن گذشته است. اگر به دوستان خود بگویید که احساس نوستالژی دارید، ممکن است با شما موافق باشند؛ اینکه آن موقع اوضاع بهتر بود. یا ممکن است سعی کنند با یادآوری اپیدمی وبا در سال 1832 شما را از این موضوع منصرف کنند. اما به نظر من این تصور اشتباه است. ترجیح دادن گذشته ممکن است نشانهای از نوستالژی باشد، اما شرایط اساسی آن چندان ساده نیست. این نکته زمانی روشن می شود که ببینیم نوستالژی چقدر میتواند از نظرات ما در مورد ارزش دور شود. من می توانم برای سختیها، دلشکستگیها و مراراتها هم حسی نوستالژیک داشته باشم. البته، ما تنش را در ایده نوستالژی برای امور بد احساس میکنیم. بنابراین ما به دنبال نقاط مثبت میگردیم، و گاهی اوقات این دو را با یکدیگر میآمیزیم. مثلا وضعیت در گذشته گرچه بدتر بود، اما زندگی نیز روندی سادهتر داشت؛ دوران راهنمایی توهینآمیز بود، اما در عوض وام مسکن، شغل یا بچه نداشتم و بنابراین اوضاع بسیار سادهتر هم بود. به نظرم اینها توجیهات آشکاری هستند. دوران راهنمایی فقط در صورتی ساده است که مشکلات دانشآموزان را بیاهمیت جلوه دهیم. بنابراین میتوانم در مورد آن زمانها غمگین باشم بدون اینکه واقعاً بخواهم به آن دوران بازگردم.
این واقعیت که ما سادگی را به عنوان ارزش اصلی گذشته ذکر میکنیم، به ریشه واقعی نوستالژی اشاره میکند. به نظر من، چیزی که ما واقعاً در دلتنگیهایمان به دنبال آن هستیم، بیتفاوتی گذشته است. زمان حال روندی در جریان است: قبوض مالی، پختوپز، شرکت در جلسات و مراقبت از بچهها و غیره. و شکلی انتزاعیتر، تمامی اینها یعنی پروژههایی که باید دنبال کرد، روابطی که باید به آنها افتخار کرد، کسانی که باید به آنها توجه کرد، معماهایی که باید حلشان کرد. اینها خواستههایی هستند که ما برعهدهشان میگیریم فقط به این دلیل که می توانیم. آنها باری بر دوشمان هستند. اما گذشته هیچ کدام از اینها را ندارد. گذشته ثابت است، مستقر است و کامل. در زمینه گذشته، کاری ندارد که بکنیم، چراکه عملا کاری نمیتوان انجام داد. به همین دلیل، به نظر میرسد که اشکال خاصی از نگاه به گذشته میتواند از بار عاملیت رهایمان کند. تمام چیزهایی که نسبت بهشان نوستالژی داریم، از روزهای خوش مدرسه گرفته تا فروشگاهی که از آن خرید میکردیم و غیره، به خاطر سکونشان این چنین ما را محسور میکنند، چون چیزی از ما نمیخواهند.
اگر در این مورد حق با من باشد، پس آرامشی که ما در دلتنگی و نوستالژی به دنبال آن هستیم، چندان تفاوتی با مفهوم تامل و استراحت در آثار شوپنهاور ندارد. شوپنهاور میگوید در بیشتر زندگییمان زیر شلاق اراده رنج میبریم. ما به چیزهایی نیاز داریم، چیزهایی میخواهیم و عطشی برای چیزها داریم. وقتی آنها را بدست می آوریم، قبل از اینکه به دنبال چیزهای دیگر برویم، فقط یک لحظه فصرت استراحت داریم. اما شوپنهاور میگوید که تجربه زیباییشناختی استثنایی در این الگو است. وقتی به چیزی زیبا میپردازم، ارادهام معلق میشود و توجهم آزادتر و بیعلاقهتر میشود. من به این فکر نمیکنم که زیبایی چه کاری ممکن است برای من انجام دهد. من آن را به خاطر خودش تجربه میکنم و این تجربه چیز قابل توجهی را به من ارائه میکند.
متأسفانه، این تسکین به راحتی حاصل نمیشود. تأثیر اراده بر ادراک ما به قدری پایدار است که برای رهایی ما نیاز به یک ابژه با قدرت رسمی غیرمعمول - یک شیء زیبا - دارد. اما به همین دلیل است که نوستالژی بسیار وسوسهانگیز است. نگاه به گذشته میتواند نوعی تعطیلات دائمی باشد؛ فقط کافی است در جریان تصاویر قدیمی متسغرق شوید و اجازه دهید شما را با خودش ببرد.
به نظر میرسد که نوستالژی معاملهای بینظیر برای ارائه داشته باشد.میتوان به چیزهایی فکر کرد که برایمان مهم هستند بدون اینکه بار انجام کاری بر شانهمان سنگینی کند. بدین طریق، از سختیهای عاملیت رهایی مییابیم. اما متاسفانه مانند بسیاری از معاملات بزرگ، این یکی نیز اساس و بنیانش توهم است.
این مقاله ترجمه خلاصهای است از منبع زیر:
https://ravenmagazine.org/magazine/the-paradoxes-of-nostalgia/
نظر شما