درباره کتاب «ایده پدیدارشناسی»
چگونه امر متعالی به شناخت در میآید؟/ هستی اندیشه از معمای تعالی مبراست
هوسرل میگوید هستی اندیشه یا به بیان دقیقتر خود پدیدار شناخت، جای پرسش ندارد و از معمای تعالی مبراست. این وجودها از همان آغاز در صورت بندی مسئله شناخت مفروضاند؛ این پرسشها که چگونه امر متعالی به شناخت در میآید مسلما معنایش را از دست میداد اگر نه فقط امر متعالی بلکه خود شناخت نیز وانهاده شده بود.
هوسرل در درسگفتار اول به تمایزات میان علوم طبیعی و علوم فلسفی میپردازد و به این موضوع مهم اشاره میکند که احکام ما با این جهان نسبت دارند و ما چیزی را بیان میکنیم که تجربه مستقیم به ما میدهد. او میگوید: شناخت، چیزی که در تفکر طبیعی از همه بدیهیتر است، به یکباره همچون چیزی رازآمیز پیش روی ما میایستد.
هوسرل تعاریف گوناگون و متنوعی از شناخت مطرح میکند. آن را زیستهای از یک موجود شناسنده ارگانیک میداند؛ آن را واقعیتی روانی میانگارد و میگوید مانند هر واقعیت تجربیای میتواند مطابق با انواعش و صور پیوندش توصیف و از حیث روابط تکوینیاش پژوهنده شود. این فیلسوف، شناخت را در همه ابعادش و شکلهایش یک زیسته روانی میداند.
هوسرل در درسگفتار دوم به این موضوع میپردازد که چگونه نقد شناخت میتواند برپا شود؟ او میگوید اگر نقد شناخت نباید هیچچیزی را به عنوان پیشداده مفروض بگیرد، پس باید کارش را با قسمی از شناخت آغاز کند که آن را از طریقی دیگر، بدون درنگ و ندیده نمیگیرد، بلکه خودش آن را به خودش میدهد، شناختی که آن را به مثابه شناخت نخستین وضع میکند. این شناخت نخستین مطلقا نباید شامل هیچ عدم وضوح و شک برانگیزیای باشد؛ مطلبی که سرانجام ما را چنان در مخمصه میگذارد که ناچاریم بگوییم شناخت به طور کلی یک مسئله است؛ که موضوعی فهمناپذیر، نیازمند ایضاح و از حیث دعویاش مشکوک است.
هوسرل در درسگفتار سوم به موضوع تعالی در شناخت اشاره میکند. و تعالی شناخت را از حیث ممکن بودن آن به حساب میآورد. او میگوید هستی اندیشه یا به بیان دقیقتر خود پدیدار شناخت، جای پرسش ندارد و از معمای تعالی مبراست. این وجودها از همان آغاز در صورت بندی مسئله شناخت مفروضاند؛ این پرسشها که چگونه امر متعالی به شناخت در میآید مسلما معنایش را از دست میداد اگر نه فقط امر متعالی بلکه خود شناخت نیز وانهاده شده بود.
درسگفتار چهارم برساختههای شناخت را پیش میکشد و به این موضوع میپردازد که ذاتا چه چیزی در این پدیدارها نهشته است و چه چیزی بر آنها مبتنی است، آنها از کدام فاکتورها برساخته میشوند، آنها (همواره به صورت ذاتی و محضا حلولی) کدام امکانهای ترکیب را بنیان میگذارند و اساسا کدام روابط کلی یا جنسی از این جا سرچشمه میگیرند.
هوسرل میگوید: زیستههای شناختی یک قصد و خواست دارند و این به ذات آنها تعلق دارد؛ آنها چیزی را افاده میکنند؛ آنها به فلان یا بهمان شیوه با یک عینیت نسبت دارند. این نسبت داشتن با یک عینیت به آنها تعلق دارد؛ حتی اگر عینیت به آنها متعلق نباشد.
در درسگفتار پنجم به این موضوع اشاره میشود که زیستهای که اکنون آن را میزیایم، در تامل بیواسطه برای ما به امری عینی تبدیل میشود و امر عینی همان، پیوسته در آن نمایان میشود.
در پشت جلد کتاب آمده است: «هرگز نمیتوان گفت فلسفه باید از حیث روش، مطابق با علوم دقیق جهتگیری کند و کار انجام شده در علوم دقیق را فقط به پیش ببرد و به پایان برساند. فلسفه، در مقایسه با تمام شناخت طبیعی، در بعدی نو نهشته است و در تناظر با این بعد نو روشی نو وجود دارد که با روش طبیعی در تضاد است. هر کس این را انکار کند، کل لایه مسائل مختص به نقد شناخت را نفهمیده و از این رو نفهمیده است که فلسفه در حقیقت چه میخواهد و باید بخواهد.»
نظر شما