چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۰۹
قصه آزادگان، قصه صبر و پایداری

درباره آنچه بر اسرای ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق گذاشت، کتاب‌های ارزشمندی وجود دارد و شماری از آزادگان کشور ما پس از بازگشت به کشور، از خاطرات‌شان در آن روزهای سخت سخن گفته‌اند.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، بیست‌وششم مرداد ماه سال ۱۳۶۹بود که نخستین گروه از اسرای ایرانی زندانی در عراق، که ما از آنان به «آزادگان» یاد می‌کنیم، به کشور برگشتند. پس از آن، به مرور، شرایط بازگشت سایر آزادگان نیز فراهم شد و آنان پس از سال‌ها دوری از خانه و خانواده، به آغوش وطن برگشتند. اما آن روز خاص از مرداد ماه در تقویم و تاریخ ما ثبت و ماندگار شد. مناسبتی شد برای اینکه، حداقل یک روز سال، کمی بیشتر به آن‌ها فکر کنیم، از تجربیات‌شان بخوانیم و بشنویم و - بی‌اغراق – از آنان درس صبر و مقاومت بیاموزیم. قصه آنان هم قصه رنج و پایداری است، و هم قصه شقاوت و قساوت دشمنی که هشت سال با آن جنگیدیم. اجازه بدهید که با مرور چند کتاب، کمی درباره آزادگان سرافرازمان بخوانیم.
 
پانزدهمین جلد از مجموعه کتاب‌های روزگاران، صد خاطره از دوران اسارت رزمندگان ما در اردوگاه‌ها و زندان‌های رژیم بعث در عراق را مرور می‌کند. این کتاب که کاری از لیلا قلی‌پور اسکویی و انتشارات روایت فتح است، «اسارت» نام دارد و از سختی‌ها و رنج‌ها می‌گوید: «چند تا از عراقی‌ها بودند که عاشق پرده گوش بودند. بچه‌ها را می‌بردند توی حمام، می‌زدند. دست‌شان سنگین بود. آنقدر می‌زدند که پرده گوششان پاره شود.» یا: «زمستان بود. آمده بودند آسایشگاه را بگردند. هفته‌ای یک‌بار کارشان همین بود. وقتی برگشتیم توی آسایشگاه مثل همیشه همه‌چیز به‌هم ریخته بود. اما این بار پتوها را هم خیس کرده بودند. آب ریخته بودند روی‌شان.» نیز: «جای ترکش‌ها توی بدنم دهان باز کرده بود و چرک و خون ازش می‌ریخت بیرون. پرستارها و دکترها می‌آمدند، نگاهی می‌کردند و می‌رفتند. انگار نه انگار. آخر یک دکتر آمد و دستور داد زخم‌هایم را بخیه بزنند. نه بی‌حس کردند، نه چیزی. من، یا زهرا می‌گفتم و آن‌ها می‌دوختندم.»
 
رزمندگان ما، از همان لحظه نخست اسارت، قساوت دشمن را به چشم می‌دیدند. در کتاب «فتاح» از تولیدات نشر سوره مهر، در مرور خاطرات فتاح محمدی می‌خوانیم: «پیکر شهدا و کسانی که مجروح شده بودند روی هم افتاده بود. خاک چهره‌شان را پوشانده و شناسایی آن‌ها برایم سخت بود. سرباز عراقی، در حالی که ابروهای ضخیمش به هم گره خورده بود، به عربی داد و فریاد می‌کرد. آنقدر محکم کتفم را گرفته بود که احساس می‌کردم الان است که از بدنم جدا شود. عرق از سر و صورتش می‌ریخت. بوی تند عرقش را حس می‌کردم. پاهایم روی زمین کشیده می‌شد. به دلیل موج انفجار، مدام به زمین می‌افتادم و سرباز عراقی مرا بلند می‌کرد. همه بدنم درد می‌کرد. احساس می‌کردم به دست و پایم وزنه‌های پنجاه کیلویی آویزان کرده‌اند. گلویم خشک شده بود؛ طوری که زبانم را به‌سختی تکان می‌دادم. با همان حال نیمه‌هوشیار، می‌دیدم که عراقی‌ها چقدر بی‌رحمانه به مجروحانی که درخواست کمک می‌کردند، تیر خلاص می‌زدند و آب دهان بر پیکر شهدا می‌انداختند! آنقدر روی جنازه‌ها راه رفته بودند که پوتین‌های‌شان خونی شده بود. جیب‌هایشان را می‌گشتند تا وسایلشان را غارت کنند. مثل کفتار چمبره زده بودند بر جنازه شهدا. بعضی از سربازان عراقی سر تقسیم وسایل شهدا دعوایشان می‌شد.»
 
 
کتاب‌هایی درباره آزادگان؛ کوشش‌هایی برای ثبت حقایق دوران اسارت
البته همه آنچه در دوران اسارت بر رزمندگان ما گذشت، شکنجه و اذیت و آزار نبود. سید حمیدرضا میرمحمد صادقی، راوی و نویسنده کتاب «۱۶۲۱» که خودش سال‌ها در اردوگاه‌های رژیم بعث محبوس بود، می‌گوید: اغلب کتاب‌هایی که درباره اسارت رزمندگان ایرانی به دست نیروهای بعثی نوشته شده، فقط به سختی‌های دوران اسارت پرداخته‌اند، درحالی که دوران اسارت، فقط زمان کتک خوردن و شکنجه شدن نبود و هدف من نیز از نوشت خاطراتم در کتاب «۱۶۲۱»، نشان دادن زوایای کمتر شناخته شده اسارت بود. درواقع قصدم این بود که مخاطب کتاب پس از مطالعه آن بداند که در کنار شکنجه‌ها و شرایط طاقت‌فرسای اسارت، رزمندگان ایرانی نظم، ترتیب و قوانینی برای خودشان به‌وجود آورده بودند و بر اساس این قوانین، روزهای اسارت را سپری می‌کردند.
 
محمدجواد اسکافی نیز که سال‌ها در اردوگاه اسرای موصل زندانی بود، در کتاب «سال‌های اسارت» کوشیده است تا تصویری واقعی از تجربیات آزادگان ما ثبت کند. به قول خودش «تصمیم گرفتم وقایع را آن طور که بوده بیان کنم و برای رضایت کسی یا گروهی چیزی ننویسم... نه زشتی دشمن را بیش از جد جلوه داده‌ام و نه خوبی دوستان را.» این کتاب دو جلدی، که به همت انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده، به تعبیری روایتی وقایع‌نگارانه از رنج‌ها و امیدهای رزمندگان دفاع مقدس در سال‌های سخت اسارت در اردوگاه موصل عراق است که به زبانی ساده نوشته شده است. داستان با پرداخت مناسب شخصیت‌ها و توصیف عمیق‌ترین احساسات و افکار آن‌ها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنه‌ها، نگاشته شده و روایت جذاب و روانی دارد که خواننده را از ابتدا تا انتها با خود همراه می‌کند.
 
درباره سال‌های اسارت و قصه رنج‌ها و پایداری آزادگان ما، کتاب‌های شاخصی مثل «پایی که جا ماند» و «من زنده‌ام» وجود دارد، که هرکدام‌شان بخشی از حقایق زندگی در اسارت دشمن را روایت می‌کنند. برای نمونه، در جایی از کتاب «پایی که جا ماند» می‌خوانیم: «امروز سعد از دست من و چند نفر دیگر عصبانی بود. چند روز پیش از بس هوا سرد بود تحمل سرما را نداشتم. چهار نفرمان یکی از پتوها را پاره کردیم و برای خودمان اورکت درست کردیم. وقتی آن را پوشیدم گرم بود. بچه‌های دیگر بازداشتگاه‌ها که دیدند، همین کار را کردند. بازار دوخت و دوز اورکت با پتو داغ شد. سعد با کابل به کمرم کوبید و اورکتم را گرفت؛ نمی‌خواست این کار تکرار شود.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها