سه‌شنبه ۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۰۸:۵۲
قهرمانانه‌ای زنانه، در فراز و فرود زمانه

پرداختن به نقش زنان در انقلاب اسلامی و بازخوانی کوشش‌ها و مجاهدت‌های آنان، تأمل بر واقعیت‌هایی است که کمتر بر آن‌ها تأمل می‌شود. کتاب «به توان شانه‌هایت» مرور زندگی یکی از همین قهرمانانی است که در شکل‌دهی به تاریخ عصر ما نقش مهمی داشتند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) معمولاً وقتی به کتابی برمی‌خوریم، نخستین پرسشی که به ذهن‌مان می‌رسد این است که این کتاب درباره چیست؟ اگر پاسخی که از این پرسش دریافت می‌کنیم، علاقه و کنجکاوی ما را تحریک کند، احتمالاً کتاب را برمی‌داریم و صفحاتی از آن را ورق می‌زنیم. شاید حتی تصمیم بگیریم که آن را بخوانیم.
 
طرح این پرسش درباره کتاب «به توان شانه‌هایت» این پاسخ ساده را به دنبال دارد که این کتاب، کتابی درباره زندگی مجاهدانه زنی به نام طاهره غفوری است و متن آن براساس خاطراتی که خود ایشان روایت‌شان می‌کند تدوین شده است. البته به گفته نویسنده، در این کتاب فقط بخش کوچکی از فعالیت‌های طاهره غفوری و به تعبیری «مشت کوچکی از خروارها» روایت می‌شود، چرا که درباره این قهرمان معاصر، گفتنی بسیار بیشتر از این‌هاست. «هرچه بیشتر پیش می‌رفتم، بیشتر در دریای فعالیت‌های خانم طاهره غفوری غرق می‌شدم و بر تعجبم افزوده می‌شد که چطور یک‌نفر می‌تواند این‌قدر فعالیت کند. آن‌هم انجام همزمان چندین کار باهم که برای من آرزویی دست‌نیافتنی بود.»
 
نویسنده در این جملات اغراق نمی‌کند و به راستی کارنامه فعالیت‌های طاهره غفوری، حتی اگر به فهرست تبدیل شود، فهرست بلندبالایی است. کوشش‌ها و مجاهدت‌های او از روزهای منتهی به انقلاب شروع می‌شود و در همکاری با ستاد پشتیبانی جنگ ادامه می‌یابد و به همین اواخر، دوران جولان کرونا می‌رسد. «جمع‌آوری شیشه برای ساخت کوکتل مولوتف، پخش اعلامیه، شرکت در راهپیمایی‌ها و... در نوجوانی، فعالیت در بسیج، حضور در خیاط‌خانه و دوخت لباس برای رزمندگان، بردن بانوان برای انارچینی و گندم دروکنی و نهال‌کاری، عضویت در ستاد نماز جمعه، رسیدگی به مجروحان، رفتن به جبهه، شرکت در مسابقات تیراندازی، سرپرستی خواهران در طرح ماماروستایی جهاد و پذیرفتن سرپرستی ندامتگاه و... در جوانی.»
 
فهرست هنوز تمام نشده است. «ایجاد پایگاه بسیج محله و برگزاری کلاس‌های مختلف، تهیه جهیزیه برای نوعروسان و ساخت سوئیت برای جوانان، حل مشکلات خانوادگی، تأسیس موسسه خیریه بیت‌الزهرا و رسیدگی به نیازمندان، دوخت ماسک و پخش مواد ضدعفونی‌کننده و بسته‌های معیشتی در دوران کرونا و... در میان‌سالی.»
 
«به توان شانه‌هایت» چهار بخش اصلی و دو پیوست، یکی آلبومی از تصاویر و دیگری مجموعه‌ای از اسناد دارد. این کتاب، مثل بسیاری از کتاب‌های خاطرات، از تولد راوی و محیط خانوادگی و شرایط زندگی‌اش در کودکی شروع می‌شود و بعد برخی حوادث مهم آن سال‌ها را که راوی به یاد دارد مرور می‌کند. می‌خوانیم که سال‌های کودکی‌اش در منطقه‌ای محروم در یزد گذشت. «مروست تا چشم کار می‌کرد خاک بود و خاک. به وزش کمترین بادی، خانه‌های ده را خاک برمی‌داشت. انگشت‌شمار بودند آن‌هایی که حیاط‌شان مثل خانه ما سیمانی بود. باقی اهالی برای کم‌کردن خاک ورودی به خانه‌شان، چاره‌ای جز دَق کردن خاک (آب ریختن روی خاک) نداشتند. روزگار بعضی مردم در یک اتاق سپری می‌شد؛ اتاقی که هم خودشان در آن زندگی می‌کردند و هم بزغاله‌شان!»
 
نباید ناگفته گذاشت که این محرومیت، فقط بخشی از تصویر سال‌های نخست زندگی راوی را می‌سازد. به جز این، صفا و صمیمیت هم بود، و زندگی ساده و بی‌آلایشی که به تعبیر کتاب، «در مکتب ننه» جریان داشت. «ته‌تغاری بودم و همه‌جا همراه ننه؛ به‌جز مراسم عروسی و عزای مردم که ننه اعتقاد داشت جای بچه‌ها نیست.» البته، خواننده کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که راوی خاطرات زندگی پرفرازونشیبی پیش رو خواهد داشت و ماجراهایی مثل اعتراض به شاه، زندانی شدن در یکی از کلاس‌های مدرسه و بعد اخراج و محرومیت از تحصیل، فصول مقدماتی یک زندگی پرماجرا هستند.
 
 
زندگی خانم غفوری مثل بسیاری از هم‌نسلانش، در مواجهه با دو حادثه بزرگ انقلاب و جنگ، تغییر کرد و او در هر دو، به سهم خود نقشی فعال داشت. «یک روز توی حیاط نشسته بودم که خبری از رادیو پخش شد؛ خبری تلخ و وحشتناک؛ صدام و نیروهایش به خاک کشورمان تجاوز کرده بودند. فکر اینکه هر آن ممکن است نیروهای عراقی به شهرمان هجوم بیاورند تنم را لرزاند. مُسکن دلم شد گوش‌دادن به سخنرانی‌های امام و دیدن تصویر ایشان. با اینکه دو سالی از پیروزی انقلاب می‌گذشت، هنوز هم بودند افرادی که با حرف و عمل‌شان سعی می‌کردند تیشه به ریشه این انقلاب بزنند و عقاید مردم را تغییر دهند. این دسته از آدم‌ها از هر فرصتی برای نیش‌وکنایه‌زدن به بچه‌های انقلابی استفاده می‌کردند.»
 
راوی می‌افزاید «با وقوع جنگ تحمیلی این نیش و کنایه‌ها دوچندان شد. یکی از حرف‌هایی که همیشه آزارم می‌داد، این جمله بود که: مغز این‌ها را شستشو دادن! بستگی داشت این جمله از دهان چه کسی خارج شود. اگر می‌دانستم بمانم و با او حرف بزنم فایده دارد، می‌ماندم و توجیهش می‌کردم؛ وگرنه بی‌توجه از کنارش می‌گذشتم.»
 
البته آن روزها سن و سالی نداشت، اما ذهن و روحش در گذر از تلاطم‌های زمانه، رشد کرده بود. «به یزد که برگشتم، همراه شدم با مردم شهر در بدرقه کاروان برادرهای رزمنده. موقع اعزام آن‌ها شوروحال مردم تماشایی بود؛ یکی اسپند دود می‌کرد، آن‌یکی آیینه‌قرآن می‌گرفت و...» یک روز، مراسم بدرقه، کمی طولانی شد. «از بس روی پا ایستادم خسته شدم. رفتم گوشه‌ای نشستم و پاهایم را دراز کردم. زمان زیادی نگذشته بود که دختری دوربین به دست کنارم نشست. نگاهی به او انداختم. قطرات اشکش را تندتند پاک می‌کرد تا بتواند لنز دوربین را خوب ببیند.»
 
خانم غفوری، ادامه خاطره را چنین به یاد می‌آورد که «کنجکاو شدم بدانم چه صحنه‌ای باعث شده مثل ابر بهار گریه کند. وقتی پرسیدم، من را متوجه صحنه‌ای کرد که نوجوانی چهارده‌پانزده ساله پوتین‌هایش را درآورده و مشغول بازکردن بندهای گره‌خورده‌اش بود. هرچه با بندها کلنجار رفت بی‌فایده بود. همین که دست‌ به دامان دندان‌هایش شد. خانمی آمد کنارش. سرش را در آغوش گرفت و بوسید. بعد هم پوتین‌هایش را گرفت و یکی‌یکی شروع کرد به بازکردن گره‌هایش.»
 
او در طول جنگ تحمیلی، هرچه از دستش برمی‌آمد انجام داد و در کار پشتیبانی از رزمنده‌ها کوشش بسیار کرد. بعد از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، همچنان فعال و پرانرژی بود، اما وظایف دیگری به عهده‌اش افتاد. در اجرای این وظایف، زندگی اجتماعی‌اش با جدیت بیشتری ادامه پیدا کرد، اما از خانواده‌اش نیز غفلت نمی‌کرد. «در تمام این سال‌ها، باز کردن گره از کار مردم باعث نشد گره کوری به زندگی مشترکم بخورد؛ درست مثل ننه. برنامه‌ریزی را از خودش یاد گرفته بودم؛ همان وقت‌هایی که یک ساعت قبل از اذان صبح از خوابش می‌زد تا بتواند کارهای خانه را تا طلوع آفتاب تمام کند... من هم از وظایفی که در قبال همسر و بچه‌هایم داشتم غافل نبودم.»
 
خلاصه اینکه «به توان شانه‌هایت» روایت گوشه‌هایی از تلاش‌های یک زن انقلابی در خدمت به جامعه و تحقق اهداف انقلاب است. او در مسیری قدم می‌گذارد که گاهی تنگ و گاهی ناهموار است و تجربیات تلخ آن نیز تمامی ندارد. اما متکی به ایمان، ایمان به درستی و حقانیت انقلاب، همه سختی‌ها را تحمل می‌کند و تلخی‌ها را به جان می‌خرد و به کوشش‌هایش ادامه می‌دهد. قطعاً متن کتاب می‌توانست جذاب‌تر از این باشد، اما همین متن نیز آنچه را که گفتنی است می‌گوید و تصویر زنی پایبند به ارزش‌های انقلاب اسلامی را به خواننده ارائه می‌دهد. زنی که همزمان از پس همه نقش‌هایش برمی‌آید؛ هم در جامعه فعال و موثر است و هم به عنوان یک همسر و مادر، وظایفش در خانه را فراموش نمی‌کند. «به توان شانه‌هایت» یکی از تولیدات جدید انتشارات راه یار است و نخستین چاپ آن در 1401 به بازار آمده است. متن آن را مینا حاجی حبیب‌زاده تدوین کرده و در کار پژوهش و جمع‌آوری خاطرات از همکاری ستاره زارعی بهره برده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها