دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۸
«اتاق»؛ یک داستان مادرانه

رمان «اتاق» ماجرای یک مادر و فرزند است که در یک اتاق حبس شده‌­اند. این کتاب یک داستان مادرانه است؛ مادری که در طول داستان از طرف جامعه دچار چالش‌­های متعدد می‌­شود.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فاطمه سلیمانی: یکی از مراجع مهم برای آشنایی با کتاب‌­ها، معرفی‌­هایی است که توسط افراد مختلف انجام می‌­شود. معرفی توسط مخاطبان حرفه‌­ای کتاب یا فعالان حوزه کتاب. گاهی حتی پای نقد هم به این معرفی‌­ها کشیده می­‌شود. گاهی هم برخی از خوانندگان فقط به این بسنده می‌­کنند که بگویند «این کتاب، کتاب خوبی بود، دوستش داشتم، شما هم بخوانید». یا برعکس. ممکن است اصلاً کتاب را نپسندیده باشند؛ اما دلیل این پسند یا خوش نیامدن را عنوان نمی‌کنند؛ اما گاهی هم چنان در معرفی و نقد کتاب افراط می‌­کنند که خواه­‌ناخواه کتاب اسپویل می‌شود؛ البته ممکن است اسپویل شدن کتاب زیاد هم مهم نباشد. چون عده‌ای از خوانندگان ترجیح می­‌دهند قبل از خواندن کتاب کاملاً با فضا و داستان کتاب آشنا باشند. این دسته از مخاطبان قبل از اینکه کتاب را بخوانند دوست دارند با شخصیت‌ها و داستان کلی کتاب آشنا بشوند. بعضی حتی یک قدم جلوتر می­‌روند. مثلاً دوستی دارم که اگر نداند آخر کتاب چه اتفاقی می‌افتد و کتاب چطور به پایان می‌­رسد، کتاب را نمی‌­خواند. این دسته افراد همان‌هایی هستند که اول، صفحه­ آخر کتاب را می‌خوانند و بعد شروع به خواندن کتاب می‌­کنند؛ اما عده‌­ای هم هستند که دوست دارند خیلی بکر سراغ یک کتاب بروند. خود من یکی از همین آدم‌ها هستم. بنابراین سعی می‌­کنم قبل از خواندن کتاب فقط معرفی افرادی را ببینم که داستان کتاب یا طرح اصلی آن را لو نمی‌­دهند؛ اما متأسفانه بعضی از کتاب‌­ها را نمی‌­شود در معرفی لو نداد. یعنی اسپویل نکردن این کتاب‌­ها دشوار است. کتاب­‌هایی که یک نکته­ کلیدی دارند و آن نکته­ کلیدی تقریباً اصلی‌­ترین ماجرای کتاب است. کتاب «اتاق» اثر «اما دونوگو» یکی از این کتاب­‌هاست که تقریباً در همه­ معرفی­‌ها داستان کتاب لو رفته؛ اما نگران نباشید من قصد لو دادن کتاب را ندارم.

چون خودم خوشبختانه بدون هیچ پیش­‌فرضی سراغ این کتاب رفتم. در یک کتاب­‌فروشی کتاب را از قفسه برداشتم و یک دورِ تند تورقش کردم. یکی از دوستانی که کنار من حضور داشت گفت این کتاب کتابی است که اگر آن را دست بگیری تا آخر کتاب از دستت جدا نمی‌­شود و داستان را یک‌­نفس تا آخر می‌­خوانی و این همه­ چیزی بود که من از اتاق شنیدم و البته کمی اغراق­‌آمیز بود. شاید قبل­‌ترها چیزی درباره­ اتاق شنیده بودم اما در آن لحظه خوشبختانه همه­ شنیده­‌هایم را فراموش کرده بودم.

اگر شما از آن دسته آدم‌­هایی هستید که دوست دارید با فضای کلی داستان آشنا باشید و حتی پایان داستان را بدانید با سرچ در دنیای مجازی قطعاً معرفی‌­های زیادی از این کتاب پیدا می­‌کنید؛ البته سربسته بگویم که اتاق ماجرای یک مادر و فرزند است که در یک اتاق حبس شده‌­اند. این کتاب یک داستان مادرانه است. مادری که در طول داستان از طرف جامعه دچار چالش‌­های متعدد می‌­شود؛ اما اگر دوست دارید که مثل من خیلی بکر سراغ یک کتاب بروید اما باید از کیفیت کتاب مطمئن باشید، به عنوان یک کتاب­‌خوار تأکید می­­‌کنم که اتاق یک کتاب خوش­‌خوان است. با اینکه تعداد شخصیت‌­های کتاب محدود است اما به هیچ عنوان با فضای کسل­‌کننده‌­ای مواجه نیستیم. عده­‌ای از منتقدان اتاق را به عنوان یک کتاب سرگرم­‌کننده معرفی می­‌کنند؛ اما به نظر من اتاق یک کتاب نمادگرایانه است که از حسنِ اتفاق سرگرم­‌کننده هم هست. هر آدمی هرچقدر برون‌­گرا یک خلوت خصوصی برای خودش دارد و دوست دارد گاهی یک حصار دور خودش بکشد و بعضی از آدم­‌ها ناخواسته داخل یک حصار محبوس هستند؛ اما همین آدم‌­ها گاهی به حصاری که دور آن­ها تنیده شده عادت می­‌کنند و خارج از این حصار احساس عدم امنیت به آن­ها دست می‌­دهد. حتی اگر این حصار خودخواسته نباشد و کس دیگری این حصار را کشیده باشد.
بعد از خواندن این کتاب با یکی از دوستانم درباره­ این کتاب صحبت می‌­کردم. گفتم نویسنده با چه مهارتی آهسته آهسته شخصیت­‌ها را معرفی می­‌کند و علت حضورشان در صحنه را بیان می‌­کند. دوستم متوجه این نکته­ ظریف نشده بود چون قبل از خواندن کتاب ماجرای کتاب را می‌­دانسته و متأسفانه بخشی از لذت کتاب را از دست داده.
یکی از نکات قابل توجه این کتاب، راوی داستان است. یک کودک پنج ساله که ناگهان با یک دنیای متفاوت مواجه می‌­شود. راوی تا اواسط داستان تا حدودی از پس این راوی برآمده اما تقریباً از نیمه­ دوم به بعد تحلیل‌­ها و روایت‌­ها از طرف یک کودک پنج ساله باورپذیر نیستند. گرچه این باورپذیر نبودن به کلیت داستان لطمه‌­ای وارد نمی‌­کند.
کتاب با این جملات آغاز می­‌شود: «امروز پنج ساله شدم. دیشب که در جارختی به خواب می­‌رفتم چهارساله بودم. اما حالا که در تاریکی روی تخت از خواب بیدار شده­‌ام، پنج ساله هستم. اجی مجی لا ترجی. پیش از آن سه ساله بودم، بعد دوساله، بعد یک ساله، بعد صفر.»

این صحبت­‌ها تا حدود زیادی از یک کودک پنج ساله پذیرفتنی است؛ اما مشاهدات و بازگو کردن بخشی از دیالوگ‌­ها به اندازه دهن و درک کودک نیست. شاید انتخاب زاویه‌دید سوم شخص محدود به ذهن کودک انتخاب بهتری بود و دست نویسنده برای داستان­‌پردازی بازتر. گرچه زاویه دید «من راوی» نسبت به زاویه دیدهای دیگر صمیمانه‌تر است. لحن کودک در طول داستان یک­دست نیست؛ اما مشخص نیست که ایراد از ترجمه است یا اینکه این سبک و روش نویسنده بوده:«مامان روی تخت خم می‌شه تا چراغ را روشن کنه، همه جا پر از نور می‌شه. چشم­‌هایم را درست به موقع می­‌بندم، بعد یکی از آن­ها را کمی باز می‌­کنم» تداخل نثر معیار و محاوره به یک­دستی کتاب لطمه وارد کرده.
پیرنگ و طرح کلی کتاب اتاق بر اساس دو توع تعلیق پیش می­‌رود. تعلیقِ کتاب در ابتدا به این صورت است که «چرا اینگونه شد؟» و از یک جایی به بعد تبدیل می‌­شود به اینکه «چه می‌شود؟»  در اواخر کتاب احساس کردم ماجرای کتاب به سمت روزمرگی و اطناب می‌­رود و با خودم گفتم احتمالاً با یک پایان سست و غیرحرف‌ه­ای مواجه خواهم بود. حس می­‌کردم نویسنده به خاطر علاقه به سوژه­، داستان را تا جایی که نباید ادامه داده. اما در صفحه­ پایان متوجه شدم که داستان دقیقاً جایی تمام شد که باید می‌­شد. پایان داستان غافلگیرکننده نیست؛ اما پایانی هم نیست که برای مخاطب قابل حدس باشد. حتی همان به ظاهر روزمرگی‌­ها در راستای پیرنگ داستان و نقطه­ پایان بودند که البته جای کوتاه­‌تر شدن را داشت.  

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها