شما در حوزه کشاورزی تحصیل کردید و در زمینه بازیهای کامپیوتری فعالیت میکنید. چه شد که نویسندگی و داستاننویسی را هم به این فعالیتهای متنوع، اضافه کردید؟
تحصیل در دانشگاه و در رشته کشاورزی، همخط خیلی از همنسلان و البته وضعیت کنونی دانشگاهرفتن و قبولشدن، به خاطر جو حاکم و سیستم آموزشی کنکورمحور بود و هیچ علاقهای پشتش نخوابیده بود. بعدها هم فعالیتی در این رشته نداشتم و عمده فعالیتم در حوزه بازیهای ویدیویی بود. نوشتن برای مجله «دنیای بازی» راهی بود که باعث شد علاقه را تبدیل به فرصت کنم. نوشتن، از گذشته برای من دغدغه بود و در نوجوانی هم داستانهایی مینوشتم. فعالیت در دنیای بازی و نوشتن مقاله، راهم را برای یادگیری بیشتر هموار کرد؛ البته این نشریه، انتشاراتی هم داشت که من پنج فنفیکشن برای داستان سه بازی (که یکی از آنها سهگانه بود) نوشتم که کمکم کرد ترسم از نوشتن یک داستان کامل بریزد! همین تجربه باعث شد که به نوشتن داستان خودم فکر کنم و نتیجهاش شد واردشدن به این حوزه.
رمان «بیستوسه» اولین کتابی است که قلم شما را به مخاطبان ایرانی نشان میدهد؛ درباره داستان آن برایمان بگویید.
«بیستوسه» یک رمان «نوجوان-بزرگسال» یا Young-Adult است که سعی دارد با ورود به دنیای نوجوانی، حسوحال یک دوره بسیار مهم زندگی را شرح و تفصیل کند. این دوره پر از کشفوگذار است و بهترینراه از نظر من برای توصیفش، بُر زدنش در یک داستان تخیلی است. داستانی با آدمهای معمولی و ملموس که دچار جریانی عجیب و شاید مخوف میشوند و در طی آن، جهان را بهتر میشناسند. هدفم بیشتر این بود که یک سری نوجوان را در فضای ایران، درگیر قصهای پیچیده از جهانهای موازی کنم؛ که مثلا یک فعالیت ملموس مثل گلکوچیک بازیکردن در آن وصل شود به حضور در موقعیتی غریب و ترسناک که بچههایی را که هیچ ایدهای ندارند درگیر جهانی عجیبوغریب کند. سایهچالهها، کرمچالهها، واقعیتهای موازی، مردی که در زمان سفر میکند و زنی مرموز که انگلیسی صحبت میکند، یک روباه که شعر فروغ میخواند وقتی با جهانی ملموس و ایرانی ترکیب شوند موقعیت جالبی درست میکنند که امیدوارم خوب و ملموس از آب درآمده باشد.
شخصیت اصلی داستان، پسر نوجوانی به نام پاشاست که تخیل قویای دارد و دوست دارد درباره وقایع کوچک و بزرگ خیالپردازی کند؛ اما متاسفانه مثل نمونههای بسیاری که میدانیم وجود دارد و خودمان هم میبینیم، دوستان و اطرافیان او تخیلش را مسخره میکنند. چهطور شد که چنین شخصیتی را خلق کردید؟ از تجربه برآمده یا دغدغه؟
متاسفانه یکی از بزرگترین معضلات در تربیت فرزندان این است که اجازه تخیلکردن را به آنها نمیدهیم. چه در سیستم آموزشی و چه در تربیت خانوادگی، همیشه مهمترین چیز واقعگرا بارآوردن کودکان است؛ البته این اصلا بد نیست ولی مشکل این است که خشکاندن تخیلپروری در کودکان و نوجوانان سم بسیار مهلکی است که نتیجه خوبی نخواهد داشت. طبیعت نوجوان این است که تخیل کند و آرزو بسازد، و آینده را از ذهنیت به واقعیت تبدیل کند؛ و بله، من چنین تجربهای داشتم و به همین دلیل این موضوع دغدغهام است.
اعتماد به نفس پایین پاشا از دیگر ویژگیهای اوست. معضلی که امروزه کودکان و نوجوانان با آن درگیرند. شما به عنوان خالق دنیای پاشا، چه راهی پیش روی این نوجوان منزوی گذاشتید که بتواند از لاکِ خودش بیرون بیاید؟
در داستان «بیستوسه» این مورد به خاطر ارائه یک قوس شخصیتی برای پاشا همراه با درگیرکردن او در موقعیتی غریب اتفاق میافتد. بخش زیادی از این موضوع به خاطر مواجهشدن با ترس رخ میدهد؛ پاشا در تقابلش با یک واقعیت ناشناخته میترسد و این ترس است که او را بازی میدهد. در ابتدا فرار میکند چون اعتماد به نفس کافی برای مقابله با آن را ندارد؛ ولی تحمل ترس در تنهایی کار آسانی نیست، پس تصمیم میگیرد موضوع را به دوستانش بگوید. این در ابتدا خیلی سخت است؛ ولی به هرحال اتفاق میافتد. پاشا واقعیت را به دوستانش میگوید و از لاک خودش هم خارج میشود. دغدغهاش دغدغه بقیه میشود و آنها کنارش میایستند. یک نوجوان میتواند تصور کند که وقتی پاشا چنین موضوع پیچیدهای را با دوستانش مطرح میکند، او هم میتواند دغدغههایش را برای بقیه بگوید و از لاکش بیرون بیاید. ممکن است سخت به نظر برسد یا حتی پس زده شود؛ ولی در نهایت قصه، نتیجه معمولا بد نیست، چون شجاعت و تجربه مقابله بهمثل و فرار از آن وضعیت و تنهایی را به او میدهد.
قصه در سال 1372 میگذرد؛ چرا چنین برهه زمانی را انتخاب کردید؟
شخصیت اصلی قصه یعنی پاشا، خود من هستم؛ درواقع من در یک دنیای موازی دیگر! سال 72 هم برای من سال بینظیر و خاصی بود که وارد برههای از نوجوانی میشدم که با شناختن حسوحالهای نویی همراه بود. محل وقوع داستان هم محل زندگی خودمان است و تمام شخصیتهای داستان (به جز آدمهای دنیاهای موازی) واقعی هستند که در آن سال و سالهای بعدش کنار هم بودیم؛ البته در دنیای خودمان، زندگی به منوال همیشه گذشت و خبری از درگیرشدن در یک جهان موازی دیگر نبود! سعی من این بود که خودم و دوستانم در آن سال را وارد یک موقعیت عجیبوغریب کنم و رویاپردازیهایی را که در همان سن انجام میدادم و ماجراجوییهایی را که دوست داشتم از سر بگذرانم و طبیعتا نشد، به نحوی به کلمه دربیاورم؛ البته ادامه داستان که «حکایت مِلانارجیا» نام دارد هم نوشته شده که در تابستان سال 1373 رخ میدهد و ماجراهای پاشا و دوستانش را وارد گستره غریبتری میکند که امیدوارم به زودی منتشر شود.
همانطور که گفتید «بیستوسه» وصل است به جهانهای موازی. آیا تحقیق و مطالعهای درباره این سوژه داشتید؟
بله. چندین کتاب مطالعه کردم و چند مستند در اینباره دیدم که ایدههای خیلی خوبی برای خلق فضای داستان و فکتها به من دادند. مثلا کتاب «جهانهای موازی» میچیو کاکو یا «جهان در پوست گردو» استیون هاوکینگ یا «سفر در زمان» جمیز گلیگ خیلی برای شناخت فضا و فکتهای علمی قصه کمکحالم بودند.
اگر به شما هم یک فرصت بدهند که به جهانی موازی بروید؛ دوست دارید کجا و چه شکلی باشد؟
خیلی سوال سختی است. راستش دوست دارم به جهانی سفر کنم که بشر در آن حماقتهای کمتری مرتکب شده باشد! طبیعت را به وضعیت حالا گرفتار نکرده باشد، جنگ و خودکامگی در آن کمتر باشد (طبیعت انسان خودکامهبودن است و نمیشود جلویش را گرفت فقط میشود کمتر باشد!) و خب وضعیت حالای خودمان اینی نباشد که در آن درگیر هستیم.
اولین داستانتان در ژانر فانتزی و علمی-تخیلی است. با دنیای فانتزی چهطور آشنا شدید؟
من از نوجوانی کتابهای ژول ورن را میخواندم. چون خیلی به دایناسورها و وقایع ماورایی علاقه داشتم، کتابخانهام پر بود از داستانهای فانتزی، کتابهای عجیبتر از علم، کتابهای دایناسورشناسی و مجلههای دانستنیها. در نوجوانی هم کتاب «پارک ژوراسیک» مایکل کرایتون برق از سرم پراند و عاشق و واله تمامعیار این سبک شدم. حتی یک داستان با موضوع دایناسورها نوشتم که داخل یک دفتر 60 برگ بود و اسمش را هم گذاشته بودم «استحالهی معکوس»؛ که البته ناتمام ماند.
فانتزی این کتاب چهقدر ایرانی است؟ آیا به عناوین و نامهای ایرانی بسنده کردهاید یا فرهنگ و رسوم و مختصات زندگی روزمره مردم ایران را هم در بطن داستان گنجاندهاید؟
جهان اثر کاملا ایرانی است. شخصیتها همانطور که گفتم واقعی هستند و خصوصیاتشان همانی است که در واقعیت بود. در کنار اینکه محیط وقوع داستان یک شهرک کوچک است و اگر در چنین مکانهایی زندگی کرده باشید یا حتی یکبار گذرتان به چنین مکانهایی افتاده باشد، جو حاکم بر آن برایتان قابل درک خواهد بود. در کنار این، فعالیتهای کوچکی مثل نانخریدن، فوتبال گلکوچیک، بازی با کارت یا جو حاکم بر مدارس، ریزهکاریهایی بود که سعی کردم در خلال قصه جای بدهم تا رنگوبوی ایرانی و بومی بگیرد. در کنار اینکه موضوع پایینبودن اعتماد به نفس یا راهندادن بچههایی که به موضوعهای تخیلی و ماورایی علاقه دارند در جمعهای دوستانه به خاطر همان سیستم تربیتی ناصحیح، معمولا و خیلی بیشتر در ایران اتفاق میافتد!
بهطور کلی، به نظر شما که فانتزینویسی را در اولین کار داستاننویسیتان تجربه کردید؛ برای اینکه فانتزی ایرانی شکل بگیرد و بتواند خودش را به مخاطبان جهانی نشان دهد چه باید کرد؟
در حال حاضر رمانهای ژانری بسیار خوبی در بازار کتاب وجود دارد که منتشر شدهاند؛ یعنی در حالت عادی ما نویسندههای متبحر در این زمینه کم نداریم. بزرگترین مشکل در این عرصه، همانی است که برای بقیهی ژانرها هم وجود دارد؛ کمبود کاغذ، گرانی کتاب و حذف کتاب از سبد خرید بیشتر مردم به خاطر مشکلات اقتصادی یا فرهنگ رایج. برای اینکه وضعیت از این حالت دربیاید، باید خیلی از ساختارها تغییر کنند که خب در کوتاهمدت و با شرایط کنونی خیلی سخت است. از طرفی برای شناساندن کتابهای این ژانر به مخاطبان جهانی در ابتدا نیاز است که در بازار داخلی برایشان تبلیغ درستی انجام شود و به مخاطبان علاقهمند شناسانده شوند. پتانسیل یک کتاب خوب وقتی مشخص میشود که دیده و خوانده شود، بین مردم دستبهدست، و زنجیره مخاطبانش گسترده شود. آن وقت است که میشود به ریشهدادن این زنجیره به بیرون مرزها و دیده و خواندهشدنش توسط مخاطبان جهانی امید داشت. چیزی که رخدادنش با شرایط فعلی غیرممکن است و نیاز به یک معجزه دارد.
اطلاعات کتاب:
رمان «بیستوسه» اثر رضا قرالو در 496 صفحه به بهای 124 هزار تومان از سوی انتشارات پیدایش منتشر شده است.
نظر شما