پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۱
خاطرات راضیه تجار از کشتار میدان ژاله و نگارش کتاب «محبوبه صبح»

هرچقدر به میدان نزدیک‌تر می‌شدیم، شعارها قوی‌تر می‌شد. یک‌مرتبه صدای تیراندازی شنیدیم. هلکوپر بالای سرمان بود. ارتشی‌های تفنگ به دست را می‌دیدم و بعدها شنیدم که از کشته‌ها پشته ساختند...

 به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ امروز، 17 شهریور، چهل‌وچهارمین سالگرد رویدادی‌ست که به «جمعه سیاه» شناخته می‌شود. حرکتی جمعی که با مسالمت و در کمال آرامش آغاز شد اما به ناآرامی، سرکوب و در نهایت کشتار مردمی که گاه حتی بی‌حرکت بودند، کشیده شد. محبوبه دانش دختر نوجوان و انقلابی بود که در جریان ناآرامی‌ها از فاصله نزدیک با شلیک گلوله به شهادت رسید.

راضیه تجار، نویسنده و دبیر انجمن قلم ایران که در روز 17شهریور به همراه همسر و خواهرش از خیابان پیروزی راهی میدان ژاله (میدان شهدای کنونی) شده بود، فضای پراضطراب آن روز را به خوبی درخاطر دارد و می‌گوید: «هرچقدر به میدان نزدیک‌تر می‌شدیم، ازدحام و فشردگی، هیجانات و شعارها قوی‌تر و غنی‌تر می‌شد. به نوعی نترسیدن، جسارت و برانگیختگی ایجاد شده بود. جلو و جلوتر رفتیم که یک‌مرتبه صدای تیراندازی شنیدیم. هلکوپر بالای سرمان بود.»

تجار که پیشتر زندگینامه داستانی «محبوبه صبح» را براساس زندگی و شهادت این دختر 17 ساله نوشته و از سوی انتشارات سوره مهر راهی بازار کتاب کرده است، درباره چگونگی نوشتن کتاب می‌گوید: «من از آن روز تجربه ملموسی داشتم و وقتی درباره محبوبه دانش که دختر نوجوانی بود شنیدم، زندگینامه داستانی او را نوشتم.»

در گفت‌وگویی با راضیه تجار، درباره محبوبه دانش و دغدغه‌های شخصی‌اش برای نوشتن زندگینامه داستانی او پرسیدیم که در ادامه می‌خوانیم:
 
کتاب «مجبوبه صبح» زندگینامه داستانی براساس زندگی دختری 17 ساله به نام محبوبه دانش و وقایع 17 شهریور 57 نوشته شده است. با توجه به حضورتان در آن روز و لمس رویدادها از نزدیک، چه کارکردهای روایی بهره برده‌اید تا حس‌وحال آن فضا را برای مخاطبان_به‌ویژه جوان‌ترها- به تصویر بکشید؟
من آن روز را به واقع درک کردم. آن روز با آرامش دوربین را برداشتم و با همسر و خواهرم راهی شدیم تا از جمعیتی که حضور داشت، عکس هم بندازیم. خب برای ما که از سال‌ها قبل اختناق را دیده و تجربه کرده بودیم، این ازدحام، همبستگی و این حرکت‌ها، حرکت‌های نو و باورنکردنی بودند. منزل ما آن‌موقع در خیابان پیروزی بود. هرچقدر به میدان نزدیک‌تر می‌شدیم، ازدحام و فشردگی، هیجانات و شعارها قوی‌تر و غنی‌تر می‌شد. به نوعی نترسیدن، جسارت و برانگیختگی ایجاد شده بود. جلو و جلوتر رفتیم که یک‌مرتبه صدای تیراندازی شنیدیم. هلکوپر بالای سرمان بود. به یاد دارم که تکه‌ای همچون آتش روی چادر خواهرم افتاد که من با دست تکاندم. یک‌مرتبه بین جمعیت شکاف افتاد و ما از هم جدا شدیم. دری باز شد(خانه یا کارخانه‌ای بود) و من و خواهرم آنجا پناه گرفتیم. حدود دو ساعتی آنجا ماندیم. بچه کوچکم، در منزل پیش مادرم بود و از همسرم هم خبری نداشتم چون از ما جدا شده بود، خیلی نگران بودم. این لحظات، لحظات استرس، اضطراب و تجربه‌زایی برای من بود. بعد از دو ساعت با ترس و لرز از آنجا خارج شدیم. ارتشی‌های تفنگ به دست را می‌دیدم که ایستاده بودند و فضا طوری بود که وقتی از مقابل‌شان رد می‌شدیم، ناخودآگاه دستانمان را بالا گرفته بودیم. بعدها شنیدم که چه اتفاق‌هایی رخ داده و از کشته‌ها پشته ساختند. پیامد این اتفاق از بعد روانی بسیار سخت بود، اینکه هر آن ممکن بود ما هم رفته باشیم.
من از آن روز تجربه ملموسی داشتم و وقتی درباره محبوبه دانش که دختر نوجوانی بود شنیدم، زندگینامه داستانی او را نوشتم. محبوبه دختری انقلابی بود. او در خانواده‌ای رشد کرده بود که پدرش، عمو و به نوعی دایی‌اش انقلابی بودند. آن روز جمعیت مثل یک رود حرکت می‌کرد. کوچه‌ها مثل جوی‌های باریکی از آدم‌ها بودند که در رود اصلی – که خیابان بود- می‌ریختند. آنچه که بسیار ناراحت‌کننده است، این است که محبوبه دانش آن روز تحت تعقیب بود و در یک شلوغی ظاهری، یک ساواکی به او نزدیک شد و او را به شهادت ‌رساند. در پردازش داستان محبوبه خیلی دلی نوشتم. بنمایه کار واقعی بود، یعنی حوادث اصلی و آنچه شاکله شخصیت ایشان بود و بعضی از فعالیت‌های او، براساس واقعیت نوشته شده است، منتها ساخت و پردازش داستانی آن از قلم من بود.

یکی از چالش‌هایی که زندگینامه‌های داستانی با آن مواجه‌اند، شعارزدگی و عدم پذیرش از سوی مخاطبان است. به نظر شما این نوع نگاه در نگارش زندگینامه داستانی و حرکت‌های جمعی تا چه میزان در پذیرش مخاطب تاثیرگذار است؟
من فکر می‌کنم که ما نویسندگان هرچقدر که سعی کنیم گل‌درشت ننویسیم، شعار ندهیم و به سمت‌وسوی بیان هنری برویم، خیلی بهتر است. خواننده امروز هم خیلی حوصله شعار را ندارد، به این ترتیب اثر را پس می‌زند اما اگر صداقت رفتاری و گفتاری را ببیند، مخاطب آن را می‌پذیرد. مخاطب باید بداند که مشابه این دختر، ده‌ها دختر دیگر می‌توانست باشد. گرچه در آن دوران و با آن شرایط اختناق سخت‌تر بود، ولی وجود داشتند، حضور داشتند که باید دیده شوند. باید شخصیت‌پردازی شوند و باید نشان داده شود که آرمانی، اعتقادی و ایمانی داشتند. به ریسمانی چنگ زده بودند و جلو می‌رفتند. به همین سبب هم باید این حقیقت را تراشید، نمایش داد تا انشالله مانایی‌اش را تثبیت کنیم.

با توجه به اینکه اطلاعات کمی درباره محبوبه دانش داشتید و حتی مستندات آنچنانی هم دراین‌باره در دسترس‌تان نبود، دلمشغولی و دغدغه شما چه بود که به صرافت نوشتن این کتاب افتاده‌اید؟
از یکسو درکی از آن روز واقعه داشتم، و از سوی دیگر من در زمینه آثار شهدا کار کرده‌ام و گاهی بعضی از سوژه‌ها خودبه‌خود نزدیکم می‌شود، به سمت‌وسویم می‌آید. خیلی نمی‌گردم، پیدا می‌شوند. و وقتی دُر حقیقی را ببینم دیگر خیلی دنبال آن نیستم که «حالا زحمت من کمتر». خداوند یاری می‌کند و می‌توانم به شکل و شمایلی دربیاورم که روی پا بیاستد و مورد اقبال قرار گیرد، انشالله.

با توجه به دسته‌بندی‌هایی که برای زندگینامه، زندگینامه داستانی و رمان وجود دارد، درباره ویژگی‌های آثاری که در ژانر زندگینامه داستانی نوشته می‌شود و تفاوت‌های آن با رمان، بگویید.
آنچه که هر نویسنده‌ای می‌نویسد، ریشه در واقعیت دارد. به این ترتیب بحثی و سهمی از آن واقعیت را با تخیل می‌آمیزد. کسی که رمان می‌نویسد دیگر به کسانی که نمود بیرونی دارند، پاسخگو نیست. برای مثال دقیقا اسم محبوبه برای شخصیت این ماجرا انتخاب نمی‌شود. و شناسنامه او خیلی متفاوت‌تر از آنچه در عالم واقع وجود دارد، است. یعنی اگر بخواهم رمان این ماجرا را بنویسم، سعی می‌کنم نشانه‌های بیرونی را محو کرده و طور دیگری به موضوع نگاه کنم. ممکن است کلیت آن به ماجرا نزدیک باشد اما می‌توانم موارد بسیاری را تغییر دهم.
در رمان سهم تخیل بیشتر است. نویسنده رمان آزادتر است و کمتر اذیت می‌شود چون وقتی زندگینامه داستانی نوشته می‌شود، نویسنده خود را متعهد می‌داند که از حقیقت اجرا عبور نکند. برای مثال اگر این دختر ازدواج نکرده، نگوییم ازدواج کرده بود. اگر 16-17 ساله بود، نگوییم 25 ساله بود. به این ترتیب بعضی خطوط باید کاملا رعایت شود اما موارد زیادی وجود دارد که می‌شود با آرایه‌های ادبی، با نثر خوب و ... از المان‌های داستانی برای جذابیت کار استفاده شود.
خوشبختانه زندگینامه‌های داستانی که در طول این سال‌ها نوشته‌ام، به گونه‌ای بوده که آن شخصیت بیرونی که حضور داشته و یا خانواده‌هایشان-جز یک مورد- هیچ اعتراضی نداشتند، حتی همراهی و تحسین کردند. آن یک مورد هم درباره شهیدی است که همسر او مانع انتشار این کتاب می‌شود. این کتاب آماده انتشار است اما همسر ایشان به عناوین مختلف مانع می‌شود، حتی خواستند اسمی از ایشان برده نشود که اسمشان را از کتاب درآوردم که باز هم نشد.
شخصیت اصلی و محوری کتاب «آتش‌زاد» خانم مهندسی‌ست که می‌گفتند، پنج‌بار است که کتاب را می‌خواند اما با وجود آنکه کتاب براساس زندگی اوست اما هر پنج‌بار با خواندن کتاب گریسته است. و یا خانم اشرف قندهاری که خدا رحمتش کند که کتاب «بانوی رنگین‌کمان» را بر اساس زندگی او نوشته بودم، با من تماس گرفت و از کار کلی تعریف کردند. این‌ها برای من قوت قلب است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها