چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۸
«ستاره‌بان» درباره‌ی خانواده و پیدا کردن راه خود در جهان است

رمان «ستاره‌بان» داستانی فانتزی است که ساناز اعتمادی آن را ترجمه کرده و انتشارات پرتقال به چاپ رسانده است. این رمان در جایزه کتاب سال، نامزد نهایی بخش کودک و نوجوان شده است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در این کتاب فانتزی داستانی درباره‌ی دوستی، خانواده و پیدا کردن راه خود در جهان می‌خوانیم.
 
در توضیح این کتاب آمده است: در زمان‌های دور، وقتی جهان در حال شکل‌گیری بود، جهان سراسر سیاهی بود و موجوداتی تاریک آن را پر کرده بودند. ریش‌سفیدها می‌دانستند که آدم‌ها در این شرایط خطرناک نمی‌توانند به بقای خود ادامه دهند و دوام بیاورند. پس، تصمیمی گرفتند. آنها قلب‌های خود را به آسمان دادند تا به ‌شکل ستاره درآیند و تا ابد، شر و سیاهی را از جهان دور کنند.
 
اما داستان کتاب «ستاره‌بان» در زمان حاضر می‌گذرد. در دهکده‌ کوچکی به نام دِرن که در آن کایروی یازده‌ساله همراه پدرش زندگی می‌کند. شغل خانوادگی آنها ستاره‌بانی است؛ یعنی آنها شب‌ها آسمان را نگاه می‌کنند و اگر ستاره‌ای به زمین بیفتد، به کمکش می‌شتابند. معمولاً تعداد ستاره‌هایی که می‌افتند زیاد نیست، اما ناگهان اتفاقی روی می‌دهد.
 
ستاره‌های زیادی شروع به افتادن می‌کنند، و قبل از اینکه ستاره‌بان‌ها بتوانند آنها را نجات دهند، ناپدید می‌شوند. پدر کایرو تا به ‌حال چنین چیزی ندیده، پس عازم سفری می‌شود تا این موضوع را به شورای ستاره‌بان‌ها گزارش دهد. حالا، کایرو تنهاست و باید خود ستاره‌ها را نجات دهد. اما بهترین دوستش، آندرا، و سگ محبوبش، سایفر، نیز به کمک او می‌آیند و ماجراجویی آنها آغاز می‌شود.
 
در قسمتی از متن کتاب می‌خوانیم:
«همین که سایفر شروع کرد به غریدن و گوش‌های نوک‌تیزش عقب رفت و چسبید کف سرش، کایرو ایستاد. سایه‌های آن قسمت جنگل واقعاً تاریک بودند. انگار شاخه‌های درخت‌ها، که همیشه سر به آسمان می‌گذارند، تاریکیِ شب را دور تنه‌شان پیچیده بودند.
کایرو به جنگل خیره شد و پرسید: «چی شده پسر؟» موهای دست کایرو سیخ شد. هوا از وقتی که راه افتاده بودند سردتر شده بود. انگار نیمه‌های شب بود، ولی به نظرش خیلی وقت نبود از خانه بیرون زده بود.
به ترسی که سراغش آمده بود اهمیت نداد و دوباره راه افتاد سمت خانه. با هر قدمی که برمی‌داشت، هوا سردتر می‌شد. چیزی نگذشت که بازدمش در هوا یخ زد. نگاهی به ابرها انداخت. هرازگاهی برق ستاره‌ها از لای ابرها دیده می‌شد، ولی به نظر نمی‌آمد ابرهای طوفان‌زا باشند.
احساس نگرانی مثل دست سردی شانه‌هایش را لمس کرد. هنوز هم آن حرف مادرش، که سال‌ها پیش فوت کرده بود، توی گوشش صدا می‌کرد: ستاره‌ها موجودات وحشتناکی را که توی سایه‌ها زندگی می‌کردند دور نگه می‌داشتند.
کایرو می‌دانست همه آدم‌ها داستان‌های ستاره‌بان‌ها را باور ندارند، ولی مادرش تأکید داشت آن داستان‌ها حقیقت دارند. مادرش آن‌قدر مطمئن بود که کایرو هم باور کرده بود.»
 
انتشارات پرتقال کتاب «ستاره‌بان» را در 272 صفحه و به قیمت 88 هزار تومان به چاپ رساند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها