گزارش ایبنا از دومین روز همایش «حکمت عملی؛ چیستی، مبانی و روشها»
روایت لگنهاوزن از چالش وحدت عقل نظری و عملی در دستگاه اندیشه کانت
محمد لگنهاوزن گفت: چالش وحدت عقل نظری و عملی در دستگاه اندیشه کانت در این است که عقل عملی اموری را به عقل نظری ارائه میکند که عقل نظری با آنها بیگانه است و نمیتواند از طریق مفاهیم خاص خود به آنها شناخت پیدا کند و در عین حال عقل عملی باور به این امور را ضروری میداند.
او ادامه داد: هگل میگوید عقلی که کانت میگوید خیلی صوری و پیش پا افتاده است و ما نمیتوانیم بگوییم حکمت عملی صرفا به خاطر آن است و و ما باید به قواعد و هنجارهایی که در جامعه خودمان وجود دارد توجه داشته باشیم و اگر کسی حکمت عملی دارد میتواند این هنجارهای اجتماعی را تشخیص داده و رفتار خود را هم تنظیم کند.
او اظهار کرد: هگل داستانی درباره دیالکتیک و پیشرفت دارد و میتوانیم جوامع مختلف را براساس آن مقایسه کنیم. وی همچنین دیدگاهی آرمانی در زمینه روح مطلق دارد. خانم کارلا بنیولی نیز یکی از اساتید فلسفه در ایتالیا است و در بین کتابهای جدید وی که در سال ۲۰۱۹ چاپ شده نظریهای درباره مسئولیت ارائه داده است.
لگنهاوزن درباره بنیولی بیان کرد: او میگوید هرکسی درباره هرچه شکایت کند ما باید به او گوش دهیم و درباره همه موضوعات افلاک و فرا افلاک و روانشناسی افلاک حرفمیزند. همچنین بنیولی درباره نظر کانت نسبت به نقش عواطف و احساسات میگوید: کانت و بسیاری از فیلسوفان کلاسیک معتقدند که احساسات و هیجانات باید توسط عقل کنترل شوند چون ما را گمراه میکنند، اما وی معتقد است که این احساسات و عواطف صرفاً عواملی بد نیستند بلکه به ما کمک هم میکنند. بنابراین در حکمت عملی باید حتما به عواطف توجه داشته باشیم و آن هم به عنوان یک فرصت برای ارتباط با دیگران، نه به عنوان مانعی برای عقل است.
او ادامه داد: دیدگاهی که بنیولی دارد هم پرمحتوا و حساس به جریانات تاریخی است و هم اینکه بر انگیزه تأکید زیادی دارد. از نظر بنیولی ما چیزی را در درون دیگران دریافت نمیکنیم که بر اساس آن به وی احترام بگذاریم بلکه ما با همدیگر تشخیص میدهیم که باید جامعهای داشته باشیم که در آن به همدیگر احترام بگذاریم، بنابراین قابل احترام بودن انسان، اقدامی عملی است.
مصطفی زالی یکی دیگر از سخنرانان این نشست سخنرانی خود را با عنوان «اولویت عقل عملی بر عقل نظری: جستاری در نسبت میان عقل نظری و عملی در نظام اندیشه کانت» آغاز کرد و گفت: عبارت موجز کانت در استدلال برای اولویت عقل عملی بر عقل نظری این است که تمام علائق در نهایت عملی است و حتی علاقه عقل نظرورز فقط مشروط است و تنها در کاربرد عملی خود کامل است. درز این عبارت موجز دو جریان تفسیری در میان کانت پژوهان قابل تشخیص و در نسبت با موضوع و شیوه استدلال این بحث مورد توجه است. این دو جریان تفسیری از این حیث مشترک هستند که وحدت عقل نظری و عملی را در وابستگی کاربست این دو عقل به باور به امور نامشروط میدانند.
او ادامه داد: تفسیر گونه اول تأکید خود را بر مسأله وحدت عقل گذارده و به تصریح کانت مبنی بر اصالت عقل عملی و عملی بودن عقل نظری توجه چندانی نمیکند. مطابق این تفسیر مقصود او از وحدت عقل نظری و عملی مشروط بودن کاربست هر دو عقل به طبیعت مانند امری غایتمند و همچون نتیجه طرحی الهی است.
او در تفسیر گونه دوم با استناد به سخنان کانت در ضمیمه دیالکتیک استعلایی بیان کرد: اما کانت در تفسیر نوع دوم عقل نظری را در معنایی بنیادین عملی میداند. مطابق این دریافت اصول تنظیمی عقل نظری را باید همچون فرامین منجز عملی دانست. پس فلسفه نظری کانت نیز در سرشت خود عملی بوده و در نتیجه در استقلال این دو ساحت به عنوان دو ساحت متمایز باید تجدید نظر شود.
