آقای ملامحمدی وقتی که کودک و نوجوان بودید چه تعریفی از «پدر» در ذهنتان بود؟
پدر من یک شخصیت روحانی بودند. پدرومادرم هر دو متولد اشتهاردِ استان البرز بودند که در همان جوانی بخاطر تحصیل پدرم در حوزه علمیه قم رهسپار این شهر میشوند. من و بقیه بچهها در قم به دنیا آمدیم. طبیعتا پدرم در این شهر، علاوهبر اینکه در تحصیل و تدریس دروس حوزوی بودند، نویسنده هم بودند؛ یعنی از همان جوانی و حدود 20 سالگی شروع کردند به نوشتن کتابهای مختلف در سیره اهل بیت و تفسیر قرآن و قصههای تاریخی. ایشان خیلی هم پرکار بودند و زحمت میکشیدند. معمولا در روزهایی که درسها تعطیل بود به سفر تبلیغی در شهرهای اطراف قم میرفتند. ما خیلی کم پدر را میدیدیم و در کودکی جزو آرزوهای من بود که پدر را زیاد ببینم، با پدر باشم و همراه او بیرون بروم و مثلا به مهمانی بروم، به حرم حضرت معصومه و سفر بروم؛ اما این اتفاق خیلی کم میافتاد؛ چون پدرم معمولا یا در کار تحصیل بود یا نوشتن یا سفر تبلیغی. بنابراین تعریف من از پدر، پدری بود که همیشه آرزو داشتم در کنارش باشم و همیشه هم دلتنگش بودم و سراغش را میگرفتم؛ چه بسا گاهی پیش میآمد در کودکی فکر میکردم بعضی از افرادی که شبیه به پدرم روحانی بودند و در کوچه و بازار میدیدم خودِ پدر من هستند. من با خوشحالی به طرفشان میرفتم؛ اما میدیدم اشتباه فکر میکردم و اینطور نبوده است. پدر برای من مثل یک دُرّ نایاب بود که وقتی میآمد و ما در کنارش بودیم خیلی لذت میبردیم؛ اما وقتیکه از دنیا رفت انگار کوهی بزرگ بود که فرو ریخت و پشتم خالی شد. نبودن پدر برای من هنوز هم خیلی سخت است؛ پدری که دانشمند بود و آشنای به کتاب و من خیلی از مشورتهایم را با او درمیان میگذاشتم و الان کسی را ندارم. حالا که بزرگسال هستید «پدر» چه تعریفی دارد؟
حالا که بزرگسالم و خودم پدر هستم به نظرم وضعیت فرق کرده است. پدر الان یعنی اینکه دقیقا من، دلواپس بچهها هستم و دوست دارم همیشه در کنارشان باشم، با آنها حرف بزنم، از کتابهایی که مینویسم برایشان بگویم، اگر سنوسال کمی دارند برایشان قصه بگویم. این اتفاق زیاد افتاده است که شبها بچهها حتما باید پای قصهام مینشستند و بعد قصههای من به خواب میرفتند. این قصهها، قصههای خودم بود یا از کتابهای دیگر یا قصههایی بود که در همان لحظهها به ذهنم میآمدند و میساختم و برای بچهها تعریف میکردم. قصهها ادامهدار بودند و در شبهای بعد هم تعریف میشد؛ چه بسا به کتاب هم تبدیل میشد. این برای من خیلی لذتبخش بود که پیش بچهها باشم و از آنها دور نشوم و همین دوری برای من خودش باعث دلتنگی بود. دقیقا احساس میکردم در دورهای که پدرم مجبور بود بخاطر کار و تلاش و فعالیت تبلیغی از ما دور باشد، او هم آن دلتنگی و سختیها را داشت؛ اما آن دوره و زمانه میطلبید که پدرم به آن شکل زندگی و تلاش کند و الان وضعیت فرق کرده است و خانوادهها و ارتباطات و زندگی بچهها راحتتر شده است که باید برای آن، خدا را شکر کنند.
در معرفی شما خواندهام که پدرتان نقش مهمی در ورود شما به دنیای کتابها داشته است. از آنروزها برایمان بگویید؛ از پدرتان و حالوهوای خانه و رابطه شما با ایشان.
بله؛ پدر من از همان جوانی نویسنده بودند و بعدها از نویسندگان مشهور حوزه علمیه قم، مفسران تفسیر نمونه و همچنین کتب مختلف دینی و تاریخی شدند. ما در منزلمان کتابخانه کوچکی داشتیم که خب اغلب کتابها عربی بود؛ اما من خیلی به کتاب علاقه و انس داشتم و با اینکه نمیتوانستم به راحتی بخوانم، آنها را ورق میزدم. مسئولیت خواندن کتابها بیشتر با مادرم بود. او برایم قصههای قرآنی و دینی میخواند که لذتبخش بود. من در سنین کودکی خیلی از قصههای زندگی پیامبران و معصومین را بلد بودم و وقتی انشا مینوشتم از آنها استفاده میکردم و برای معلمها و بچهها این جالب بود. خیلیچیزها را از پدرم میپرسیدم و ایشان برایم توضیح میدادند. البته کتابهایی برایم تهیه میکردند؛ اما در دوران کودکی ما کتابها خیلی کم بودند و نه مدرسه کتابخانه داشت و نه مسجد. با اینکه قم یک شهر فرهنگی بود و چند کتابخانه معروف و مهم در کنار حرم وجود داشت؛ اما کتابهای کودک و نوجوان بسیار کم بود؛ مخصوصا کتابهایی که برای بچهها مطمئن باشند، مثل کتابهای دینی. ما در مضیقه بودیم و جای خالی آن کتابها را قصههای مادر و حتی مادربزرگ برایمان پر میکرد.
خاطرههای مشترکی هم دارید که شما و پدرتان با هم کتاب خوانده باشید؟
نه؛ چیز خاصی به یادم نمیآید. فقط شاید برای مثال بتوانم از یک کار تحقیقی پدر نام ببرم که تفسیر قرآن بود و چون ایشان در اینباره موضوعی را پیگیری میکردند بخشی از آن را به من میسپردند. من آنموقع در سنوسال جوانی بودم. کتابی میدادند که آن کتاب را تورق کنم و بخوانم و موضوع مدنظر پدر را پیدا کنم. من با شوق میگشتم و پیدا میکردم و هر دو میخواندیم و به نتیجه دلخواه پدرم میرسیدیم.
خودتان چند فرزند دارید؟
سه فرزند دارم؛ دو دختر دوقلوی 26 ساله که هر دو ازدواج کردهاند و یک پسر به نام محمد که کلاس هفتم متوسطه است و اهل کتاب و کتابخوانی.
شما برای کودکان و نوجوانان مینویسید و در دنیای آنها زندگی میکنید. آیا اتفاق افتاده است وقتی داستانی میخوانید که به زندگی سخت یک کودک یا نوجوان میپردازد، ذهنتان به سمت فرزند خودتان برود؟
بله، طبیعتا. خیلیوقتها موقع نوشتن کتاب، نویسنده به سختی غرق در شخصیتهای آن میشود و ذهنش به سمت فرزند و خانواده و فامیل خودش میرود. البته من خیلیوقتها خودم در کتابها حضور دارم و یکی از شخصیتهای کتابهایم هستم. اگر شخصیت اصلی یا فرعی است درحقیقت آن حالات خودم است که در آن شخصیت پیاده میشود و توصیفات و حرفهایی که بیان میشود انگار مال من است. من واقعا در اغلب کتابهایم به این صورت حضور دارم؛ حتی در کتابهایی که برای معصومین مینویسم انگار خودم یا خانوادهام در شخصیتهای فرعی پیرامون حضور داریم و به نوعی این ما هستیم که داریم در آن کتاب و داستان نقش ایفا میکنیم.
آیا پدرانگیهایتان سوژه داستانی هم برایتان تولید کرده است؟
به طور خاص به یادم نمیآید؛ ولی درواقع هر داستانی شخصیتهایی دارد از جمله شخصیت پدر که در داستانهای من بخصوص رمانهایی که اخیرا مینویسم شخصیت پدر خیلی نمود پررنگی دارد و معمولا آن پدر، خودم هستم و حالات و خصوصیات خودم یا پدرم یا پدران اطراف خودم را روایت میکنم. من خیلی راحت با شخصیت کتابم ارتباط دارم و خواستهها و نکتههایم را توسط آن به مخاطبم انتقال میدهم.
آیا فرزندانتان در مسیر نوشتن اثرگذار بودهاند؛ حتی به حدِ خواندن یکی از متنهایتان پیش از انتشار؟
بله؛ بچهها خیلی در آثار من تأثیر دارند. مخصوصا وقتی در سنین کمتر بودند کتابها را به آنها میدادم و میخواندند و نظر میدادند. چه بسا نظراتشان تأثیر داشت و بعضا داستانهایی را با نظراتشان عوض میکردم یا شخصیتها کم و زیاد میشدند و حتی گاهی سوژهها تغییر میکردند و میکنند. البته وقتی سنشان پایینتر بود به جهت اینکه مخاطب من کودک و نوجوان است این ارتباط بیشتر و بهتر بود و الان چون بزرگسال شدهاند ارتباط کمتر شده است؛ اما بچههای فامیل این کمک را به من میرسانند.
بین شخصیتهای داستانهایی که خواندهاید کدام شخصیت پدر بود که شما او را دوست داشتید؟
چون آثار من آثار دینی و مذهبی هستند باید عرض کنم که بین شخصیتهای داستانهایی که خواندهام به نظر میرسد شخصیت امام علی (ع) برایم خیلی جذاب بوده است و همه حالات ایشان چه در نهجالبلاغه و چه در زندگی و سیره ایشان در زمانی که جوانتر بودند و در خدمت پیامبر خدا و بعد هم در زمان 25 سال دوران خانهنشینی و سپس در زمان خلافت که مشکلات و دشواریها و جنگهایی علیه ایشان تحمیل شد، همهجا آن حس پدری امام علی برای من جذاب و جالب بوده است. بیشترین تأثیر و الگو و استفاده را از این شخصیت بزرگ و آسمانی داشتهام؛ هم در کتابهایی که خودم نوشتهام و هم آنهایی را که خواندهام. البته پیامبر خدا هم مثل پدری مهربان برای من الگو بودهاند و زندگیشان تأثیر زیادی بر من داشته است که این ارتباط خداراشکر هنوز وجود دارد و تنگاتنگ است.
به نظر میرسد در داستانهای نوجوان تألیفی که نوشته میشوند «پدرها» بازنمایی مطلوبی نسبتبه مادرها ندارند؛ آنها یا در حاشیه هستند یا ویژگیهای ناخوبی دارند. نظر شما درباره این بازنماییها چیست؟
نه؛ به نظر من در داستانها چه پدر و چه مادر هر کدام در جای خود ایفای نقش میکنند و تأثیرات خود را دارند و قسمتی از زندگی را بر عهده. این برای نویسنده که خالق اثر است و برای خواننده که مخاطب اثر، جذاب است. البته طبیعتا به مادر بخاطر احساسات مادری و عواطف خاص خود به نوعی دیگر توجه میشود؛ چه نویسنده و چه مخاطب با دیدی خاص و ویژه به مادر نگاه میکنند؛ اما درباره پدر هم این علاقه وجود دارد و جایگاه او هم مقدس و ارزشمند و دوستداشتنی است.
نظر شما