پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۲:۲۲
گذری بر کتاب «عاشقی به سبک ون‌گوک»

مجتبی مؤمنی، نویسنده در یادداشت کوتاهی که در اختیار ایبنا قرار داده، به کتاب «عاشقی به سبک ون‌گوگ» پرداخته است که در ادامه می‌خوانید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ «عاشقی به سبک ون‌گوگ» رمانی هیجان‌انگیز و حیرت‌آور است که با پرداختی هنرمندانه، ذهن یک نقاش معلول را واکاوی می‌کند. شخصیت اصلی این رمان پسری به نام البرز است که سرگذشتی پر رمز و راز دارد و با کنار هم قرار دادن رویدادها، شخصیت‌ها و اتفاق‌ها، در تلاش است که تکه گمشده‌ای از پازل زندگی خود کامل کند. او از ناحیه یک پا دچار نقص مادرزادی است و در خانه یکی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی به عنوان فرزند خدمتکار بزرگ شده و با دختر تیمسار، «نازلی»، هم‌بازی بوده و با گذشت زمان عاشق او شده است.


مجتبی مؤمنی در معرفی کتاب «عاشقی به سبک ون‌گوگ» نوشت: شما وقتی اسم ونگوک را می‌شنوید یاد چه می‌افتید؟
من یاد گوش چپ. بله درست خواندید گوش. همان عضوی از بدن که وظیفه شنیدن را برعهده دارد. وِن‌سان ون‌گوک اساساً نقاش بوده است. برخی می‌گویند بیماری افسردگی شدیدی را تجربه کرده است و در برهه‌های مختلف کارهای عجیب و غریب کرده است. حالا این که چرا من گوش چپ را هم‌ارز ون‌گوک می‌دانم هم، دلیلی این رفتارها و کارهای عجیب و غریبش بوده است.
 
ون‌گوک دو سال قبل از این که کشته شود، گوش چپ خود را با تیغ از منتهی‌الیه می‌بُرد. من نوشتم منتهی‌الیه که ننویسم از بیخ!!! برای دلیل این بریدن هم دو روایت وجود دارد،‌ یکی اینکه صداهای آزار دهنده‌ای می‌شنیده که او را عصبانی و کلافه می‌کرد و دوم این که می‌خواست گوش خود را به عنوان یک هدیه ارزشمند به زنی که عاشقش بود هدیه بدهد. از عجایب روزگار در مرد عجیب این که برای هر دو روایت بالا هم دلیل وجود دارد و می‌توان هر دو روایت را درست دانست.
 
خودم هم می‌دانم شاید نوشتن از یک نقاش قرن هجدهم اروپایی که عجیب بود برای ورودی یک یادداشت کتاب عجیب باشد، اما به نظرم دانستن این موارد برای مخاطبی که بعداً می‌خواهد سراغ کتاب برود لازم است. البته شما می‌توانید بگویید که نویسنده، این گذری بر کتاب را به شیوه عجیبی شروع کرده‌ است. خب...
 
بسم‌الله الرحمن الرحیم
تیتر: این‌بار ماجرا چشمْ چپ نیست، گوش چپ است...
طرح جلد کتاب یک با خط‌چین برش و قیچی کناری‌اش، نماد و شکل گوش چپ است. حتی اسم کتاب، عاشقی به سبک ون‌گوک هم با مدلی روی جلد آمده است شما احساس می‌کنید تصویر یک گوش را روی جلد کتاب می‌بیند.
 
 
داستان کتاب درباره یک رابطه عاشقانه از جنس متفاوت است. چیزی شبیه پسر شاه و دختر چوپان یا برعکس. اما زبان روایت و توجه نویسنده به جزئیات و همراه شدن با آن در مسیر داستان و توجه به تاریخ نمی‌گذارد که شما زود به سراغ انتهای داستان بروید.
 
خبوشان دست شما را طوری گرفته که حتی اگر خودش هم بخواهد رهایتان کند، شما این کار را نمی‌کنید و داستان کتاب را تا انتها می‌خوانید. چند نکته‌ای که نویسنده به آن توجه کرده و شاید به تعبیری به خوبی آن‌ها را از آب در آورده، به نظر نگارنده فلسفی و تکنیکی است و نمی‌شود به راحتی از آن گذشت.
 
این تصور که انقلاب‌ها عموماً برای تغییرات سیاسی در حکومت‌هاست یک تصور نادرست است، حکومت‌ها و ساختارهای سیاسی تنها بخشی از دگرگونی‌هاست. انقلاب‌ها اساساً فرآیندهایی هستند که علوم جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی هم درباره آنها حرف برای گفتن دارند. نکته جالب درباره این کتاب این است که خبوشان توانست تغییراتی را که انقلاب در انسان‌ها ایجاد می‌کند، به تصویر بکشد. این که شناخت او از جامعه و انسان چقدر است را می‌توان با این توجه‌هایش پاسخ داد. نگاه انسان‌شناسانه‌ای که می‌گوید هر تغییری باعث می‌شود انسان‌ها هم چه واکنش‌هایی داشته باشند موثر است.
 
یکی از مواردی که کتاب خبوشان را تحسین‌برانگیز می‌کند، انتقال حال و هوای شخصیت‌هاست. با این که خود نویسنده آداب بسیار مبادی آدابی است؛ اما درباره برخی از شخصیت‌ها شاهد استفاده از الفاظی هستیم که در عرف اصلا درست نیست و از مصادیق فحش و ناسزا محسوب می‌شود. در این جا می‌توانیم به خوبی بگوییم که نویسنده با اینکه خودش اهل مراعات است به خوبی توانسته با توجه به فضای داستان و ضرورت‌هایی که برای شخصیت‌ها در مسیر داستان طراحی کرده آن‌ها را هدایت و به مقصد برساند.
 
در بخشی از «عاشقی به سبک ون‌گوک» می‌خوانیم:
«به قول نازلی نقاشی آدم را کر می‌کند، شنوایی آدم را می‌برد توی رنگ‌ها و نقاش وقتی به نقاشی فکر می‌کند، یا وقتی دارد تابلویش را می‌کشد، هم رنگ‌ها را می‌بیند و هم رنگ‌ها را می‌شنود. بو و مزه‌ای که حس می‌کند، بو و مزه رنگ است و با دمب باریک و بلند قلم مو، لمسش را هم به تن تابلو می‌ریزد و گاهی اصلا هوس می‌کند به این لمس آن‌قدر میدان بدهد که از نوک انگشتش برای درهم کردن و ساختن رنگ‌ها استفاده کند. همیشه خدا کناره منفذها و زیر ناخن انگشت اشاره‌مان رنگی بود و موقع کشیدن و فکر کردن به نقاشی، صدایی غیر از رنگ نمی‌شنیدیم.»

به طور کلی باید گفت که این کتاب از آثار درخشان محمدرضا شرفی‌خبوشان است که خواندنش را به مخاطبان ادبیات پیشنهاد می‌کنم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها