یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۴
نیازمند بازبینی در مطالعات زنان بدون تقلید از کشورهای دیگر هستیم/ مطالعات زنان می‌تواند از بروز جنبش‌های نامعقول جلوگیری کند

کتایون مصری پژوهشگر و نویسنده حوزه زنان گفت: آنچه ما در رشته مطالعات زنان به آن نیاز داریم یک بازبینی یا بازخوانی یا به تعبیر دیگر واقع‌گرایی بیشتری در این رشته است بدون این که بخواهیم تقلیدی از کشورهای دیگر داشته باشیم.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- پردیس سیاسی: مطالعات زنان به عنوان یکی از حوزه‌های میان‌رشته‌ای علوم انسانی همانطور که از عنوانش هویداست، تمرکز اصلی خود را بر موضوعات مرتبط با زنان و به طور اعم جنسیت قرار داده است. موضوعی که نیمی از جمعیت جهان را در بر می‌گیرد و در کشورها و فرهنگ‌های مختلف، مقتضیات و مسائل متفاوتی دارد. در ایران از اواخر دهه هفتاد تلاش‌هایی مبنی بر تاسیس رشته مطالعات زنان در دانشگاه‌های کشور ایجاد شد و در نهایت این رشته به عنوان یکی از گرایش‌های کارشناسی ارشد و در ادامه دکتری به جذب دانشجو پرداخت. با توجه به تغییرات جامعه ایرانی و برجسته شدن موضوعات مرتبط با زنان در سپهر اجتماعی و فرهنگی کشور، این پرسش پیش می‌آید که رشته مطالعات زنان به عنوان حوزه‌ای تخصصی در مسائل زنان چه مسیری را طی کرده؟ چه دستاوردها و ناکامی‌هایی داشته؟ و نسبت آن با مسائل زنان ایرانی در امروز روز به چه شکل است؟ برای پاسخ به این پرسش‌ها گفت و گویی با کتایون مصری، دکتری مطالعات زنان از دانشگاه تربیت مدرس و پژوهشگر و نویسنده حوزه زنان داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 
پرسش نخست را از زمینه‌های شکل‌گیری رشته مطالعات زنان آغاز کنیم. مطالعات زنان برای تبدیل شدن به یک رشته دانشگاهی چه مسیری را طی کرده است؟
مسیری که رشته مطالعات زنان در کل دنیا طی کرده است با کشور ما تفاوت‌هایی دارد؛ از این نظر که در تمام دنیا و به عبارتی در کشورهای غربی که به عنوان خاستگاه مطالعات زنان و مطالعات جنسیت مطرح می‌شوند، این مطالعات خاستگاهی نظری و تئوریک داشته که زیربنای آن‌ها را تشکیل می‌دهند در ادامه این مبانی به تدریج وارد دانشگاه شده و تبدیل به یک رشته دانشگاهی شده‌اند و در مقاطع مختلف تلاش کرده‌اند بر مبنای همان چارچوب یا مکاتب فکری(که زیربنای این رشته هستند) به تربیت دانشجو بپردازد. می‌دانیم که از چند صد سال قبل فعالیت‌های مدافعان حقوق زنان تحت عنوان موج‌های مختلف فمینیسم مطرح شده‌اند و به خصوص از دهه‌های 60 و 70 به این سمت دیدگاه‌های این گروه‌ها سازمان یافته، تئورایز شده و موج دوم فمینیست را شکل می‌دهد. این موج منجر به بروز و ظهور کتاب‌ها و نظریه‌های مختلفی شد که پای مراکز آموزشی و پژوهشی را برای استاندارد سازی مفاهیم و مبانی حقوق زنان و دفاع از حقوق آن‌ها باز کرد. به نحوی که می‌بینیم به تدریج دولت‌ها، حاکمیت‌ها و حتی سازمان‌های بین‌المللی هم با توجه به قدرت‌گیری افرادی که در حوزه زنان فعال بودند به امر حقوق زنان حساس می‌شوند. با توسعه تدریجی این مبانی رشته‌هایی به نام مطالعات زنان، مطالعات جنسیت و مطالعات مردان شکل می‌گیرند و نظریه‌های مردانگی و نظریه‌های دفاع از حقوق زنان و ... مطرح می‌شود.

می‌خواهم بگویم در تمام دنیا و به خصوص خاستگاه این رشته یعنی کشور انگلیس و سپس آمریکا رشته دانشگاهی مطالعات زنان بر مبنای متون و چشم‌اندازهای نظری و تئوریزه کردن حتی مصادیق و واژه‌های این رشته، نظریه‌های فمنیسم و گرایش‌های مختلف آن تأسیس می‌شود و اگرچه این مسیر در آن کشورها نیز با افت و خیزهای فروانی روبه‌رو بوده، اما به هر حال جای شک وجود ندارد که این رشته یک هدف را در تمام این دانشگاه‌ها دنبال می‌کند و زیربنای آن در تمام این مراکز یک چیز است؛ تغییر و change  . تغییری که به توانمندسازی و تغییر زنان یعنی نیمی از جمعیت دنیا  و استفاده از ظرفیت نیمی از جمعیت دنیا منتهی شود. بنابراین مطالعات زنان و تمام نظریه‌پردازی‌هایی که در حوزه فمینیست انجام شده است (علی‌رغم این که ما آن‌ها را بر مبنای دیدگاه‌های خودمان بپذیریم یا نپذیریم و به رغم این که بخشی از آن‌ها را انحرافی بدانیم یا ندانیم که قابل ارزش‌گذاری نیز هست) بر مبنای دیدگاه‌ها و مبانی فکری و باورهای درونی و اعتقادی خود به دنبال تغییر بوده‌اند.

آیا می‌توان میان زمینه‌های شکل‌گیری این رشته در خارج از کشور و ایران نسبتی برقرار کرد؟

گذشته از دنیا به دلیل این که بیشتر می‌خواهیم در مورد ایران صحبت کنیم، باید به دهه 70 برگردیم، تقریبا از اواخر دهه 70 مشاهده می‌کنیم دغدغه‌هایی مبنی بر تأسیس رشته مطالعات زنان در دانشگاه‌های ایران نیز مطرح می‌شود. قاعدتا به دلیل این که رشته مطالعات زنان یک رشته میان‌رشته‌ای است و از دل حوزه‌هایی از علوم انسانی مانند حقوق، روانشناسی و علوم اجتماعی درآمده است( در تمام دنیا نیز به همین صورت است). هسته‌های اولیه شکل یافته در وازرت علوم برای تاأسیس این رشته تصمیم گرفتند در دوره تحصیلات تکمیلی به تشکیل این رشته بپردازند. در این مسیر نیز بر اساس تعاریفی که در اواخر دهه 70 مطرح بود همه گرایش‌های فکری مختلفی هم سهیم بودند، از گرایش‌های اصول‌گرا تا اصلاح‌طلب. سرانجام در سال 80 تا 81 اولین گروه از دانشجویان این رشته ابتدا در دانشگاه تربیت مدرس و سپس در دانشگاه الزهرا و در ادامه در دانشگاه تهران جذب شدند. تعداد دانشجویان نیز اندک بود مثلا 5 یا 6 نفر و دانشجویان نیز هم از رشته‌های مرتبط و هم غیر مرتبط به تحصیل در این رشته پرداختند؛ از جامعه‌شناسی و حقوق تا رشته‌های غیرمرتبط‌تری چون مامایی و مهندسی کشاورزی.

اما یکی از مسائل مهمتری که در این میان مغفول ماند هدف از تأسیس رشته مطالعات زنان در ایران و خارج از ایران بود. این رشته در ایران با سه گرایش حقوق زن در اسلام،  زن در خانواده و زن در هنر(که متأسفانه هیچ وقت به نتیجه نرسید) تأسیس شد. هدف نیز این بود که این رشته به تثبیت جایگاه زن در نظام فکری، ایدئولوژیک و حقوقی زنان در ایران منتهی شود. در اینجا ما تضاد عمیقی ببین اساس مطالعات زنان در ایران و خارج از ایران را مشاهده می‌کنیم. آن‌ها معتقد به تغییر بوده و تئوری داشتند(چه درست و چه غلط) ولی ما بدون هیج تئوری و تنها بر اساس یک گرده‌برداری ناقص از مطالعات زنان در غرب و بدون این که هیچ پشتوانه نظری داشته باشیم، این رشته را راه‌اندازی کردیم و هدفمان نیز این بود که جایگاه زنان را تثبیت کنیم؛ به این معنا که زنان در جامعه ایران جایگاه خوبی دارند و ما باید تلاش کنیم این جایگاه را تثبیت کرده و اجازه ندهیم پدیده تهاجم فرهنگی و امثالهم زنان را به سمت غربی شدن سوق دهند و از ظرفیت زنان با توجه به آموزه‌های بومی و اعتقادیمان یعنی مباحثی چون حرمت داشتن مادری، همسری و نقش‌های سنتی زنان بهره ببریم. همانطور که می‌بینیم چارچوب فکری، سیاسی و ایدئولوژیک ایران در دهه هفتاد کاملا رشته مطالعات زنان را تغذیه می‌کرده است. مطالعات زنان با این اهداف تأسیس شد اما در ادامه به سمت تعطیلی یا تضعیف شدن رفت که آسیب‌شناسی آن هم دنیایی دارد. اما به هر حال این رشته باقی مانده است و  اکنون در دوره دکتری نیز در دانشگاه تربیت مدرس جذب دانشجو دارد.

با توجه به توضیحاتتان در مور تضاد ابتدایی میان اهداف و پشتوانه نظری در تأسیس این رشته و موضوع زنان که به راحتی می‌تواند دستخوش تغییرات ایدئولوژیک و ساختار قدرت قرار بگیرد و کش و قوس‌های آن در دانشگاه، آیا تأسیس رشته مطالعات زنان در ایران در این سال‌ها دستاوردی داشته است؟
 
من اعتقاد دارم حتی اگر مسیر را هم اشتباه رفته باشیم، وجود یک امر بهتر از نبود آن است. در واقع آن چه ما در رشته مطالعات زنان به آن نیاز داریم یک بازبینی یا بازخوانی یا به تعبیر دیگر واقع‌گرایی بیشتری در این رشته است بدون این که بخواهیم تقلیدی از کشورهای دیگر داشته باشیم. تمام این ضرورت‌ها اما به این معنی نیست که بخواهیم دستاوردها را نادیده بگیریم. تأسیس رشته مطالعات زنان برای اولین بار تابوی مطالعات زنان و مطالعات فمنینستی را در کشور ما خواسته و ناخواسته شکست و ما توانستیم مطالعات فمنیستی را به صورت آکادمیک تدریس کرده و حتی به نقد آن هم بپردازیم. در حالی که پیش از آن مکتب فمینستم صرفا هر از گاهی در رشته‌های دیگری چون علوم سیاسی یا جامعه‌شناسی مورد بررسی و نقد قرار می‌گرفت اما در رشته مطالعات زنان برای نخستین بار افرادی متخصص در مقطع کارشناسی ارشد یا دکتری آمدند و با این عنوان به نقد نظریه و مبانی فکری پرداختند که تا پیش از آن خیلی راحت از کنارش می‌گذشتند.

هرچند ما دچار خود باختگی فرهنگی یا نظری در برابر مبانی فمنیسم نیستیم اما  دستاورد مهمی که رشته مطالعات زنان از نظر من داشت این بود که خواسته و ناخواسته باب مطالعات تخصصی در حوزه زنان و جنسیت را در دانشگاه‌های ما باز کرد. و باعث شد بسیاری از مسائلی که تا آن زمان تابو بود یا صرفا بر اساس علاقه دانشجو یا استاد به آن پرداخته می‌شد به شکل نظام‌مندتر و سازمان‌یافته‌تری مورد توجه قرار بگیرد. تا پیش از تأسیس این رشته می‌توانیم بگوییم مسئله زنان بیشتر ژورنالیستی یا تا حد زیادی سطحی بود. اما از زمان تأسیس رشته مطالعات زنان رساله‌ها، پایان‌نامه‌ها و در ادامه کتاب‌هایی بر اساس نیاز (هر چند ناچیز و بسیار بسیار کم) ترجمه شد و مورد توجه قرار گرفت. شاید یکی از مهم‌ترین دستاوردهای رشته مطالعات زنان این بود که ما فهمیدیم که در حوزه مطالعات زنان و جنسیت در داخل کشور به شدت خلأ نظری داریم و همین خلأ ما را به این ضرورت می‌رساند که بیایم و نظریه‌پردازی کنیم، به ویژه اگر می‌خواهیم چیزی فراتر از فمینیسم در کشورمان داشته باشیم که صرفا یک تقلید و مهمان ناخوانده در سرفصل‌های آموزشی این رشته در دانشگاه‌هاست. پس همانطور که اشاره شد ما دستاوردهای مثبت و منفی زیادی با تأسیس رشته مطالعات زنان داشته‌ایم.

در صحبت‌هایتان به تأثیرات مثبت این رشته بر ترجمه کتاب‌های حوزه زنان اشاره کردید. در مجموع کتاب‌های حوزه مطالعات زنان را در این سال‌ها چطور ارزیابی می‌کنید؟
 
متأسفانه ما برای تولید مبانی فکری در حوزه مطالعات زنان دچار چند مانع هستیم. هر چند ما در حوزه آکادمی تا سال 1390 یعنی برای 10 سال خوب پیش رفتیم اما انتظار این بود که با ایجاد دوره دکتری در رشته مطالعات زنان و فعالیت فارغ‌التحصیلان این دوره ، کتاب‌های بسیار عمیقی را در این حوزه ببینیم یا به عبارتی فضای دانشگاهی برای فارغ‌التحصیلان دوره دکتری جا باز کرده و اجازه نظریه‌پردازی به آن‌ها بدهد. اما مانند سایر رشته‌های علوم انسانی  چون علوم اجتماعی، علوم سیاسی و حتی حقوق ما دچار یک سرخوردگی شده‌ایم. یعنی همانطور که در سایر رشته‌های علم انسانی می‌بینیم که فارغ‌التحصیلان پس از مدتی دچار سرخوردگی می‌شوند، در مطالعات زنان این امر مضاعف بوده است. به این دلیل که دانشگاه‌هایی که به تربیت دانشجو در این حوزه پرداخته‌اند، هیچ حرمت و اعتباری برای فارغ‌التحصیلان خودشان در حوزه نظریه‌پردازی و تولید فکر قائل نشده‌اند و این بزرگترین شکست این رشته در میان رشته‌های علوم انسانی است. انتظار این بود که دستکم حتی برای تثیبت و توجیه جایگاه زنان ما به نظریه‌پردازی دست زده و از ظرفیت دانشجویان خودمان استفاده کنیم، اما متأسفانه توسل نظام آموزشی ما به افراد غیر متخصص و ادامه این روند در دانشگاه‌ها(چه دانشگاه تربیت مدرس و چه الزهرا) راه استفاده از فارغ‌التحصیلان این رشته و دیدگاه‌های آن‌ها را بست و حتی برای هزینه و وقتی که برای تربیت این افراد شده ارزشی قائل نبود.  

همین امر باعث شده است که ما با ضعف تولید فکر در این حوزه رو به رو باشیم. از طرف دیگر وقتی که شما از متخصصان این رشته(که تعداد زیادی هم ندارند) استفاده نمی‌کنید، چند اتفاق می‌افتد؛ یا این افراد جذب سایر رشته‌ها شده یا از ایران خارج می‌شوند، یا این که انگیزه‌ای برای تولید فکر نخواهند داشت. این وضعیت نیز باب ترجمه متون بسیار سطحی و انگیزشی برای زنان را باز می‌کند متونی که در دانشگاه هم جایی ندارند. بنابراین ما نه تنها در حوزه ترجمه متون تخصصی مطالعات زنان به شدت افت داشته‌ایم بلکه حتی در تولید فکر هم افت کرده‌ایم چرا که از فارغ‌التحصیلانمان به خوبی بهره نبرده و از یک جایی در سراشیبی سقوط افتاده‌ایم. مقصر این امر نیز خود دانشگاه‌ها و افرادی هستند که تصدی رشته مطالعات زنان را در اختیار دارند و دغدغه آن‌ها مطالعات زنان نیست. در واقع افرادی که از رشته‌های دیگر وارد شدند و این رشته را راه‌ندازی کردند از یک جایی به بعد باید کنار می‌رفتند و سکان رشته مطالعات زنان را به دست خود فارغ‌التحصیلان این رشته می‌سپردند، اما این اتفاق نیافتد چرا که یک بی اعتمادی عمیق نسبت به فارغ‌التحصیلان این رشته از هر گرایش فکری وجود دارد.

با وجود این مشکلات در دانشگاه آیا مطالعات زنان در خارج از فضای آکادمیک یا موازی با آن توانسته است اهداف خود را پیش ببرد؟
در پاسخ به این پرسش باید ابتدا تأکید کنم که رشته مطالعات زنان هم یک رشته آموزشی و هم یک رشته پژوهشی است. هدف از این رشته علاوه بر کارهای پژوهشی که می‌تواند کوتاه مدت و یا بلند مدت و مبتنی بر خلق مبانی نظری در حوزه جنسیت و مسائل زنان باشد. آموزش نیز هست. در واقع یکی از مهمترین اهدافی که از ابتدای تأسیس این رشته دنبال می‌شد، آموزش افرادی بود که در حوزه‌های مختلف مانند بحث‌های مشاوره، مددکاری، آموزش مسائل مختلف جنسیتی و توامندسازی بتوانند به بهبود موقعیت زنان کمک کنند. قاعدتا بسیاری از فارغ‌التحصیلان ما هم در این حوزه‌ها کار کرده‌اند و من به عنوان کسی که همیشه منتقد هستم اینجا دلیلی نمی‌بینم (حتی اگر برخی از این دوستان را از لحاظ مبانی فکری و سیاسی هم قبول نداشته باشم) زحماتی که در دوره‌های مختلف کشیده‌اند را نادیده بگیرم. ما در طی این سال‌ها در رشته مطالعات زنان رساله‌های بسیار خوبی داشتیم که اگر این رساله‌ها در کشورهای دیگر (حتی کشورهای اطراف ما چون ترکیه، امارات و ..) کار می‌شد، مطمئن باشید خود وزرات علوم یا دانشگاه کمک می‌کرد این رساله‌ها حداقل تبدیل به کتاب یا سرفصل درسی شوند اما این اتفاق در کشور ما نیفتاد. به همین خاطر فارغ‌التحصیلان ما در حال حاضر حتی جایگاه خارج از دانشگاه‌شان هم مشخص نیست اما تا آنجایی که من اطلاع دارم، باز هم تلاش‌های زیادی از سمت بچه‌های مطالعات زنان از طریق برگزاری میزگردها، سمینارها، ارسال مقاله و ...  انجام می‌شود تا بتوانند مبانی فکری‌شان را تثیبت کنند. تلاش دوستان مطالعات زنان با وجود این که دانشگاه به فارغ‌التحصیلان این رشته بسیار کم لطفی کرده است واقعا قابل تقدیر است. البته باید به این نکته نیز اشاره کنم که اگر الان با فارغ‌التحصیلان علوم سیاسی، جامعه‌شناسی و ... هم صحبت کنیم، احتمالا به همین مشکلات اشاره می‌کنند. من معتقدم به شکل کلی جامعه ما نسبت به علوم انسانی کم لطف است. در واقع در خارج از دانشگاه‌ها هم  قول‌ها و اهداف عملی نشده‌اند و  ما کمتر دوستی را می‌بینیم که بر مبنای تخصصی که دارد و رساله‌ای که شاید سه تا چهارسال از عمرش را صرف آن کرده است، در ساژمان‌ها و نهادهایی که می‌توانند اداره امور زنان داشته باشند مشغول به کار باشد. متأسفانه در جامعه ما توزیع مسئولیت‌ها دچار اشکال است. من واقعا نمی‌خواهم خیلی تار و تاریک صحبت کنم چون خودم معتقدم غر زدن راهش نیست، اما واقعیت این است که آن‌هایی که می‌توانسته‌اند، راهی را باز نکرده‌اند و همین امر باعث شده است که دوستان ما همچنان دارند تلاش کنند تا سطح دانش خود را در خارج از دانشگاه اثبات کنند و این رویه با تولید مقالات، شرکت در میزگردها و سمینارها و (که واقعا هم در آن‌ها خوش می‌درخشند) ادامه دارد. اما ما نیازمند این هستیم که مراکز آموزشی و پژوهشی(دستکم مراکزی که این رشته را تأسیس کرده‌اند) به این پرسش پاسخ دهند که هدف از تأسیس این رشته چه بوده است؟ و در ادامه نیز از فارغ‌التحصیلان جوان آن استفاده کنند.

در صحبت‌هایتان به شکل جسته و گریخته به مشکلات رشته مطالعات زنان اشاره کردید. در مجموع مهم‌ترین چالش‌های این رشته و حوزه فکری را چه می‌دانید؟

اگر بخواهم تیتروار بیان کنم باید بگویم در گام اول ما در بیان اهداف رشته مطالعات زنان در دانشگاه به یک بازبینی احتیاج داریم. اولین چالش این است که به سؤال چرایی این رشته پاسخ دهیم، و وقتی به این سؤال پاسخ دهیم می‌توانیم سرفصل‌های مناسب و گرایش‌های به روزی برای آن تعریف کنیم. باید به این پرسش پاسخ داد که  آیا گرایش‌های موجود در این رشته به نیازها، دغدغه‌ها و مطالبات زنان در شرایط کنونی که جنبش‌های من‌درآوردی و آن‌طرفی مانند زن زندگی آزادی ، بی حجابی و بد حجابی و ...  در حال القا به آن‌هاست می‌تواند پاسخ‌گو باشد؟ مگر رشته مطالعات زنان برای این شکل نگرفت که خواسته‌های زنان را پیش‌بینی و از بروز جنبش‌ها و حرکت‌های نامعقول جلوگیری کند؟ مگر هدف این رشته این نبوده است که بر مبنای مطالبات بومی زنان تئوری‌پردازی کند؟ اما وقتی که جلو تولید علم در این رشته گرفته می‌شود، راه و مسیر را باز می‌کنیم تا خزعبلات آن سمت که هیچ ارتباطی با متن و بستر فرهنگی ما ندارند، وارد شوند که اتفاقا جذبیات هم دارند. کافی است به محتواهایی که چه در شبکه‌های اجتماعی و چه در قالب کتاب تولید می‌شوند، نگاه کنیم من اطمینان دارم که اگر در سطح ممیزی کتاب‌ها هم دوستان مطالعات زنان را می‌گذاشتند، انقدر کتاب‌های سطحی که سطح مطالبات زنان را به این که امروز چه بپوشم، چه بخورم و چه به خودم بزنم محدود می‌کنند، تولید نمی‌شد.

من نمی‌گویم این کتاب‌ها نباشند، باشند، اما به شرط این که کتاب‌های نظری مطالعات زنان هم تولید شوند و ما دچار یک تضارب فکری باشیم. واقعا من خودم گاهی وقتی به کتاب‌خانه‌ها می‌روم و می‌بینم که بیش از ده تا پانزده سال است که کتاب‌های حوزه نظری نه منتشر و نه ترجمه شده‌اند، افسوس می‌خورم. این واقعا فاجعه است که ما راه را بازگذاشته‌ایم تا کتاب‌هایی ترجمه شوند که زنان ما هیچ نیازی به آن‌ها ندارند. کتاب‌هایی که باعث ایجاد نیازهای سطحی شده به راحتی آن‌ها را به بی راهه می‌برند آن هم توسط افرادی که به هیچ عنوان دغدغه زنان ندارند.

چالش بعدی که به نظر من باید به آن توجه داشت، دقت بیشتر در انتخاب دانشجو هست. اصلا ضرورتی ندارد افرادی که از رشته‌های دیگر وا مانده‌اند وارد رشته مطالعات زنان شوند. به عنوان مثال می‌گویم، یک مهندس کشاورزی چرا باید برای خواندن مطالعات زنان به دانشگاه بیاید؟ دستکم باید آزمونی برگزار شود و مطابق آن، فرد  با دانستن یک سری مبانی و وجود تجربه و انگیزه به این رشته وارد شود. قصد من سخت کردن بی دلیل شرایط نیست اما وقتی فردی دغدغه‌مند است می‌تواند در طی تحصیل خوب اقناع کرده و خوب اقناع شود. به هر حال چرا باید زمان و هزینه‌ای که صرف آموزش این دانشجویان می‌شود، به هدر برود؟

از این موضوع مهم‌تر تعیین اساتید است، باز هم ما می‌بینیم که متأسفانه برای این رشته اساتیدی به کار گرفته می‌شوند که مسئله زنان را به عنوان زن ایرانی درک نمی‌کنند؛ یعنی یا کاملا آن را کتمان می‌کنند یا به قدری در مورد مسئله زنان اغراق می‌کنند که باز هم آن شکل از طرح مسئله، زنان بومی ایران نیست. دلیل این موضوع هم این است که رشته تحصیلی این اساتید مرتبط با مسائل زنان نیست. ما از یک جایی اگر دانشجو تربیت کردیم، فارغ‌التحصیل دادیم و اگر به رساله یک دانشجو رتبه آ دادیم، انتظار داریم که آن جوان چه مرد و چه زن بیاید و به خدمت دانشگاه گرفته شود و از آن دانش او استفاده کنیم. نه این که او را رها کرده و سراغ فارغ‌التحصیلان رشته‌های دیگر برویم که از رشته خود بازمانده‌اند و می‌آیند در این رشته هیئت علمی می‌شوند.

مورد دیگر تعریف صحیح میان رشته‌ای بودن مطالعات زنان است. درست است که مطالعات زنان میان رشته‌ای است و ما در آن به تخصص‌های مختلف نیاز داریم اما به شرط این که فرد پژوهشگر مکاتب و زیربنای رشته مطالعات زنان را بداند.  امروزه می‌بینیم در خیلی از نشست‌های تخصصی‌مان خانم یا آقای دکتر فلانی دعوت می‌شوند که حتی شاید یک مقاله قابل اعتنا در حوزه زنان ننوشته‌اند. این واقعا خیلی خیلی باعث افسردگی من و دوستانم می‌شود که مخاطب این برنامه‌ها هستیم. پس هم در جذب داشجو و هم در سطح استاد و مجلاتی که چاپ می‌شوند ما نیازمند تجدید نظر هستیم. برای مثال در مجلاتی که منتشر می‌شوند چون ما هیئت علمی در مطالعات زنان نداریم این مجلات هم به رشته‌های دیگر سپرده می‌شود و آن‌ها هم عملا چون شناختی از مبانی فکری رشته مطالعات زنان ندارند، به تولید علم در رشته خودشان می‌پردازند و بر مبنای ارتباطات خودشان تولید مقاله می‌کنند. مشکلات یکی و دوتا نیست، و همین موضوع باعث می‌شود حرکت رو به جلوی این رشته به تعویق بیافتد.

مسئله بعدی سرفصل‌های ارشد و دکتری این رشته است که نیازمند بازبینی هستند. همانطور که می‌دانیم مطالبات زنان از دهه هفتاد تا امروز خیلی تغییر کرده است. من به عنوان فردی که متولد دهه 50 هستم و زمانی که جوان بوده‌ام این رشته را خوانده‌ام، با کسی که متولد دهه 70 و 80  است، مطالبات بسیار متفاوتی داریم. بنابراین سرفصل‌ها باید به نحوی تغییر کنند که به نیازهای روز جوانان پاسخ دهد.
 
با توجه به  چالش‌هایی که به آن‌ها اشاره کردید و تغییراتی که در جامعه ایرانی در حال رخ دادن است، آینده مطالعات زنان در ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

متاسفانه ما همیشه و در همه حوزه‌ها آزمون  و خطا می‌کنیم و خیلی از تغییرات را نیز غیر خود خواسته و دیر هنگام و تحمیلی انجام می‌دهیم. به نظر من رشته‌های مطالعات زنان و مطالعات جنسیت(البته ما در ایران مطالعات جنسیت نداریم. این رشته حوزه فراتری از مطالعات زنان را شامل می‌شود) با توجه به مسئله‌ساز شدن مسائل جنسیتی چون رنگین‌کمانی‌ها در جهان باعث خلق ادبیات تئوریک جدیدی شده است که جامعه ما به آن نرسیده، اما نباید بی تفاوت بود. چرا که می‌رسیم به جایی که از رشته مطالعات زنان عبور می‌کنیم و مجبور می‌شویم یک سری از دردها را درمان کنیم. من حرفهایم ابدا مبنی بر رسمیت شناختن این افراد یا ارزشگذاری آن‌ها نیست بلکه به این معناست که رشته‌ها و پژوهش‌های دانشگاهی یکی از مهم‌ترین بسترهای پیش‌بینی بحران‌های فکری و اجتماعی هستند و باید قدرت پیش‌بینی داشته و در ادامه به ارائه راهکار بپردازند اما در حال حاضر این مشکلات اصلا دیده نمی‌شوند. به همین دلایل من آینده را برای رشته مطالعات زنان، آینده‌ای پر از افت و خیز می‌بینم اما در عین حال روشن. به دلیل این که ما بحرانی را می‌گذرانیم که آن بحران خلا مدیریت رشته‌های دانشگاهی و به ویژه رشته‌های علوم انسانی است. ما در حال حاضر در شروع بحران هستیم به این دلیل که احساس می‌کنیم با همه چیز دچار تناقضیم. به هر شخصی که در حوزه زنان اظهار نظری می‌کند به راحتی و سریع انگ فمینیسم می‌زنیم. اما مطمئن باشید دورانی را خواهیم گذراند که جوان امروزی ما تئوری‌های موجود را پاسخگوی نیاز فکری خود نمی‌داند و از این جا به بعد ما دو راه خواهیم داشت؛ اول این که فضا را باز بگذاریم تا دیدگاه‌ها و مبانی فکری غیر بومی وارد شده و به نوعی اذهان جوانان ما را تبدیل به مستعمره خود کنند یا این که خودمان مانند ققنوس بر مبنای نیازهای روز و مبانی فکری خودمان شروع  به تولید نظریه کنیم. این اتفاق الان نمی‌افتد برای این که آقایان و خانم‌ها هنوز به این نیاز نرسیده‌اند، اما من روزی را دور نمی‌بینم که رشته مطالعات زنان (حتی اگر نامش تغییر پیدا کند) بسیار توسعه پیدا می‌کند. چرا که در آینده مسئله زنان به مسئله روز تبدیل خواهد شد  و رشته‌های علوم انسانی مرتبط تنها رشته‌هایی هستند که می‌توانند پاسخگوی نیازهای این موضوع باشند و بحران‌های این حوزه را پیش‌بینی کنند. بنابراین به اعتقاد من در زمانی که دور هم نیست، احساس نیاز باعث می‌شود تا این عزم به وجود بیاید که ما به پژوهش‌های بنیادی و کاربردی در این حوزه ارزش دهیم. برای مثال ما بحران حجاب رو به رو هستیم. برای حل آن باید از پژوهشگر بپرسیم به ما بگو وضعیت چگونه است؟ نه به این شکل که هر کس از هر جا آمارهایی ارائه دهد که بسیارشان صحیح نیست. ما در بسیاری از عرصه‌ها نیازمند تحقیق‌های بنیادی هستیم. اگر ما به این نقطه و درک این نیاز  برسیم می‌توانیم بگوییم مسئولیتمان را در مقابل رشته مطالعات زنان، مطالعات جنسیت و رشته‌هایی از این دست انجام خواهیم داد.

در حال حاضر رشته‌های علوم انسانی منبعث از فضای دانشگاه‌ها به شدت رشته‌های به محاق رفته‌ای هستند و پیش داوری نسبت به بعضی از آن‌ها مانند علوم سیاسی، مطالعات زنان به دلیل این که خاستگاه داخلی ندارند منفی است. ما(روی سخنم با سیاستگذاران این رشته است، با کسانی که در شورای گسترش هستند، با کسانی که حیات و ممات رشته‌های دانشگاهی در دست آن‌هاست.) چه بخواهیم و چه نخواهیم باید از ظرفیت‌های داخلی برای حل بحران‌هایمان استفاده کنیم. ما یا بهتر است رشته‌هایی مانند مطالعات زنان را نداشته‌ باشیم که تنها برای نمایش یا پز دادن از آن استفاده کنیم یا اگر داریم و داریم برای آن هزینه و وقت می‌گذاریم، اجازه دهیم که در این حوزه ادبیات ایجاد شود و افراد صاحب‌نظرتر و دغدغه‌مندتر به عرصه بیایند و نترسیم از این که فرد و افرادی پایان‌نامه‌ها و کتاب‌های تدوین کنند که ما را از کتاب‌هایی که هیچ ربطی به مبانی فکری ما ندارد، بی نیاز کنند. تنها درخواست من این است که رشته مطالعات زنان و رشته‌های این چنینی را دریابند، چرا که ما از نظر تئوریک دچار خلا اساسی هستیم. ما باید این خلا را جبران کنیم تا  در ادامه نیازمند متفکرانی نشویم که نظریه‌هایشان را به ما القا می‌کنند، اگر این اتفاق نیافتد مسیر مطالبات زنان و در ادامه فرهنگ ما دچار مشکلات زیادی می‌شوند  چرا که در جامعه زنان فرهنگ ساز هستند و اگر تغذیه فکری آن‌ها درست انجام نشود، یا به عبارتی اجازه ندهیم که از داخل تولید صورت بگیرد، خواه یا ناخواه مسیر تغذیه دختران ما در دست کتاب‌ها، ترجمه‌ها و افرادی قرار می‌گیرد که هیچ دغدغه‌ای نسبت به مسائل زنان ندارند و صرفا گرته‌برداری و تقلیدی کور از سایر فرهنگ‌ها و کشورها انجام می‌دهند.
 
 
 
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها