چه شد که به نویسندگی رو آوردید؟
نویسندگی برای من بیشتر یک ابتلا بود تا امری خواستنی که صد البته برای آن تمرین و تلاش کردم. از کودکی با تشویق مادرم کتابخوان شدم و بعد از مدتی کتاب شد یک ستون مهم زندگی من و نه من از آن رهایی داشتم و نه آن از من. شاید یک دلیلش هم تنهایی بود. پدر و مادرم هر دو شاغل بودند و من تک فرزند بودم. روزها بعد از مدرسه برای مدت زیادی تنها بودم که این قضیه در تابستان که مدارس تعطیل میشد خیلی پررنگتر هم بود. همین دوران بود که اهل خواندن شدم و تقریبا در مقطع راهنمایی خیلی زیادتر از اغلب دوستان مطالعه میکردم.
زمینه مورد علاقهام هم داستان بود و شاید بشود گفت همان موقع بود که پایه نویسندگی گذاشته شد. سالها بعد یعنی سال 96 تصمیم گرفتم خودم را محک بزنم که نتیجهاش شد کتاب «اثریا». اول اطرافیان خودم کتاب را مطالعه و توصیه کردند که بروم دنبال انتشار اثر، دست به کار شدم و الان هم در خدمت شما هستم. بعد از «اثریا» دو کتاب دیگر هم با انتشارات «کتابستان» کار کردم. جلد اول مجموعهای تحت عنوان«عزرائیل» به نام «کهنه سرباز» که سال 1400 منتشر شد و نهایتا «زلزله ده ریشتری» که نمایشگاه کتاب 1401 به چاپ رسید.
«زلزله ده ریشتری» موضوع کتاب شماست. عنوان اثر و طرح روی جلد آن چگونه خلق شد؟
موضوع کتاب، یک موضوع سیاسی اجتماعی است که در بستر علمی-تخیلی نوشته شده است. عنوان ابتدای امر، چیز دیگری بود؛ «حقایق» بعدا تبدیل شد به «بیدارشدن زیر چکمههای دشمن» و نهایتا با عنوان «زلزله ده ریشتری» منتشر شد. بنا بر دلایلی فنی دو بار نام کتاب تغییر کرد که فکر نمیکنم برای مخاطب جذاب باشد و من هم توضیح بیشتر نمیدهم. طرح روی جلد هم متاثر از محتوای داخل کتاب است. میدان امام حسین علیهالسلام در شهر تهران بستر شروع وقایع داستان است و داستان از آن مکان شروع میشود و ادامه پیدا میکند. البته به موضوع ویرانی و حمله با تسلیحات هستهای هم داخل کتاب اشاره شده است که خوب روی جلد هم مشخص است و نهایتا سرکار خانم «عباسزاده» زحمت طراحی را کشیدند.
دغدغه اصلی و انگیزه شما برای خلق این اثر چه بود؟
شاید نتوانم دغدغه اصلی برای نگارش کتاب لحاظ کنم. حقیقتا این طور نبوده است که من فقط یک دغدغه خاص داشته باشم تا به خاطر آن کتاب بنویسم. موارد بسیار زیادی بوده است که اگر مطالعه کنید در هر فصل به یکی از آنها پرداختم. تهدید داخلی و خارجی، مبارزه با فساد برآمده از سرمایهداری افسار گسیخته، چندصدایی بسیار پیچیده در حاکمیت سیاسی، اپوزیسیون خارجنشین، گروههای تجزیهطلب، تهدید نظامی خارجی و تغییر نوع این تهدید با پیشرفت پر سرعت تکنولوژی و شاید از همه مهمتر نقش و جایگاه مردم ایران در مواجهه با هرکدام از این موارد. کتاب بیش از فرم، گرد محتوا میچرخد و بهخاطر همین یک مقداری شاید خوانندهپسند و خوشخوان نباشد و خواندنش هم سخت باشد.
چطور تصمیم گرفتید برای بیان وقایع و اتفاقات سیاسی و اجتماعی تاثیرگذار در تاریخ ایران آن هم در سطح بینالملل از یک حادثه طبیعی کمک بگیرید؟
حادثه طبیعی هم یکی از همین دغدغههاست که مشاهدات بنده در طول سالهای عمرم از جامعه این بود که آن طور که باید و شاید جدی گرفته نشده است. زلزله بزرگ در تهران امری خیلی دور از ذهن نیست. من هم بهعنوان یک شهروند شاهد بودم که ما آمادگی کافی که هیچ حتی لازم را هم برای این حادثه یا چنین حوادثی نداریم؛ البته یک نکته را هم ذکر کنم که زلزله داخل کتاب ده ریشتری نیست، خیلی کمتر از این عدد است و ده ریشتر صرفا برای جذابتر شدن عنوان انتخاب شد؛ حتی پیشنهاد یکی از دوستان به صد ریشتری بود که خوب البته انتخاب نشد چون زلزله نهایتا 12 ریشتر است و 12 هم عدد رندی نبود و رفتیم سراغ ده.
کتاب بیشتر در مورد این است که در جهان امروز یک حادثه طبیعی مخرب و بزرگ میتواند تا آن سوی کره زمین هم اثر داشته باشد که سعی شده در 288 صفحه چگونگی این اثر را توضیح داد.
بهتر نبود که بهعنوان نویسنده و بهصورت دانای کل در کتاب حضور داشته باشید و چینش مصاحبهها و حفظ سیر داستانی از زاویه دید من راوی را به جان نخرید؟
قطعا راحتتر بود؛ اما شدنی نبود. از نظر فرمی خودم نمیپسندیدم و اگر به آن مسیر میرفتم مجبور بودم تکگوییهای بسیار طولانی از سمت دانای کل داشته باشم که مخاطب همدلی کمتر یا بسیار کمتری پیدا میکرد. از سوی دیگر حجم کتاب شاید سه یا چهار برابر میشد که با این حال و اوضاع گرانی احتمالا مخاطبان برای تهیه کتاب دچار مشکل میشدند؛ اما راحتتر بود. داشتن حدود سی راوی واقعا کار سخت و خیلی آزار دهندهای بود. خلق یک شخصیت با تیپ خودش و رها کردنش برای همیشه بعد از مثلا ده صفحه و تکرار مجدد این روند سخت بود.
چرا به جای یکی از امامزادههای معروف تهران، میدان امام حسین را مرکز نجات و رهایی و نقطه عطف داستان قرار دادید؟
اولا که راستش را بخواهید اصلا به ذهنم نرسید. الان که شما فرمودید میبینم چرا که نه شاید هم بهتر بود! ثانیا به نظرم پررنگترین کنشگر اجتماعی پس از حدود 1400 سال در جامعه ما، حضرت حسین علیهالسلام است. ضمن اینکه من مهمترین ستون خیمه این مملکت را این امام بزرگوار میبینم. البته این نظر من است.
خودتان بهعنوان نویسنده چقدر از این اثر راضی بودید و با کدام فصل از کتاب و با کدامیک از شخصیتهای این مجموعه بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
فصول کتاب همه تحلیل است؛ البته هر کدام از دید یک قشر و یک زاویه دید متفاوت که سعی کردم همه با مطالعه و تحقیق نوشته شود و مبنای علمی داشته باشد. بیشتر کتاب هم تحلیل جریانات سیاسی موجود است؛ اما آخرین فصل یعنی موخره کتاب با راوی که نامش «هادی صادقی» است در واقع خودم هستم و قطعا این را از همه بیشتر دوست دارم. کتاب به نظر خودم خیلی تلخ است و چندان دوستداشتنی نیست. راستش خودم هم موقع نوشتن اذیت شدم و برخلاف دیگر کتابهایم که پس از انتشار هر کدام را دو بار با دید انتقادی خواندم این را اصلا سراغش هم نرفتم. رو راست بگویم اصلا دوستداشتنی نیست! اما اگر مجبور باشم انتخاب کنم فصل «زوال ایدئولوژی» را بیشتر دوست دارم.
مهمترین پیام «زلزله ده ریشتری» برای خواننده چیست؟
زلزله ده ریشتری سراسر پیام است. عرض کردم اثر خیلی محتوامحور است و اصلا در آن از فرم خبر خاصی نیست. هر فصل پیام دارد. اگر کسی الان به خودم بگوید اثر محتوا زده است واقعا حرفش به جاست و ایرادی نمیتوان گرفت؛ اما اگر بخواهیم یک پیام باز به اجبار برایش بسازیم شاید خوب باشد بگوییم که همیشه این احتمال وجود دارد که اوضاع از اینی که هست بدتر شود و به اصطلاح «اوضاع بد، چاهیست بیانتها».
تاکنون چه بازخوردهایی از سوی مخاطبان این اثر دریافت کردید؟
چندتایی بوده است؛ یکسری از دوستان بابت تسلیحات هستهای شبهاتی داشتند که البته هدف خودم هم همین بود که این سؤالات ایجاد شود. سلاح هستهای هم قدرت و ویرانگری محدودی دارد، هرچند بسیار عظیم است؛ ولی باز هم محدود و قابل اندازهگیری است و آن تصویر ترسناک پایان دنیا ساخته و پرداخته پروپاگانداست.
مشهدیهای عزیز چند باری پیام دادند که ما آنقدرها هم بد نیستیم. یک سری از خوانندههای عزیز هم ناامید شده بودند که البته حق هم داشتند؛ چرا که در این کتاب چندان خبری از قهرمان و قصه نیست و یک مقداری اصطلاحات سختخوان وجود دارد. البته عزیزانی هم بودند که پسندیدند که نشان از لطف ایشان است و انشاالله که بنده لایق باشم.
برای افرادی که مثل شما میخواهند وارد ادبیات داستانی خاصه ژانر علمی-تخیلی شوند و تصمیم دارند که در این حوزه قلم بزنند چه توصیههایی دارید؟
اولا کتاب زیاد بخوانند. خیلی بخوانند، آنقدری که اذیت شوند و همیشه یادشان باشد کار اول نویسنده خواندن است، نوشتن پس از آن خواهد آمد. انگار که هرکسی ظرفی دارد باید آنقدر با کتاب خواندن آب در آن ظرف بریزند تا پر شود و سر ریز کند؛ آن سرریز شدن میشود خروجی نویسنده. بعد هم بنویسند و تمام کنند. دنیا پر است از آدمهایی که یک روز هوس میکنند رمانی بنویسند و شروع میکنند و هیچوقت تمامش نمیکنند. اگر تمام کنند قطعا میتوانند به ناشر ارائه دهند. حال اثرشان یا منتشر میشود یا ایراداتش را متوجه میشوند و داستانهای بعدیشان را منتشر خواهد کرد. پس اول بخوانند، دوم بنویسند و سوم تمام کنند.
درباره فعالیتهای قلمی و پژوهشی که اینروزها مشغول آن هستید و اثری که آماده چاپ دارید بفرمایید؟
جلد بعدی مجموعه «عزرائیل» را تمام کرده و فعلا تحت عنوان «روزهای تاریک» مجوز گرفتهام؛ ولی شاید عنوان را تغییر دهم. این اثر به احتمال قوی در همین پاییز 1401 منتشر خواهد شد. کتاب در واقع جلد یکونیم مجموعه است و من هم الان در حال نوشتن جلد دوم عزرائیل هستم. کتاب «اثریا» در واقع جلد صفر از مجموعه بود، «کهنه سرباز» جلد یک و انشاالله «روزهای تاریک» جلد یکونیم!
نظر شما