گفتوگو با مؤلف کتاب «خواجهای بر لبی حوض، (سفرنامه بخارا)»؛
مودودی: نباید بگذاریم ریشههای ایرانی بخارا خاموش شود/ خواهرخواندگی باخرز و بخارا به کجا انجامید؟
محمدناصر مودودی گفت: یکی از نگرانیهای مردم بخارا دارند این است که ایران به آنها بیتوجه هستند و فارسی در آنجا رو به افول است، هر چند در حال حاضر نیز فارسی آنها را به زور متوجه میشویم. بنابراین بیبرنامگی و غفلت ما برای سمرقند و بخارا باعث میشود شاید آرام آرام به این نتیجه برسند که دیگر ترجیح دهند فارسی صحبت نکنند. برای همین اشاره کردم که ایران باید برای آموزش ربان فارسی در کشورهای ایران فرهنگی بزرگتری کند و زبان فارسی را همچنان در این شهرها زنده نگه دارد. کمااینکه ما در ایران فرهنگی هنوز فرهنگ ایرانی موج میزند و این چراغ نباید به راحتی خاموش شود.
شهر بخارا هنوز هم نشانههای بسیار زیادی از ایران و فرهنگ تاثیرگذاری ایرانی در خود دارد. در این شهر کاروانسراها، بازارها، مساجد و مدارسی وجود دارد که هم قدمتشان بسیار قدیمی است و هم به وضوح می توان ردپای معماری ایرانی را در آنها دید. این ساختمانهای تاریخی قدمتشان معمولا به قرون ۹ تا ۱۷ میرسد. در شهر بخارا در ازبکستان بناهای زیادی همچون: مدرسه چهار منار، ارگ بخارا، مدرسه میر عرب، مقبره امیر اسماعیل سامانی، ارامگاه چهار بکر،مدرسه دیوانبیگی، لب حوض و بسیاری از آثار تاریخی ممتاز این شهر مسقیما با فرهنگ ایرانیان مرتبط است.
محمدناصر مودودی در سفری به بخارا دیدهها و شنیدههای خود را در سفرنامه «خواجهای بر لبی حوض» ثبت کرده است. بخش عمده سفرنامه به شیخ باخرزی و بقعه و سرگذشت او اختصاص دارد. ناآبادی شهرها و آبادی راهها، خوشپوشی مردمان و سرانجام کنترل پلیسی بر اوضاع و سختگیری غیرعادی پلیس ازبکستان از مسائلی است که او در این سفر بدانها اشاره دارد. با محمدناصر مودودی درباره این سفرنامه به بحث و گفتوگو پرداختیم که در زیر میخوانید:
جناب مودودی قبل از اینکه به بخارا سفر کنید چه اطلاعاتی درباره آن داشتید؟
شاید درست این بود که قبل از سفر درباره بخارا مطالعه میکردم اما آنقدر گرفتاریهای کاری بود و سفر هم یکدفعه پیش آمد و شورای شهر باخرز برخی هزینههای سفر را تقبل کردند و رفتن به این سفر برایم خیلی ارزشمند بود.
در سفرنامه از وضعیت هتل گله کردید چه مسائل دیگری در این سفر برایتان پیش آمد؟
جالب اینکه در چنین سفرهایی اگر گوش آدم هم بریده شود، دستش به هیچ جا بند نیست. من خیلی سعی کردم مسئول هتل و آژانس مسافرتی را سیاست کنم، اما آنقدر خونسرد و خوشحال به من پاسخ دادند هر کاری دلت میخواهد بکن! از طرفی ناچار بودم که به تهران برگردم و کاری نمیتوانستم انجام دهم، لذا عملا کاری از پیش نبردم با وجود این گذشت. ما یک مثلی در شهر خودمان داریم که میگویند دعا کنید هیچ وقت چهار چرختان نچرخد و یکی از چرخها بلنگد. وقتی هر چهار چرخ بچرخد، هر آئینه ممکن است بهمن وبلایی فرود بیاید و غزل خداحافظی را بخوانید. اما وقتی یک چرخ بلنگد، خدا میگوید باید این چرخ را درست کند. پس زمان نیاز دارد و زمان مرگش نیست.
آنچه در سفر شما جالب بود، بردن نامه خواهرخواندگی بخارا و باخرز که شما با خود بردید، اما کسی نمیتواند آن را برایتان ترجمه کند! ضمن اینکه طبق آنچه از سفرنامه برمیآید در بخارا میتوانند فارسی صحبت کنند اما کسی فارسی نوشتن بلد نیست!
مردم بخارا در طی غلبه حکومت شوروی بر آنها و مرزبندیهایی که اتفاق افتاد، آنها در حوزه سیاسی ازبکستان قرار گرفتند که زبان رسمیشان روسی شد یا ازبکی. لذا در مدارس آنجا روسی یا ازبکی را آموزش میدهند. یکی از نگرانیهای مردم بخارا دارند این است که ایران به آنها بیتوجه هستند و فارسی در آنجا رو به افول است، هر چند در حال حاضر نیز فارسی آنها را به زور متوجه میشویم. بنابراین بیبرنامگی و غفلت ما برای سمرقند و بخارا باعث میشود شاید آرام آرام به این نتیجه برسند که دیگر ترجیح دهند فارسی صحبت نکنند. برای همین اشاره کردم که ایران باید برای آموزش ربان فارسی در کشورهای ایران فرهنگی بزرگتری کند و زبان فارسی را همچنان در این شهرها زنده نگه دارد. کمااینکه ما در ایران فرهنگی هنوز فرهنگ ایرانی موج میزند و این چراغ نباید به راحتی خاموش شود. ما در ایران فرهنگی گستره تمدنی داریم، اما توجه به آن خیلی اندک است.
در سفرنامه شما تصویری که از بخارا برایمان میسازید شهر منارهها، گنبد و حوض است. میتوایند به تعداد این آثار اشاره کنید؟
وقتی در هند تحصیل میکردم برایم کشور رنگ، صلح و موسیقی بود. اما بخارا برایم تلفیقی از گنبد، مناره و حوض بود. به طوری که در هر خیابانی از بخارا قدم بزنید محال است که یکی از آثار مرمت شده کهن را نبینید. در یکی از صفحات کتاب آماری از منارهها را نقل کردم و ضمن آنکه تعداد بازارچهها (صد و سی عدد) و صد و اندی مدرسه نیز برشمردم این ارقام برای بخارا که چندان شهر بزرگی نیست، عدد عظیمی است! به شکلی که در هر کوچه تعدادی از آثار تاریخی از مدرسه، مسجد و ... را مشاهده میکنید. شاید معماران بخارا به این نتیجه رسیده بودند که چنین آثاری را با هم تلفیق کنند. بعضی از آثار بسیار عظیم هستند مانند مناره کلان بخارا که چهل متر ارتفاع دارد که با دیدن آن کلاه از سر آدم میافتد، اما مهیبترین سازهای که در زندگیام دیدم ارگ بخارا بود که نگاه به آن دلهرهآور بود که چطور دیوارهایی عجیب(شکمدار) را سر هم کردند و سازهای ساختند که اصلا نگاه به آن دشمن را پنج متر عقب میراند!
در حالی از سمرقند و بخارا و بسیاری از شهرهای آسیای میانه حرف میزنیم که ما به عنوان یک ایرانی به ارزش و اهمیت آنها در ایران فرهنگی واقف هستیم اما سیاستمداران و دولتمردان ما ...!
به نظرم به ایران باید از دو منظر نگاه کرد؛ مکان و زمان. برای دانستن تاریخ ایران باید از منظر مکانی پیش بروید و هر چه قدر در ایران فرهنگی غور کنید و هر چه از لحاظ زمانی عقب بروید به همان اندازه متحیر میشوید. برای همین هر چه قدر که اطلاعات ما از تاریخ ایران بیشتر باشد در نگاه، پژوهش و تصمیمگیری تاثیر بسیاری دارد به ویژه دیدن ایران فرهنگی که شما را شگفتزده میکند.
در بخارا چه قدر جشنهای ایرانی برگزار میشود؟
ردپای جشنهای ایرانی را در آسیای میانه بیشتر میتوان مشاهده کرد. تصور میکنم در مراسمی درباره سوگ سیاوش در بخارا مشاهده کردم هر چند جزئیات آن را به یاد ندارم اما در تحقیقاتی که درباره شاهنامه نیز انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که در بسیاری از کشورهای شمال ایران برای نمونه درباره سیاوش مراسم و برنامه دارند در ایران نیز برخی آئینها برگزار میشود اما کشورهای حوزه تمدنی فرهنگی ایران کمتر از ما دچار استحاله فرهنگی شدند. بنابراین با خوشبینی میتوانیم بگویم ردپای بسیاری از جشنها و آئینهای ایرانی در آنجا قابل تشخیص است.
نکته بسیار مهم که وجود دارد که اگر نام آن را دقایق فرهنگی ما بگذاریم همین الان موجود است فقط کسی نیست که آنها را شناسایی کند و به هم بدوزد. این نکته خیلی مهمی است که اگر هر کدام از ما یک گوشه این فرهنگ را دربیاوریم ودر یک گوشه بانک(آرشیو) کنیم که سامان دادن این گوشهها چهره روشنی از تاریخ و فرهنگ ما را نشان میدهد.
از بازار ارگ بخارا و حضور زنان در شهر بخارا بگویید؟ از جمله بساط طلافروشان زنان در بازارچههای محلی
زنان جوان و میانسال با جعبههایی که در آن قوطیهای شیشهای بود، بساط کرده بوند و در هوای سردی جواهرات خود را عرضه میکردند احتمالا کنار ارگ را برای این انتخاب کرده بودند که احتمال حضور توریستها را میدادند. البته توریستها از بساط زینتآلات آنها استقبال میکردند. در میان برایم خیلی جالب بود که دختران جوان بساط داشتند و کفش کلاه میفروختند! یعنی پذیرفته بودند که نقشی به عهده بگیرند و درآمدی از رفت و آمد توریستها به شهرشان کسب کنند.
بحث خواهرخواندگی بخارا با باخرز چه قدر تاثیرگذار بود؟ آیا به تبادل دو نامه بسنده شد یا این موضوع همچنان در جریان است؟
یکی از مشکلات کشورهای توسعه نیافته قائم بودن امور به فرد است یعنی اگر یک فرد باشید که رویکردش در میان مدت یا کوتاه مدت است به محض اینکه فرد حذف شود و کل سیستم نیز با آن اتوبوسی میرود. حالا داستان ما این است که خواهرخواندگی باخرز و بخارا نیز در این است که کار از طریق یک نهاد یا انجمن دنبال نشد. ما در پیوند خواهرخواندگی میان این دو شهر با مسئولان هر دو شهر و مسئولان سفارت ایران در بخارا صحبت کردیم باید دید تا چه اندازه موثر خواهد بود.
نظر شما