ادبیات زورخانهای که ریشه در اشعار حماسی و تربیتی دارد، گویای زوایای پنهان و آشکار آیین فتوت و عیاری و پهلوانی ایرانیان است.
اگر نگاه دقیقی به این حوزه داشته باشیم، ورد زبان مرشدها و زینتبخش در و دیوار زورخانهها این بیت زیبای شاهنامه است که میگوید «ز نیرو بود مرد را راستی/ ز سستی کژی زاید و کاستی». ورزشکاران و پهلوانان با یادکرد مهارت رستم، سهراب، اسفندیار، سیاوش، آرش، گیو و گودرز در کشتی، تیراندازی، رزم و سوارکاری به گذشته خود افتخار و تلاش میکنند چون آنان اسطوره و مثل اعلای قدرت، همت، یزداندوستی و ایراندوستی باشند.
به راستی پهلوانان شاهنامه پروردگان دلاور ورزش و رزم بودهاند، درست مثل آنجا که میخوانیم: «چو پرورده باشد بشر در شکار/ نترسد چو پیش آیدش کارزار/ به کشتی و نخجیر و آماج و گوی/ دلاور شود مرد پرخاشجوی/ مترس از جوانان شمشیرزن/ حذرکن ز پیران بسیار فن»
اشعار زورخانهای که با صوتی دلکش و همراه با موسیقی ضرب و زنگ خوانده میشود، ضرباهنگ و وزن خاصی دارد و اغلب در بحر متقاربِ مُثَمَّنِ مَحذوف، یعنی همان وزن شاهنامه سروده شده است. این اشعار، با اصطلاحات خاص موسیقایی و زورخانهای، به آهنگ ضربی، «گل گشتی» و «گل چرخ» نامیده و به اقتضای وقت و موقعیت خوانده میشود.
مرشد غیر از اشعار شاهنامه برخی ابیات منسوب به پوریای ولی را نیز میخواند: «آنم که دل از کون و مکان برکندم/ وز خوان جهان به لقمهای خرسندم/ کندم زسرکوی قناعت سنگی
آوردم و بر رخنه آز افکندم»
اصطلاحات زورخانه و کشتی و پهلوانی، همیشه در میان شاعران اعصار مختلف اثر داشته و گاهی اشعار عاشقانه و غزل و قصیده نیز متاثر از این فرهنگ بوده است.
در میان اشعار زورخانهای، شعرهایی در ستایش امیرالمؤمنین علی (ع) که خود پهلوان و جوانمردی یگانه و سرسلسله پهلوانی و فتوت در فرهنگ اسلامی است، جایگاه ویژهای دارد و حمد و ثنای ذات احدیت و اذکار مدح محمد مصطفی (ص) و حضرت علی (ع) که غالباً آغازگر کلام و آواز مرشد است تا اشعاری از شاهنامه که مبین رزمآوری و دلاوریهای قهرمانان اسطورهای ایرانی است و نیز اجرای اشعاری از عارفان و شاعران متصوف همچون مولانا جلالالدین و حافظ و اشعار حکمی و پندآموز سعدی همه همپای موسیقی زورخانه نقل و نقالی میشود.
در ادامه برخی اشعار زورخانهای را مرور میکنیم:
زنیرو بود مرد را راستی
زسستی کژی زاید و کاستی
چو پرورده باشد بر در شکار
نترسد چون پیش آیدش کارزار
به کشتی ونخجیر و آماج و گوی
دلاور شود مرد پرخاش جوی
مترس از جوانان شمشیرزن
حذر کن زپیران بسیار فن
آنم که دل از کون و مکان برکندم
وز خوان جهان به لقمه ای خرسندم
کندم زسرکوی قناعت سنگی
آوردم و بر رخنه آز افکندم
گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دگری خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری مردی
چنین گر بر در مردم شلنگ تخته خواهی زد
ترقی گر کنی آخر تو کشتی گیر خواهی شد
گردون به زبر دستی برخیزد اگر با من
تا دست فرو کوبد پشتش به زمین باشد.
میتوان پیش زبردستان نهادن پشت دست
روی دست از زیر دست خویش خوردن مشکل است
نظر شما