بررسی و نقد «من اعتراف میکنم؛ زندگی و زمانه وحید افراخته عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق»-3
عطریانفر: امروز در سیاست شطرنج بازی میکنیم نه پوکر/ رحمانی: وحید سازمان را لو داد چون جایگاهش بالاتر بود!
محمد رحمانی، پژوهشگر در میزگرد بررسی و نقد کتاب «من اعتراف میکنم» گفت: بزرگترین ضربه به سازمان بعد از شهریور 50 است. اگر من و شما جای وحید افراخته بودیم، شاید بدتر عمل میکردیم. عبارت خائن بار منفی دارد، خیانت به چه کسی؟ افراخته جایی به بعد از اوایل زندان، احساس میکند کسی که به او خیانت کرده، سازمان است.
جایی بحث سر این است حکومت از مجاهدین ضربه خورده، به ویژه ترور سرتیپ زندی و آن مستشار آمریکایی، خیلی برایشان گران بوده، بحثی است که ساواک خیلی مواظب است و خیلی گشت دارد، ولی نگاه که میکنیم، میبینیم دستپاچگی خود مجاهدین بیشتر است؛ مثلا مرگ رضا رضایی که خود را میکشد یا حتی دستگیری خود افراخته که چگونه دستپاچه میشود و لباسی که پوشیده، البته زیرکی ماموری به نام بختیاری هم باعث دستگیری او میشود. میخواهم بگویم دستگیری افراخته نشانه این است که ساواک حضور مستمری در جامعه دارد یا نه، استرس و دستپاچگی که خود آنها دارند، در لو رفتن تاثیر دارد؟
ببینید دوستان، کلا رادیکالیزم، زاده قدرت است. اساسا رادیکالیزم جایی نشان میدهد که یک پشتوانهای از قدرت را داشته باشد. اگر این عنوان کلی را به رسمیت بشناسیم، پس مبدا رادیکالیزم، دولتها و حاکمیتها هستند، یعنی اگر سازمان مجاهدین خلقی، خلق میشود که اسلحه میکشد، ناشی از این است که حاکمیت سخت گرفته، سیاستهای انقباضی پیش گرفته و جای تنفس نمیگذارد. او هم میگوید وقتی دیوار به این سنگینی را با گلوله سوراخ میکنم. اگر ادبیات تغییر کند، ادبیات این طرف هم تغییر میکند.
دوم، در درون خود، چرا محمدتقی شهرام، آدم رادیکالی و خشن میشود و اسلحه به دست میگیرد؟ چون سلاحش قدرتش است، حس میکند قدرتش بالاتر است. یعنی اگر بداند به این مجید شریف میگوید بیا دوئل کنیم، اسلحه برداریم و رودررو بجنگیم، خصلت مناقشههای روزگار ماست که امروز، در ادبیات سیاسی میگویند در عرصه سیاست شطرنج بازی میکنیم نه پوکر. پوکریستها چه میکنند؟ تمام بازی در پوکر این است که من از فرصتها استفاده کنم و شما را فریب دهم یا اطلاعات غلط میدهم، غلو میکنم و سعی میکنم پیروز شوم. این جنگ بین حوزه قدرت و حوزه ضعف است، دست برتر و دست پایین.
وقتی نبرد است، میگویند شب ایکس، ساعت ایکس، در جبهه خط رمز، پیام رمز و رمز عبور است. این جنگ نابرابر است، در جنگ نابرابر رادیکالیزم از حوزه قدرت متولد میشود و طرف مقابل هم اگر به حوزه رادیکالیزم کشیده میشود ناشی از این است که دست برتر رادیکال و تند شده، اگر این رادیکال بودن به هم بخورد و از این نقطه خارج شوید و جنگ جنگ قدرتها باشد، میگوید ساعت ٨:٠٠ شهر بغداد، کاخ صدام را میزنند. مردم بیرون بروید. این نقطه قدرتی است که حس نمیکنی کسی روبرویش ایستاده است، میزند و جلو میرود.
میخواهم بگویم ما نباید اولا و به ذات سازمانهای چریکی را به عنوان نهادهای رایکالیستی و تند معرفی کنیم، اگرچه ثانیا و بالعرض، انقلابی، رادیکالی و تند هستند، در این نکته بحث نیست. کما اینکه این محصول همان نظریه است که در ابتدا اشاره شد چون ادبیات پارلمانتاریستی صلحآمیز مهندس بازرگان جواب نمیدهد، این اتفاقات حاصل میشود.
ما اگر از این کتاب، بتوانیم برپایه گردآوریهایی که صورت گرفته و ما را به واقعیت نزدیک میکند، خروجی داشته باشیم که غایت تمام این بازیها و برنامهها چیست؟ نهایتش چیست؟ این است که ما در جامعهای در کنار یکدیگر زندگی داریم و همزیست هستیم، میخواهیم به زندگی آرام برسیم. در کتاب جایی آمده، محمدتقی شهرام حرفش این است، اصلا برای چه اسلحه، ما میخواهیم زندگی کنیم. میرسند به این نقطه.
من دوستی دارم کاظم گرامی، دوست همکلاسی من در دانشگاه شریف در رشته برق بوده و شاگرد اول شهر قم و برادر آیهالله گرامی معروف است. این کاظم دوست بنده بود، سال ۵۴ غیب شد. زندگی مخفی پیدا کرد، مهدی موسوی قمی او را جذب کرد. من او را گم کردم، فقط میدانستم زنده است. البته ٢۵ سال پیش تلفنی صحبت کردیم و بعد از چهل و پنج سال ما باهم چند روز پیش ناهار خوردیم. کجاست، در تهران در جاده کرج، کار صنعتی میکند. گفتم کاظم داستانت را بگو. تعریف کن تا بفهمیم چه شد؟ گفت ما توسط عیسی، (رده بالاترش بود) جذب سازمان شده بود، او را فرستادند کار کارگری، گفتند برو لباس دست دوم بخر و برو دم گمرک بساط پهن کن و بفروش. آن طرف رقبا میخواستند من را بکشند. بعد رفتم کارخانه شیشه مینا، مدتی کار کردم و دوسال در یک خانه، تنها بودم و به نقطه بحرانی رسیدم، رابطهام قطع شد، بعد از آن نقدی به سازمان نوشتم که اکونومیزم و تروریزم دو روی یک سکهاند. گفت اين نقد را نوشتم و دنبال افراد رده بالا بودم که آن را به سیستم بدهم، موفق نشدم. از طریق رادیو ظفار که مال چپ مارکسیستها بود. نقد خودم را به واسطهای به ردههای بالاتر رساندم. بعد از آن مرا گرفتند. گفت من دچار بحران شده بودم. تک و تنها در غربت دوسهساله چکار کنم. به نقطه پایانی رسیده بودم. در یک بیوزنی و رهاشدگی و تعلیقی است.
دوست من میگفت فکر کردم چکار کنم. رفتم برادرم را دیدم، گفتم من بریدم و میخواهم به زندگی برگردم. برادرش پزشک بود، عبدالرضا. فردی در دانشگاه شریف داشتیم که ما او را متهم میکردیم عامل ساواک است، او مسئول رفاه دانشجویان بود، اشتباه فکر میکردیم. بعد از انقلاب دیدیم خیلی آدم شریفی است. اسمش یادم نیست، این برادر دوست ما، پیش همان آقا میرود و میگوید من برادری داشتم که اینجا درس میخوانده، دو سال است عاشق شده و عشق او را دیوانه کرده، دچار هرمان شده و سرگردان است و این دو سال اسیر نوسانات روحی بوده و حالا تصمیم برگشت به دانشگاه دارد، شما کمک کنید او به دانشگاه برگردد و با همان سادهسازی مساله به دانشگاه برمیگردد و حرفش این بود چون من خودم لایه بالاتر کسی نبودم و در قعر جدول قرار داشتم، اصلا برای ساواک مشخص نشد که من مدتی فراری بودم، زندگی مخفی داشتم و رده بالایم چه کسی بود؟ او از سازمان میبُرد. عرض میکنم رهاشدگیهایی هم در سازمان وجود داشت که طرف را دچار انفعال میکند و این تبعات آن زورگویی است که از سنخ رفتار رادیکالیستی خارج میشود و طرف به خودش اجازه میدهد افراد را به کارگری بفرستد. در این کتاب چنین موضوعاتی موج میزند افرادی از این بزرگان سازمان هستند که در خانههایشان در شمال شهر زندگی میکردند و ما را میفرستادند کارگری.
رحمانی: این خود خلق یک استبداد درون یک استبداد است.
عطریانفر: بله، استبدادی از این جنس. بعد وقتی این رفتار رادیکالیستی از متن قدرت تولید و بازتولید میشود در همه لایهها. چرا میگوییم جامعه ایران استبدادزده است، پدر هم نسبت به فرزند مستبد است، این خاصیتی است که همینجور لایه به لایه به وجود آمده است. در روزگار فعلی ما که افرادی چون شما و محمد رحمانی، محصول همین دنیایید، این نظریه قدرت در ادبیات فوکویی است. فوکو اساسا جنس قدرت را اینگونه تعریف نمیکند. این آقایی که دوربین دارد، دارای قدرت است، شما که قلم به دست دارید قدرت دارید. این آقا رئیس قدرت است، آبدارچی هم قدرت دارد، نگهبان جلوی در هم. این کلونیهای کوچک قدرتاند که در کنار هم جمع میشوند و لویاتان (اصطلاحی در ادبیات سیاسی) تشکیل میدهند. این آدمها و تودهها در کنار هم بزرگی تشکیل میدهند. اگر این نظریه که خیلی منطبق با انقلاب ایران است. (میشل فوکو دوبار به ایران آمده، یک بار قبل از انقلاب و یکبار بعد از انقلاب و اتفاقا این کارگاه آزمایشی نطریهاش است.)
امام خمینی(ره) تفاوت انقلابش با انقلابی که سازمانهای چریکی ایجاد میکردند، از همین تفاوت سرچشمه میگیرد. پس تفاوت کجاست؟ در این عرضی که بنده میگویم و آن این است که هر پدیدهای محصول پیوست دو قطب است که در ادبیات فیزیک میگویند، تز و آنتیتز و محصولش سنتز است. در ادبیات حوزوی میگویند امر فاعلی و امر قابلی، قابلیت و فاعلیت. یعنی چه؟ میگوید من وقتی امری را موفق جلوه دهم، باید گام اثباتی بردارم و فاعلیتی وجود داشته باشد، اما بستری هم باید برای تحقق آن پدیده وجود داشته باشد.
تصویرسازی مثالی آن چنین است. مثلا میگویند آتش سوزندگی دارد، ولی برای اینکه چیزی سوزانده شود، اگر آتش را به سرامیک بزنیم، چون وجه قابلی سوزندگی در سرامیک وجود ندارد، پس امر قابلی آن رخ نداده و امر فاعلی آن نیز رخ نمیدهد، پس سنتزی به نام سوختگی روی نداده است، اما وقتی به چوب تابیده میشود، چون آتش سوزنده است، فاعلیت دارد، این چوب و کاغذ هم قابلیت سوخته شدن دارد. پس سوخته میشود. پس پیوند بین قابلیت و فاعلیت است که امری محقق میشود. من تصویری که در ذهنم میآید و فرق میشود بین این، حاج آقا روحالله تبعید هم شده، درس هم داده و با سلام و صلوات به ایران میآید، همسرش هم به ایران میآمد و میرفت، منظور اینکه چه تفاوتی است انقلاب پیروز میشود با صدمات کمتر، فکر میکنم با یک بیان و تحلیل ناقص از بنده، اینطور میتوان به تصویر کشید شخصیتی که میگوید من کادر همهجانبه و قدرت چریکی هستم، من به جای هزار مرد میخواهم بجنگم، تصمیم بگیرم و سختی تحمل کنم و راهکار نشان دهم، این فربگی امر فاعلی در یک عنصر چریک که همهجانبه است، در مقابلش اساسا مقولهای به نام قابلیت که بستر تودههای مردماند به حساب نمیآید. اصلا او فکر نمیکند تو برای چه کسی تصمیم میگیری. میگوید من باید تصمیم بگیرم. من میگویم شما چگونه زندگی کنید!
در این ادبیات که میبینید امر فاعلی یک چریک بسیار سختکوش و زحمتکش، چون بستر تحقق امر فاعلیاش، امر قابلیت، قابلیت جذب فراهم نیست و شکست میخورد و دچار انفعال میشود و هر روز ریزش دارد. اما فرد دارای قدرت مقاومت میکند و میگوید من تعیین کننده هستم، چهارسال هم مقاومت میکند و فکر میکند در حال جذب است. در حالی که از پشت سر در حال ریزش هستند. همین تحلیل را در تشکیلات مسعود رجوی ببرید. در زندگی و چرخش زندگیاش. من به دلایلی، اینها را تعقیب میکنم و ریزشها را میدانم ریزشها را، چون از موضع اقتدار میخواهند تعیین تکلیف کنند. خود شاه شکستش از این جنس است؛ میگوید من تعیین میکنم. وقتی شما این نظریه قدرت را در نظریه میشل فوکویی میبینید، یک چیز دیگر است. امام خمینی(ره) چهکار کرد؟
هنر او این بود که بر اساس استعداد بدنه مردمی صحبت میکرد و امر فاعلی امام زمانی محقق میشد که این بستر فراهم شود. ما به عنوان فعال دانشجویی به بچهها آموزش میدادیم که بچهها الان که فعالیت دارید و به خیابان میروید و شیشه میشکنید و مجلس به هم بزنید و مرگ بر شاه میگویید، عمر متوسط پایداری شما در آن حالت، حداکثر یک دقیقه است. یعنی چه؟ یعنی اگر بیشتر از یک دقیقه شود، به لحاظ امنیتی آسیب میبینید، نه اینکه پلیس شما را بگیرد، پلیس تا شما را بگیرد، حداقل یک ربع طول میکشد، مردم تحویلتان میدهند. در کتاب هم موارد متعدد داریم که عوامل سازمان را مردم تحویل دادهاند. هنر حاج آقا روحالله خمینی این بود. این داستان در سال ۵۵ است. مردم به دنبال زندگی خودشان هستند. هنر امام حداقل این بوده که این معادلات نهضتی خود را طوری تعریف کرده که در سال ۵۶ از من و شمای دانشجوی پیشتاز جلوتر افتاد. ما کم آوردیم. دانشگاه صنعتی آریامهر در صدر جدول فعالیتهای انقلابی میدرخشید، این فهرست را باز کن. من از این کتاب حدود 50، 60 اسم درآوردم! وزن سنگینی از فهرست مبارزان از بچههای صنعتی شریف هستند!
من ابتدای سال 57 از زندان آزاد شدم، رفتیم به محوطه دانشگاه، عجیب است کشاورزی کرج هم مهم است. حنیف از دانشکده کشاورزی است، اما افراخته و آرام از دانشگاه شریف هستند. کرج هم جای مهمی بود. ببینید این ظرفیت در قبال این بازی و قدرت هنرنمایی امام خمینی کم آورد.
رحمانی: برخلاف بچههای علوم انسانی که در این ماجرا نیستند.
عطریانفر: هیچوقت نبودهاند.
رحمانی: برخلاف اینکه رشته سیاسی میخوانند، البته اگر مسعود رجوی را فاکتور بگیریم.
عطریانفر: بله او حقوق خوانده است. منظور این است که اینجا میشویم رویینتن. اگر شما قدرت را از این زاويه نگاه کنیم، اجازه دهید از خود شما شروع کنم. آقای شیخصراف! شما یک مجموعه خبرگزاری با سی چهل نفر نیرو دارید. همه نیروها؛ از تایپیست، خبرنگار، گزارشگر، عکاس و همه موارد، این ظرفیت را اگر شما توانستید مدیریت کنید و تک تک آنها، فاعلیت من شیخ صراف است. شما نماد هستید، در پیشینه سازمان عنوان کردند که مدیری دارد ولی عوامل قدرت اینها هستند. شما رویینتن میشوید. فردا رئیس مافوقتان با شما تسویهحساب کند و من مخالف را جای شما بگذارد، شیوه همان است من مجبور به تبعیت هستم. سیستم را نمیشود به هم زد.
این تفاوتی است که در حوزه تصویرسازی در نظریه قدرت در دستگاه فکری چریک شهری ما و در ادبیات نهضتی امام که رویکردی مردمی داشت، وجود دارد. جلساتی که حسین روحانی با امام صحبت کرده، اینکه اصلا امام گفته، بله راست میگویند چرا خود امام از نواب دفاع کرده در قضیه اعدامش، حتی میگویند رابطهاش با آیتالله بروجردی سر اینکه او کمک نکرد که اعدام نشود، قدری شکرآب شد.
رحمانی: این موارد تاریخ شفاهیهای دست دوم است. تاریخ شفاهی دست اولی نداریم که کسی شاهد بوده باشد که امام، مثلا میگویند آقای فلانی به نقل از فلانی گفته.
عطریانفر: اصلا مهم نیست، به شما عرض میکنم در معادلات اجتماعی سیاسی مهمتر از هر چه قبل از اینکه دستش به ماشه برود و فعل سیاسی رخ دهد باید اول در ذهن سامان داشته باشد. ذهن مهمترین رکن است، اگر این سامان نداشته باشد، باقی شوخی است. اگر آن را سروسامان دهیم، به بسیاری از سوالات هم پاسخ داده خواهد شد.
چرا وقتی افراخته دستگیر میشود اینقدر حواشی وجود دارد و بعد روایتهای متناقص در میان است، مثلا شاهسوندی میگوید اين سه ساعته اعتراف کرد، کسی دیگر میگوید 48 ساعت را سوزاند تا سازمان بتواند یکسری خانهها و اطلاعات را پاکسازی کند. چرا اینقدر روایتها و حواشی داریم؟
یک دلیل به این برمیگردد که موضوع هرکس از منظور خود روایت میکند. در واقع این تفاوت روایت، ناشی از تفاوت منظرهاست. افراخته اولین کسانی را که لو میدهد، جریانی است که با او دشمنی داشتند. سعید شاهسوندی جزو همینهاست چون خائن شماره 3 است. بنابراین در همان ساعت اولیه آنها را لو میدهد، اما در این میان اتفاقی که رخ میدهد این است که به واسطه اعترافات اولیه افراخته، اتفاق مهمی در زدن بهرام آرام به عنوان نفر دوم سازمان در آن مقطع شکل نمیگیرد. چون وحید از جایگاه او اطلاع داشته، قرار ثابت داشت و باید به دیدن او میرفت، بنابراین سهساعته تقی و بهرام را لو نداد. چون میدانید آنها قراری میگذاشتند برای قرار سلامتی و اگر فرد در آن قرار حاضر نمیشد، ساعت مشخصی میگذاشتند و بعد از آن ساعت تمام ارتباطات فرد با شبکه قطع میشد حتی اگر اتفاقی بجز دستگیری رخ داده بود؛ مثلا فامیلی فرد را میدید و او را رها نمیکرد تا به سر قرار سلامتی برسد، برای اتصال دوباره به سازمان مشکل داشته است. گاهی اوقات قرار اضطراری هم بوده ولی سازمان نسبت به قرارهای اضطراری خیلی با احتیاط برخورد میکرد، چون احتمال میداد طرف را گرفتهاند و در اختیار ساواک است. بعصی مواقع هم سر قرار اضطراری هم میرفتند، نتیجهای نمیگرفتند. این تفاوت روایتها درباره روند اعترافات از اینجا حاصل میشود، اما آنچه که روشن است، ما آدمها را به عنوان یک کنش یک خطی نبینیم، یعنی آدمها را دستهبندی خوبها و بدها کنیم. طبیعتا وحید هم در همین بازه زمانی دستگیری تا اعدام، چندین بار دچار چالشهای جدی میشود حتی تا زمان اعدام میگفته من حرفهای دیگری برای گفتن دارم که دیگر اعدام شد و بعید هم نیست اگر زنده میماند حرفهای دیگری هم میزد. درباره بحث رادیکالیزم که صحبت میکردید، مثالی بزنم، عنایتالله رضا به ذهنم آمد. او کتاب جذابی هم دارد که البته من نثر کتاب را دوست ندارم اما کتاب جذابی است، برادر پروفسور فضلالله رضا.
عطریانفر: این دو رشتی هستند.
رحمانی: این آدم هم روایتی شبیه به این دارد، ولی شانسی که آورد برادرش او را نجات داد، تودهای بود، آن هم به نوعی عملگرای آن زمان توده بود که به آذربایجان میرود و اتفاقات دیگری رخ میدهد. ببینید افراخته و کلا، اشاره کردند جناب عطریانفر، بچههایی که فنی میخواندند، مثل دانشکده صنعتی و امیرکبیر، چون اینها پایگاههای رادیکال بودند، همین الان هم میبینیم اعتراض میان بچههای رشتههای فنی بیشتر است. یک علت این است که خیلی مهندسی فکر میکردند و میخواستند با موضوعات اجتماعی برخورد مهندسی بکنند. میگفتند به قول ایشان، با گلوله دیوار را پایین میریزیم، مثل ماجرای هفت تیر، یک تکانه و ضربهای به آیتالله بهشتی و آن 72 نفر باشد و دیگر حاکمیت سر ندارد و نظام هم بیآینده میشود و هم نمیتواند خود را احیا کند. اما اینطور نشد، بعد قضیه انفجار نخستوزیری و محمدعلی رجایی را میزنیم. دیگر اینها کسی را ندارند، یعنی نگاه کاملا مهندسی بود که با یک تکانه نظام فرو میپاشد.
حالا چهل سال بعد میآییم یعنی الان، جناب عطریانفر با چهل سال مبارزات سیاسی که داشتند و الان هم فعالیت حزبی دارند و در چهارچوب نظام کار میکنند. یک زمانی یک دانشجو، یک اندیشهورز، هرکسی میآید و میگوید هراقدامی کردم اصلاح نشد، چه کنیم؟ میتوانیم وارد خیابان شویم و مبارزه کنیم؟
رحمانی: به همین علت برخی از نخبههای دفتر تحکیم به سازمان پیوستند، یعنی وقتی فضای داخل کمی بستهتر میشود، تازه جذابیت سازمان به چشم میآید و روابط معناداری پیدا میکند. جالب است من هم حزبی و همنظر سیاسی آقای عطریانفر نباشم، من را بچههای رسانهای، نزدیک به رئیس دولت نهم و دهم میدانند، ولی جالب است سازمان مجاهدین خلق، بزرگترین دشمن بعد از انقلابش، آنکه به عنوان فتنه از او یاد کردهاند محمد خاتمی است. چون که بدترین دوران برای آنها، دوران خاتمی بود. در دورههای قبل، به واسطه اقدامات، آنها هویت پیدا میکردند ولی وقتی خاتمی در یک فرایند توسعه سیاسی به قدرت رسید، اینها هویتشان دچار چالش شد، وقتی بحرانهای روابط خارجی ایران با کشورهای دیگر مقداری کاهش پیدا کرد و به ثباتی رسید، مریم رجوی را هم دستبند میزنند و از او عکس میگیرند و در فهرست تروریستی اتحادیه اروپا و آمریکا قرار میگیرد و این اتفاق مهمی است. یعنی دیگر نمیتواند گردش مالی داشته باشد و ...
عطریانفر: دشمن واقعی رادیکالیزم، رفتار مسالمتجویانه عالمانه منطقی اجتماعی است. شک نکنید. بگذارید مثالی بزنم؛ من از دو کار نهادهای اطلاعاتی دفاع میکنم، درحالی که خودمان قربانی اینها بودهایم. نهاد اطلاعاتی ایران و نهادهای اطلاعاتی همارز و حتی کوچکتر، خود من هم زمانی رئیس يکی از همین نهادهای اطلاعاتی بودم، در دو مورد خیلی موفق ظاهر شد، یک در جمع کردن داستان مجاهدین خلق بعد از خرداد 60، اگرچه رویاروییها سخت و خونین بود. دوم در قضیه فرقان. به خصوص که من در قضیه فرقان، با بچههای این گروه در زندان صحبت میکردم. اینها نیامدند رودررو بگویند موضوع چیست؟ خود سعید شاهسوندی محصول چیست که اینقدر امروز روی آن کد میکنیم. حاصل عقلانیت دستگاه امنیتی، یک آدم شاید ضعیفالبنيه به لحاظ عقلی بود که دادستان انقلاب وقت تهران بدش هم نمیآمد حکم دهد تا او اعدام شود، ولی این اتفاق نیافتد به هر دلیل یا کسی مثل فردوست، محصول عقلانیت اطلاعاتی ایران است در دوره ثباتش، ای کاش این عقلانیت درباره هویدا هم رخ میداد و او را هم نگه میداشتند، ده نفر دیگر را هم نگه میداشتند. اصلا دلیلی نداشت، چرا حالا جایی هست که حق شخصی است، میزند و میکشد، ضمن اینکه در ادبیات سیاسی جهان معاصر، اگر شما در موضع قدرت باشید و قدرت را از شما بگیرند، نمیتوانند تو را محاکمه کنند که چرا برای آن قضیه جنگیدی. برای دفاع از امنیت آن زمان کشور بوده و کشتند. حالا اتفاقا زمانی در مصاحبه با شبکه پنج گفتند آیا شما کار سعادتی را جاسوسی میدانستید؟ گفتم نه. حرف عجیبی بود. گفتند چرا؟ گفتم سازمان مجاهدین خلق در آن قطعه تاریخی خود را در تراز تشکیل حاکمیت میدید و خب میگفتند آدم باید با آن سفیر صحبت کند با آن وزیر صحيت کند، اطلاعات بگیرد. سعادتی خود را در این تراز میبیند. خود من با سوروس در منزلش در نیویورک مذاکره کردم.
حسین شریعتمداری چیزی نگفت؟
عطریانفر: گفت خدا پدر عطریانفر را بیامرزد که نگفت ملاقات نکرد. اصلا ملاقات کند، مگر عیبی دارد؟ من در گفتوگو با فردی از منافع ملی دفاع کردم. بنده شهادت نمیدهم، خانم سینتیا دیکستین، رئیس انجمن روزنامهنگاران آمریکایی که به یک معنا میزبان من بود، در پایان ملاقات نمیدانید چه شعفی به او دست داده بود که من به عنوان میهمانش، توانستم یک آدم قدرقدرت که سنش جای پدر من بود و سیاستورز و اقتصاددان بزرگی است در یک گفتوگو تسلیم کنم.
رحمانی: لابیها همینگونه شکل میگیرد.
عطریانفر: مهم این است شما از کدام زاویه در این مباحث شرکت و حرکت کنید. حرفم این بود که آنها در تراز حاکمیت خود را نگاه میکردند و میگفتند برویم با فلان مقام دنیای شرق ملاقات کنیم و اطلاعات بگیریم. این موضوع وقتی در کانسپت (فضای) جمهوری اسلامی قرار میگیرد، تعبیر به جاسوس میشود، این مسائلی هست که وجود دارد.
رحمانی: در زمانی است که شما هنوز زندان نرفتید.
عطریانفر: شما اگر بخواهید در روزگار وانفسای موجود، فاصله بگیرید ما هیچ راهی نداریم برای امنیت پایدار، رفتارهای ما باید از سنخ موازنه منفی باشد. نه مثبت. محمد خاتمی یک روز نگفت ما با مجاهدین خلق میخواهیم چنان کنیم، موازنه منفیاش این بود که گفت ما میخواهیم محبوبیت، اعتبار و اعتمادسازی بین جامعه و حاکمیت ایجاد کنیم، دستاوردش هم این بود که دشمن همیشگی مجاهدین شد و علیهاش حرف میزنند. اگر نهادهای اطلاعاتی ما در مواجهه پروندههایی از این دست، عقلانیت به کار ببرند، در مساله فرقان 120، 130 نفر بازداشت شدند، 23، 24 نفری اعدام شدند که دستشان به خون آغشته بود. باقی همه آزاد شدند. من با اينها در اوین جلسه میگذاشتم و گفتوگو میکردیم. از بدنه فرقان، ما شهید در جنگ دادیم، الان آدم داریم در کشور قاضی است، از همین گروهک فرقان. رفتار منطقی و عقلانی انجام داد. در خود سازمان مجاهدین خلق هم یک شبکه چهارپنج هزار نفری بودند. یک روز احسان نراقی زنگ زد و گفت من یک مهمان دارم که میخواهد حتما شما را ببیند، در زمانی که آزاد بود، او اوایل انقلاب سه سال زندان رفت و بعد آزاد شد. یادم است نشریهای در میآوردیم با عنوان شهروند امروز، نراقی به دفتر نشریه آمد، خانمی همراهش بود، همسن خانم ابراهیمپور، گفتم خانم بفرمایید. اتفاقا اصفهانی هم بود. گفت من از بچههای سازمان هستم، از آنها بریدم و چهارماه است به ایران آمدهام. هیچکس ما را تحویل نمیگیرد، هرچه زنگ میزنیم، حالی از ما نمیپرسند. دستگاه اطلاعاتی زنگ میزنیم، اصلا نمیگویند چه کسی هستی. این نشات گرفته از توسعه یافتگی است. یک نهاد اطلاعاتی ضرورت ندارد که هر کسی را بگیرد، یعنی آقا شما برو زندگیات را بکن، کاری با شما نداریم.
رحمانی: چه بسا بعد از اشغال عراق توسط آمریکاییها...
عطریانفر: سازمان ریزش کرد بعد از اشغال. یکبار يکی از مسئولان به من گفت بیش از 1500 نفر را ما به ایران بازگرداندیم که به زندگی برگشتند. این یک توسعهیافتگی است. این توسعهیافتگی محصول اعمال موازنه منفی درسیاستورزی است. یکی ضربتی زد، ضربتی نوش کن، نداریم.
این نظریه موازنه منفی ادبیات دینی هم دارد. اولین داستان موازنه منفی را قرآن تعریف میکند، در مواجهه هابیل و قابیل. این دو برادر قربانی عرضه کردند و هر قربانی که صاعقه به آن برخورد کرد پذیرفته میشد، قربانی هابیل پذیرفته شد، هابیل پیروز شد و پیش خدا محبوبتر شد. به قابیل برخورد و گفت میکشمت. قابیل برادرش را کشت و بعد هم جزو آدمهای سرخورده پشیمان شد. این داستان است اما مگر برای اینکه پیش خدا محبوبتر باشم، باید بکشیم؟ داستانها از این جنس است. درباره افراد القاعدهای اغلب مهندساند، خیلی عجیب است. آنها که داستان 11 سپتامبر را ایحاد کردند، در تاریخ است که سرخلبانها بچههای عرب باهوشی بودند و تنها در پرواز سوال درباره اوجگیری میپرسیدند، هیچوقت نمیگفتند در لندینگ ما مشکل داریم. اصلا قرار نبود، آنها بنشینند، فقط قرار بود، یک هدف را بزنند. این ناشی از این است که سرنوشت جامعه مسلمانی نه ایران، سراسر کشورهای مسلمان، از دست مصلحين خارح شده و به دست مهندسین افتاد، چرا؟ چون مهندس موازنه مثبت میفهمد، دو، دوتاش چهارتاست، پنجتا نیست. در ادبیات اجتماعی، در علوم اجتماعی دوتا دوتا، حتما چهارتا نیست، شاید پنج هم شود. در معادلات اجتماعی میشود به زبان دیگری صحبت کرد و این است که مسائل ما را حل میکند. حوادث 88 میتوانست با موازنه منفی بهتر حل شود، اگر چه ما خودمان سرسلسلهجنبان از این جنس مسائل بودیم و توانستیم مسائل را از بنبست خارج کنیم، ولی بهتر از این هم میتوانستیم.
دانشجو وظیفهاش درس خواندن است، سیاستورزی جایش در حزب است. حزب درست نه حزب فیک(الکی). تمام احزاب ایران فیکاند، چرا؟ چون نظام سیاسی ما احزاب را در تداوم قدرت به رسمیت نشناخته، در دست به دست شدن قدرت. بپذیرید، طرف هم برود دانشگاه و در دانشگاه شاخه حزبی دانشجویی تشکیل دهد، اما دانشگاه محل درس خواندن است. خاطرات محمدعلی مجتهدی، رئیس دانشگاه ما را بخوانید. او مهر 1344 برای تاسیس دانشگاه فرمان میگیرد، شهریور 45، یازده ماه بعد، زمین گرفت، دهها هزار متر ساختمان ساخت، تجهیزات آزمایشگاه و کارگاه وارد کرد، در عین حال به آمریکا و اروپا رفت و مذاکره کرد و استاد آورد، حقوق پتجهزارتومانی تیمساری برای استادان مقرر کرد، کنکور برگزار کرد و دانشجو گرفت، بهترین دانشجو هم مجید شریف واقفی انتخاب شده! الان کجا چنین اتفاقی میافتد؟ حالا من نمیخواهم خیلی به رخ بکشم، ستون فقرات قدرت ایران دست بچههای صنعتی شریف است. این هم محصول زحمات از این شکل است. اما ما خرابش کردیم. ما میخواستیم دانشگاه را به گند بکشیم که ...
رحمانی: شورشیان آرمانخواه.
عطریانفر: ما هم میتوانستیم درسمان را بخوانیم و کار کنیم و عضو سیاست نشویم، اما دانشجوهای امروز اگر آنارشیسم میشوند به ادبیات محمد رحمانی و ادبیات شما رادیکال؛ ناشی از بنبستهایی است که در سیاستورزی نهاد قدرت به وجود میآید.
آنچه که در مقدمه کتاب آمده، افراخته نه قهرمان است نه خائن، این جمله ناشی از دلبستگی شما به اوست؟
رحمانی: من گفتم نه میخواهم افراخته را قهرمان معرفی کنم نه خائن. من میخواهم تاریخ را روایت کنم.
آیا این اعترافاتی که میکند ضربهای به سازمان وارد نمیکند؟
رحمانی: بزرگترین ضربه بعد از شهریور 50 است. میخواهم بگویم اگر من و شما هم جای وحید افراخته بودیم، شاید بدتر عمل میکردیم. عبارت خائن بار منفی دارد، خیانت به چه کسی، افراخته جایی به بعد از اوایل زندان، احساس میکند کسی که به او خیانت کرده، سازمان است. بنابراین صربهزدن به کسی که به او خیانت کرده، خیانت حساب نمیشود و اساسا به نوعی دچار تغییر میشود. چرا؟ چون او عرصه عملگرایی خود را از دست داده و فرصت پیدا میکند تا تامل کند، البته مسائل دیگر هم هست، طبیعتا حبش برای ادامه حیات است، که باید دانه دانه و مستقلا درباره آنها بحث کرد، اما من سعی کردم هنگام کتاب نوشتن، نه تنها این یکی، بلکه در همه کتابها، مثلا اگر درباره شخصیتها مینویسم، نگویم خب یک قهرمانی دارم که مجید شریف واقفی است و یک صد قهرمان که وحید افراخته. حالا برای این یک کتاب بنویسم. من در همان ابتدا، دنبال این هستم آنچه دقیقا رخ داده، به درستی درک و درست منعکس کنم. چرا؟ چون اتفاقی که در سالهای اخیر رخ داده، یک ایدهای وجود دارد و برای آن ایده تاریخ مینویسند و در واقع مطلب جمع میکنند و کتابسازی میشود که این به نظرم تاریخنگاری نیست. خیلی از تحلیلها مبتنی بر همین اطلاعات غلط اولیه است. شاید آن تحلیل ظاهرا منطقی داشته باشد، اما اساسا روی اطلاعات غلط سوار است.
من سعی کردهام در این کتاب، بیشتر از این که تئوریپردازی کنم، به علت تحصیلات و علاقهمندی خودم، سعی کردم جرقههایی ایجاد کنم، مثلا «انسانها چرا شورش میکنند» به این موضوع در این کتابها اشاراتی داشتهام. ولی سعی نکردم کتاب تئوریک باشد، کتابم، کتاب تاریخی محسوب میشود. بنابراین اگر در بحث رسیدم به اینکه لیلا زمردیان درخلاف همه روایتهای رسمی، آنچه میگفتند آدم فاسقی نبود، حالا کسی میخواهد برداشت کند، سازمان سفید میشود، خب بشود، برایم مهم نیست. من میخواهم تاریخ را به درستی روایت کنم یا اگر در کتابم به این برسم شخصیتهایی که سالها از آنها قهرمان ساخته شدهاند، صمدیه لباف، شریف واقفی و ... اساسا غیر از مباحث ایدئولوژیک، دعوایشان جای دیگر خیلی پررنگتر بود وگرنه همین تقی شهرام و بهمن آرام، افرادی را به عنوان شاخه مسلمان حفظ کردند. پس دعوا تنها سر این نبود، دعوا سر همان در دست گرفتن قدرت سازمان بوده است. اینجا هم به نوعی شبیه یک دولت کوچک شده بوده که آلترناتیو قدرت را، قدرت فائقه حذف کرد. در فیلم سیانور لحظهای است که افراخته تیراندازی میکند و مجید شریفواقفی تیراندازی نمیکند! این تاریخسازی غلط است. این حرفها برای چیست، او هم تیراندازی کرد، حالا آن فیلم میخواهد روایت کند که تیراندازی نکرد، طبق همان روایت قرآنی که شما فرمودید. نه تیراندازی کرد، ولی تیر نخورد به او. شریف واقفی کشته شد و امروز ما میخواهیم از او یک شخصیت معتقد به اسلام فقاهتی بسازیم، اصلا اینگونه نیست. شریف واقفی اگر باقی میماند به نطرم چیزی شبیه شاهسوندی میشد.
عطریانفر: مثلا مسعود رجوی.
رحمانی: حالا من اینگونه نمیگویم. به نظرم قدرت فائق شدن به هژمونی رجوی را نداشت. چون ضعفهای شخصیتی زیادی داشت. اینقدر کاریزما نداشت، کسی که نزدیکش بود و به عنوان زنش از او یاد میکرد که احتمالا پوششی بوده برای خانه تیمی. من سراغ احمدرضا کریمی رفتم، از کریمی هم به عنوان یک خائن همیشه یاد میشد. به خاطر این تشابه، خیلی با او نشستم با اینکه از من بزرگتر است با او دوستم. چرا، چون احساس کردم کاُنه وحید افراخته زنده مانده و جلویم نشسته است. چرا این مهمتر میشود، چون اطلاعاتش زیادتر بود، وگرنه خیلی از افرادی که شروع به لو دادن در زندان کردند، اطلاعاتشان کم بود، به حد وحید نرسیدند، وحید جایگاهش بالاتر بود.
نکتهای هم در پایان بگویم به عنوان جمعبندی، اینکه بالاخره این کتاب جمع شد، در رونمایی این کتاب در نمایشگاه، دوستی در اعتراض گفت چرا اسناد را در اختیار تو قرار دادند و در اختیار ما قرار ندادند؟ گفتم اولا که من پدرم با همه عشقی که به او دارم یک کارگر است؛ کارگر عادی جامعه، من نه بچه سردارم نه نماینده، خودم علاقه داشتم و جنگیدم. اینطور هم نبوده که پرونده به من داده باشند و بگویند برو کتاب بنویس. من برای اینکه پیدا کنم چه کسی وحید را دستگیر کرد، یک ماه تمام میگشتم که بختیاری چه کسی بوده و عاقبتش چه شد؟ اینطور نیست که هوش مصنوعی باشد و بگوید وحید افراخته را چه کسی دستگیر کرد! خیلی کار پژوهشی در ایران سخت است. متاسفانه کسانی در مرکز اسنادی ایران نشستهاند که نمیفهمند پژوهش و تحقیق چیست؟ بعد سندها در اختیار این افراد است، نگاهشان به یک سند که برای هفتاد هشتاد سال پیش، امنیتی است، در صورتی که این سندها امنیتی نیست. باید فضا بازتر شود و در اختیار هرکه دوست دارد و اهل پژوهش است، قرار بگیرد. من با محمدحسین روزیطلب، سر مسائل مختلف خیلی دعوا کردم، سالها هم هست با هم صحبت نکردیم. اما تشکر میکنم این ریسک را پذیرفت که کتابی را که همه میگفتند چاپ نکن، نزن، برایت حاشیه ایجاد میکند، چاپ کرد.
عطریانفر: برخی از افرادی که کارهای عجیبی میکنند یا ابلیس یا فرشته میشوند، شاید هم بعضی از تحلیلها ما را به این سمت بکشاند که طرف خود را در چه جایگاهی میبیند، اجتهاد میکند، احمدرضا کریمی را که گفتند عرض میکنم، چون من با این بشر سال 59 در اوین گفتوگو کردم، آن زمان به اوین دسترسی و تردد داشتم با او دو سه ساعتی صحبت کردیم و کتابی را رمزگشایی کرد، اینها به دلیل اینکه بزرگتر از جایگاهشان بودند، همین رفیقمان کاظمی که اشاره کردم، بزرگتر از جایگاهش بود، آدم مشتی بود، گفت چرا من اینجا گیر کردم، معادله و نظم را به هم بزنم. وحید افراخته هم به نظرم از همین جنس است.
در این رابطه بیشتر بخوانید:
بررسی و نقد «من اعتراف میکنم؛ زندگی و زمانه وحید افراخته عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق»-1
چرا وحید افراخته در تاریخ وزن پیدا کرد؟/ روایتهایی از مرد با نفوذ سازمان مجاهدین خلق
بررسی و نقد «من اعتراف میکنم؛ زندگی و زمانه وحید افراخته عضو مرکزی سازمان مجاهدین خلق»-2
رحمانی: مجاهدین انگشتشان روی ماشه لق بوده است/ سایه پررنگ زنی که تا زندان همراه وحید افراخته بود
محمد عطریانفر، پژوهشگر و فعال سیاسی بیان کرد؛
ماجرای تغییر نام دانشگاه از آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف
دانشگاه شریف چگونه نامگذاری شد؟
دانشگاه شریف چگونه نامگذاری شد؟
undefined
بررسی و نقد کتاب «من اعتراف میکنم»
بررسی و نقد کتاب «من اعتراف میکنم»
نظر شما