زالی افزود: چالش وحدت عقل نظری و عملی در دستگاه اندیشه کانت در این است که عقل عملی اموری را به عقل نظری ارائه میکند که عقل نظری با آنها بیگانه است و نمیتواند از طریق مفاهیم خاص خود به آنها شناخت پیدا کند و در عین حال عقل عملی باور به این امور را ضروری میداند.
او توضیح داد: کانت در توضیح نحوه فراروی عقل از حدود مشروع خود از اصلی استعلایی تحت عنوان اصل والای عقل سخن میگوید. مطابق این اصل هرگاه مشروطی داده شود، آنگاه کل سلسله شروط آن که خود نامشروط است نیز باید داده شود. اما لازمه این اصل فراروی از حدود تجربه ممکن یعنی تمام پدیدارهای تجربی است.
این محقق فلسفه ریشه باور به فناناپذیری نفس و وجود خدا را در حل تعارضی دانست که مختص به ساحت عملی است و بیان کرد: این تعارض از ضرورت طرح امر نامشروط در ساحت عمل حاصل میشود. در ساحت عقل عملی از یک سو با قانون برین عقل محض مواجه هستیم که قانونی است که اراده اخلاقی را متعین میسازد. اما با وجود قانون اخلاقی برای تعین اراده همچنان عقل، امر نامشروط را همچون تمامیت نامشروط ابژه عقل محض تحت عنوان خیر اعلی دنبال میکند.
زالی اظهار کرد: اما اگر قانون اخلاقی تنها بنیاد تعین بخش اراده است، ضرورت طرح خیر اعلی به عنوان ابژه نامشروط اراده چیست؟ کانت در پاسخ میگوید به رغم انحصار تعین بخش اراده در قانون اخلاقی این قانون قانونی صرفاً صوری است و ارتباطی با محتوای اراده ندارد. پس خیر اعلی باید کلیت ابژه اراده اخلاقی را تشکیل دهد؛ از سوی دیگر همچنان قانون اخلاقی باید بنیاد تعین بخش اراده باشد. برای جمع میان این دو محدودیت، یعنی ابژه داشتن اراده اخلاقی و در عین حال انحصار تعین بخشی به قانون اخلاقی، قانون اخلاقی باید مشمول در خیر اعلی باشد.
او ادامه داد: از این رو كانت خير اعلی را ترکیب سعادت و فضیلت معرفی میکند. اما تبیین نحوه ترکیب دو عنصر خیلی اعلی یعنی سعادت و فضیلت منجر به شکل گیری تعارضی در ساحت عقل عملی میشود چراکه سعادت و فضیلت با یکدیگر تلازم مفهومی ندارند و ترکیب آنها تحلیلی نیست. از این رو باید ترکیب آن دو تألیفی باشد.
او در ادامه بیان کرد: اگر سعادت علت فضیلت باشد در این صورت قانون به عنوان بنیاد تعین بخش اراده به امری پسینی و تجربی وابسته خواهد بود. فضیلت نیز نمیتواند علت سعادت باشد زیرا سعادت وابسته به قوانین جهان طبیعی است. پذیرش این دوگانه منجر به امتناع خیـراعلی و در نتیجه منجر به امتناع تحقق قانون اخلاقی در جهان خواهد شد؛ یعنی امتناع تحقق خیر اعلی قانون اخلاقی را به امری موهوم تبدیل میسازد. اما از آنجا که قانون اخلاقی و به دنبال آن خیر اعلی امری ضروری برای عقل عملی است این دوگانه نادرست بوده و باید حالت سومی را برای رفع آن جستجو کرد.
زالی به راهحل کانت برای رفع این امتناع پرداخت و گفت: کانت برای رفع این تعین، سعادت از جانب فضیلت را میپذیرد؛ زیرا از نظر کانت این تعین مطلق نادرست نیست. این امتناع ناشی از انحصار وجود انسان به جهان محسوس است در حالیکه اگر انسان را ساکن جهان فوق محسوس درنظر بگیریم فضیلت میتواند نقشی اعلی در نسبت با سعادت داشته باشد.
حسین هوشنگی در ادامه با موضوع «عقل عملی اخلاقی و ابزاری در حکمت عملی کانت» سخنان خود را آغاز کرد و با بحث درباره اراده و افعال انسان که زاده عقل عملی است ادامه داد و گفت: همانگونه که عقلانیت عملی از عقلانیت نظری متفاوت است در خود عقل عملی هم که دقیق میشویم میتوانیم آنجا یک کارکردهایی را از هم متمایز کنیم و عقلانیتها و مفاهیم محوری متفاوتی را از هم تشخیص دهیم و اساسا پیشرفتهای علمی بر اساس این تفکیکهای جدید رخ میدهد.
او اضافه کرد: از ابن سینا به بعد ما یک تقسیم سهگانه از حکمت عملی مواجهیم و این اکنون برای ما یک الگوی فکری و پارادایم است. بنابراین ممکن است ما بین مباحثی که در اخلاق طرح میشود و مباحثی که در تدبیر منزل و سیاست مُدُن مطرح میشود فرق بگذاریم.
او ادامه داد: انسان احساس میکند آنجایی که در صحنه جامعه به دنبال ساماندهی امور است با آنچه که در سطح اخلاق انجام میدهد متفاوت نیست، اما اگر فلسفه و حکمت عملی را قواعد کاربرد اداره بدانیم این قواعد از یک سنخ نیست و داریم مصالح اخلاقی و تدبیر نفس خود را انجام میدهد یا تدبیر مدنی انجام میدهد و یا در حوزه منزل عمل میکند. اما تفکیک حوزهها نمیتواند به خودی خود به معنی تفکیک باشد.
هوشنگی در ادامه سخنان خود به کانت رسید و بیان کرد: ما ناگزیریم نقطه عزیمتمان از کانت را انسانشناسی اش در نظر بگیریم زیرا انسانشناسی کانت همه علوم و اندیشهاش را در بر میگیرد. کانت عالم را به دو بخش پدیداری و معقول تقسیم میکند و به طبع آن انسان را هم به خود معقول (استعلایی) و خود تجربی (پدیداری)، تقسیم میکند.
او افزود: انسان استعلایی انسانی است که خاستگاه عناصر پیشینی است و قوانین حوزه عمل را دارد و اخلاق عقلی در حوزه من استعلایی است. اما من تجربی حیوان عاقل است و حیوانیت یعنی احساسات در آن دخیل است در حالیکه در آن انسان عقلی یا استعلایی؛ موجود عاقل وجود دارد و احساسات حتی شفقت و انساندوستی نیز نیاید در آن وجود داشته باشد.
او در ادامه از عقل عملی که ناظر بر قوه میل در تفکر کانت است سخن گفت و بیان کرد: در انسان عقلی میل وجود ندارد و عقل وجود دارد و میل یک صورت برتر دارد و از مبادی استعلایی خودش تغذیه میکند. کانت میگوید این میل آنجایی که تحت تاثیر عواطف انسانی ما نیست و تحت اراده است، آن انسان عقلی است اما صورت دانی آن میل، آنجایی است که شما صرفا با اتکا به امور حسی در حوزه شناخت جلو میروی.
هوشنگی اظهار کرد: اگر ما کانت را صاحب اخلاق عقلی بدانیم من تجربی از دایره اخلاق باید بیرون برود. آن حیطهای که انسان به عنوان یک انسان ناطق تحت تاثیر احساسات، میلش برانگیخته میشود و البته عقلش هم دخیل است، کانت وارد میشود و اینجاست که کانت از انسان شناسی اخلاقی یا از اخلاق تجربی بحث میکند. کانت میگوید وقتی ما از انسان تجربی حرف میزنیم یعنی انسانی که عمل میکند و بر اساس احساسات و عواطفش عمل کرده و نظری نیست و بنابراین حد وسط انسانشناسی و اخلاق، انسان شناسی اخلاقی است.
او بیان کرد: کانت وقتی میخواست شروع به تدریس انسان شناسی کند هدفش این بود که از طریق انسان تجربی زمینه را برای اخلاقی شدن انسان فراهم کند. انسانشناسی اخلاقی استفاده از انسانشناسی برای اخلاقی شدن است و بنابراین او دیگر انسانشناسی مستقلی مطرح نمیکند و همان انسانشناسی پراگماتیک را بیان میکند.
او در انتها از عاقبتاندیشی یا مصلحت اندیشی سخن به میان آورد و گفت: عقل عملی که در حوزه انسانشناسی پراگماتیک به کار میرود و ما را به اخلاق رهنمون میکند همان عاقبتاندیشی است که کانت از آن یاد میکند و در سیاست، تربیت، دین، حقوق و هنر در حوزه فلسفه عملی قرار میگیرد و این آنجاست که عقل عاقبتاندیش امور ما را براساس مصلحت فردی هدایت میکند.
نظر شما