چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۲
دوست دارم «صدای» نویسنده را بشنوم، نه «دوبله‌ی» مترجم را

پریا توکلی طهرانی، مترجم کتاب کودک «خرس گفت: من یک مشکل کوچک دارم» می‌گوید: ترجمه کتاب کودک باید در کلمات و جملات ساده و بدون توضیح اضافه انجام شود. به عنوان خواننده، من دوست دارم «صدای» نویسنده را بشنوم، نه «دوبله‌ی» مترجم را و در ترجمه خودم هم سعی کرده‌ام صدای نویسنده را حفظ کنم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب‌اولی این شماره از پرونده «کتاب‌اولی‌های ادبیات ایران» یک مترجم است. شاید تعجب کنید که چرا یک مترجم؟ برای ما در این پرونده نویسنده‌ها، شاعران و مترجم‌هایی که به سراغ ادبیات رفته‌اند و خواسته‌اند در این دنیای وسیع اثری تولید کنند مهم هستند. مترجم‌ها هم در این مسیر نقش دارند و کسی‌که برای اولین‌بار یک اثر ادبی را ترجمه و به بازار کتاب عرضه می‌کند ارزشمند است؛ زیرا اولین‌ها همیشه نیت و هدف‌شان درخور توجه است و دانستن انگیزه‌شان می‌تواند خواندنی باشد. در شماره ۱۱ این پرونده به سراغ پریا توکلی طهرانی رفته‌ایم. مترجمی که اکنون در ژاپن زندگی می‌کند و دوست دارد کودکان ایران با ادبیات ملل مختلف آشنا شوند؛ چون این را یک راه آسان، برای بهتر زندگی کردن می‌داند. توکلی طهرانی، کتاب «خرس گفت: من یک مشکل کوچک دارم» اثری از هاینز جانیشِ اتریشی را ترجمه و انتشارات کتاب چ منتشر کرده است. در ادامه گفت‌وگوی ما را با این مترجم می‌خوانید:
 
چرا دوست داشتید دنیای ترجمه را تجربه کردید؟
کتاب، اولین، صمیمی‌ترین و قدیمی‌ترین دوست من بوده است. همیشه دوست داشتم آنچه را که می‌خوانم با دیگران قسمت کنم. تلاش من بیشتر روی آموزش زبان بود تا بچه‌ها (و بزرگ‌ها) خودشان بتوانند کتاب انتخاب کنند؛ ولی کتاب کودک شیرینی و سادگی‌ای دارد که دلم می‌خواهد با آن‌ها که فقط فارسی حرف می‌زنند هم قسمت کنم.
 
با کتاب «خرس گفت: من یک مشکل کوچک دارم» که اولین ترجمه شماست، چطور آشنا شدید؟
کتاب را دوست عزیزم خانم شیوا حریری برای ترجمه به من معرفی کرد.
 
به عنوان اولین تجربه، چه چیز در ترجمه این کتاب برایتان خاطره‌انگیز شد؟
من ترجمه این کتاب را بدون خواندن آن شروع کردم و در حین ترجمه، داستان را تجربه کردم. داستان آهسته‌تر برایم باز شد و حسی که داشتم شبیه حس بچه‌ها بود. آن‌ها هم کند‌تر و در نتیجه عمیق‌تر داستان‌ها را تجربه می‌کنند.
 
قلم هاینز جانیش را چطور دیدید؟
ساده و صمیمی؛ ولی نه بچگانه. نظری که من دارم احساسی است که قلم جانیش در من ایجاد کرد، مثل تمام کتاب‌هایی که می‌خواندم‌ و خودم را در آن دنیاها می‌دیدم. دنیاهایی که برای من واقعی بودند؛ ولی نه پیچیده. جایی که به من فرصت استراحت از زندگی پرشتاب روزمره می‌دهد.
 
خودتان با قصه این خرس و مشکل کوچکش چقدر ارتباط برقرار کردید؟
داستان این خرس داستان همه ماست. مشکل خرس داستان ما این نیست که احساس تنهایی می‌کند. اشکال کار اینجاست که همه پیش از شنیدن مشکل او برایش راه‌حل می‌دهند و این راه‌حل همیشه تخصص آن‌هاست. من فکر می‌کنم ما پیام‌های مختلفی از این داستان می‌گیریم: به حرف دیگران تا آخر گوش کنیم، تخصص ما ممکن است دوای هر درد نباشد و حتی یک فرد کوچک (پشه داستان) می‌تواند مشکل فرد دیگری را حل کند. هر کس توانایی‌هایی دارد که می‌تواند به خود فرد و دیگران کمک کند.

به نظر شما سیلک لِفلِر توانسته است هم‌پای قلم نویسنده، حال‌وهوای داستان را به تصویر بکشد؟
من عاشق تصویرگری کتاب کودک هستم. رنگ‌ها و خط‌های ساده؛ ولی در عین حال پر از چیزهایی برای کشف کردن. سیلک لفلر هر تصویر را تبدیل به داستانی کرده است که می‌توان سر فرصت آن را شنید. به نظر من حال‌وهوای تصویرها کاملا موازی با حال‌وهوای داستان هستند.

معرفی‌ای از شما در کتاب درج شده که در آن به علاقه زیاد شما به حوزه کودک و نوجوان اشاره کرده است. چرا این‌قدر به این حوزه علاقه دارید؟
کتاب کودک و نوجوان سادگی دلپذیری دارد که همیشه من را سبک کرده است. داستان‌ها ماجرا دارند، شخصیت‌ها رشد می‌کنند و چیزهای جالب درباره خودشان و اطرافیان‌شان یاد می‌گیرند و در یک جمله، نقطه مقابل زندگی نسبتاً سخت آدم‌بزرگ‌ها (با اجازه از آنتوان دوسنت اگزوپری) هستند. حتی داستان‌هایی که پایان غمگینی دارند، مثل شازده کوچولو پر از یادگیری و کنجکاوی هستند.
 
اولین‌بار با یک کتاب کودک چطور آشنا شدید و اگر یادتان می‌آید چه قصه‌ای بوده است؟
مادر و خواهرم همیشه از بچگی برایم کتاب می‌خواندند و با انگشت، جمله‌هایی را که می‌خواندند دنبال می‌کردند. در نتیجه من کتاب‌ها را از بر شدم. قدیمی‌ترین خاطره‌ای که از خواندن آن کتاب‌ها دارم مربوط به سه‌سالگی‌ام است. کتاب «بندانگشتی» را می‌خواندم. مادرم صدایم را ضبط می‌کرد و بعد از من می‌خواست بگویم چندسالم است. نوارش باید جایی توی اتاق قدیمی‌ام باشد.

شما کتاب‌اولی ادبیات ایران محسوب می‌شوید؛ البته از منظر کار ترجمه. به عنوان یک کتاب‌اولی برایمان بگویید که ترجمه کتاب کودک چه چالش‌هایی دارد؟
این اولین ترجمه من نیست، اولین ترجمه کتاب کودک من است. کتاب اول من بسیار چالش برانگیزتر بود: مربوط به آموزش در یک زمینه آبستره. به نظر من انتقال مفاهیمی که معادل فرهنگی ندارند بدون خدشه‌دار کردن هوای متن و سنگین کردن ترجمه بزرگترین چالش است. در مورد ترجمه کتاب کودک، این کار باید در کلمات و جملات ساده و بدون توضیح اضافه انجام شود. به عنوان خواننده، من دوست دارم «صدای» نویسنده را بشنوم، نه «دوبله‌ی» مترجم را و در ترجمه خودم هم سعی کرده‌ام صدای نویسنده را حفظ کنم.
 
خودتان چقدر کتاب داستانی می‌خوانید؟ به نظرتان داستان‌ها چه فایده‌ای برای زندگی انسان‌ها دارند؟
همیشه. داستان خواندن یعنی یک جور فکر کردن متفاوت را تجربه کردن. چرا خودم را از این لذت محروم کنم؟ خستگی‌ام در می‌رود، خوش می‌گذرانم و یاد می‌گیرم. تمام این‌ها دست‌کم برای من بازتاب مستقیم در شیوه زندگی دارند؛ ولی داستان‌ها فقط در کتاب‌ها نیستند. من دوستانی دارم که «داستان» را از تاریخ، بازی‌های رایانه‌ای، ویدیوهای یوتیوب و بازی‌های گروهی با دوستان می‌گیرند.
 
باز هم دوست دارید کتاب کودک ترجمه کنید؟
خیلی زیاد. خیلی زیاد. کتاب‌های زیادی هست که دلم می‌خواهد با بچه‌های فارسی‌زبان قسمت کنم؛ کتاب‌هایی که حیف است همه نخوانیم.
 
در معرفی شما نوشته شده است که در ژاپن اقامت دارید و در آن‌جا زبان فارسی را هم تدریس می‌کنید. درباره این تجربه برایمان بگویید.
در سال ۲۰۱۶ داشتم ژاپنی یاد می‌گرفتم و دلم می‌خواست زندگی در ژاپن را تجربه کنم. سفر گردشگری به ژاپن حتی شش سال پیش هم کار راحتی نبود و هزینه خیلی زیادی داشت. به طور اتفاقی پیشنهاد کاری دیدم؛ اقدام کردم و پس از یک پروسه دوماهه به ژاپن آمدم. قصدم این بود که فقط یک‌سال بمانم و زندگی در اینجا را تجربه کنم؛ ولی بعد از یک‌سال، تصمیم گرفتم بیشتر بمانم و جنبه‌های متفاوتی را بکاوم. کار اصلی‌ام بالا بردن بازده شرکت‌ها و افراد از طریق برآورده کردن نیازهای آموزشی‌شان در متن زبان انگلیسی است؛ اما درباره تدریس زبان فارسی باید بگویم که به ژاپنی‌ها فارسی درس نمی‌دهم. نیاز اول‌ در ژاپن دانستن زبان انگلیسی است؛ ولی چون خودم دارم آلمانی یاد می‌گیرم، طی برنامه‌ای به آلمانی‌ها فارسی درس می‌دهم. برایم جالب بود که یک فرد آلمانی می‌خواهد فارسی یاد بگیرد. یکی از آن‌ها گفت رسم‌الخط هم بلد است؛ در حالی‌که وقتی شروع کردیم فکر می‌کردم فقط می‌خواهد مکالمه یاد بگیرد. با وجود سختی خط فارسی برای کسانی که رسم‌الخط لاتین دارند (که برای ما فارسی‌زبان ها به چشم نمی‌آید) اینکه یک فرد آلمانی بدون نیاز واقعی این‌همه تلاش کند بسیار جالب بود؛ به خصوص اینکه زبان فارسی در گویش و در نوشتن تفاوت‌های زیادی دارد که بانی چالش‌های جالبی در این زمینه برایم شد.
 
شما به ادبیات کودک و نوجوان علاقه‌مندید. آیا تا به حال داستان‌های کودک و نوجوان ژاپنی هم خوانده‌اید؟
خوانده‌ام؛ ولی خیلی کم. درواقع بیشتر، ترجمه فارسی داستان‌های کودک و نوجوان ژاپنی را خوانده‌ام. فکر می‌کنم اولین داستانی که در این زمینه خوانده‌ام «رازهای هیساکو» بود که هنوز هم آن را دارم. داستان درباره دختری ژاپنی است که کاملا متفاوت بود با چیزی که ما در سریال‌های ژاپنی از تلویزیون می‌دیدیم. اکنون نوجوانان به واسطه اینترنت و از طریق انیمه‌ها آشنایی بیشتری با ژاپن پیدا کرده‌اند؛ ولی کتاب یک داستان دیگری دارد. کتابی که متن دارد یک نوع نوشته می‌شود، کتابی که تصویرگری دارد به روش دیگری و کتاب‌های مانگا هم خط داستانی کاملا مجزا و متفاوتی دارد. اگر بخواهم کلی بگویم با کتاب‌های کودک و نوجوان ژاپنی آشنا شده‌ام؛ اما به زبان ژاپنی بیشتر با مانگا و ادبیات کودک آشنا هستم نه نوجوان؛ زیرا منابعی که داشتم برای یادگیری زبان ژاپنی استفاده می‌کردم، ادبیات کودک بود؛ چون رسم‌الخط ژاپنی ادبیات نوجوان بسیار سخت است.
 
باتوجه به خوانده‌ها و دیده‌هایتان از ادبیات کودک و نوجوان ژاپن، به نظر شما بیشتر روی فرم تمرکز می‌کنند یا محتوا هم برایشان خیلی مهم است؟
هر دو مهم است. از فرم استفاده می‌کنند تا بتوانند محتواهای متفاوتی را ارائه دهند. طبق مشاهداتم، وقتی که داستان به صورت کتاب است و مانگا نیست، دو شاخه را برای مخاطب خیلی کوچک دنبال می‌کند؛ یکی آشنا کردن بچه‌ها با زبان ژاپنی است. به خاطر نوع نوشتاری که دارند از شباهت لغت‌ها به هم استفاده می‌کنند تا آموزش زبان ژاپنی آسان‌تر شود و بخش دیگر، تمرکز بزرگی بر تقویت نیروی تخیل دارند. کتاب‌هایی که می‌خوانیم درباره چیزهایی از یک دنیای دیگر است: مثل اینکه به بچه‌ها نشان بدهند چه شیوه‌های متفاوتی برای نگاه به یک موضوع و فکر کردن راجع به آن وجود دارد. وقتی به رده سنی بالاتری برویم به کتاب‌هایی می‌رسیم که شبیه کتاب‌های ما می‌شوند و مانگا هم یک صنعت در ژاپن است و به شاخه‌های مختلف تقسیم می‌شود که روابط انسانی، اکشن و ماجراجویی و هر نوع محتوای دیگری در آن پیدا می‌شود.
 
دوست دارید داستان‌های خوب ایرانی را به ژاپنی، آلمانی یا انگلیسی ترجمه کنید؟
حتما؛ چرا که نه. یاد گرفتن یک زبان کار وقت‌گیر و سختی است که احتیاج به علاقه یا نیاز دارد. درنتیجه ترجمه کردن راه ساده‌تری است بخصوص ترجمه کتاب‌های کودک و نوجوان. به نظر من یک انسان، هرچقدر از بچگی با شیوه‌های مختلف زندگی آشنا شود فکرش بازتر می‌شود و بزرگی بهتری را هم می‌تواند تجربه کند و لذت‌های بیشتری را هم می‌تواند ببرد. درنتیجه اگر ترجمه نبود ما هنوز در عصر پس از حجر (عصر سنگ) بودیم.
 
پس شما پیشنهاد می‌کنید که بچه‌ها از همان زمان کودکی با ادبیات ملل مختلف آشنا شوند.
حتما؛ چون این‌ها خیلی از هم متفاوت‌اند. کتابی که من ترجمه کردم قابل مقایسه با کتاب‌هایی که در ژاپن دیدم نیست و واقعا حیف است که کودک فقط یک نوع کتاب بخواند؛ مثلا فقط اتریشی یا فقط روسی و ژاپنی. در این صورت واقعا چیزی را از دست می‌دهد. ما هرچقدر بزرگتر می‌شویم دنیاهایمان از نظر زندگی روزمره به هم شبیه‌تر می‌شود. کودکان به دلیل آن نیاز و کنجکاوی‌ای که دارند و همه‌چیز را بدون قضاوت کردن جذب می‌کنند، هنوز به فرهنگ غالب جامعه وارد نشده‌اند و پذیرش بیشتری دارند؛ ولی آن‌چیزی که برای بچه‌ها تولید می‌شود معمولا توسط بزرگترها تولید می‌شود و آن‌ها می‌خواهند که فرهنگ دیگری را به بچه‌ها یاد دهند. پس هر چقدر از بچگی ما با این تفاوت فرهنگ‌ها آشنا شویم، پذیرش شیوه‌های مختلف زندگی یا فکر کردن راحت‌تر می‌شود و درنهایت این به نفع دنیاست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها