سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - منا محمدنژاد، پژوهشگر ادبی: فرخی یزدی شاعر معاصر و از شعرای نهضت مشروطه تا دوره پهلوی اول (رضاشاه) است که رویدادهای تاریخی و اجتماعی این دو دوره بسیار در شعر و زبان او بهصورت برجسته نمود دارد و زبان تند و تاثیرگذار وی تا آنجا بود که سر سبزش را به تیغ رضاخانی سپرد.
او بیشک رساترین صدای اعتراض جامعه ادبی در دوره خویش بود و تا آنجا پیش رفت که گوش رضاشاه صدای اعتراضش را تاب نیاورد. در رباعیات و غزلیات این شاعر معترض علاوه بر رویدادهای سیاسی و اجتماعی معاصر، اندیشه و زندگی شاعر بازتاب یافته است. البته فرخی مانند دیگر شاعران این عصر و با تاثیرپذیری از موج شعر دوره خودش به درونمایههایی پرداخت اما در دوره اختناق رضاخانی او سانسور را برنمیتابید و پررنگتر از همه به اعتراض سرود. زبان شعر فرخی یزدی ساده و عاری از آرایههای لفظی است که فهم شعر را برای عامه ساده و آسان ساخته است. در شعر او از تصویرپردازیها شاعرانه خبری نیست و شعرش حاوی ویژگیهایی است که خود را بر سر زبان کوچه و بازار زمانه خود انداخت.
فرخی از کودکی با فقر و بیعدالتی ناشی از آن در جامعه پر ستم عصر خود در گیر و دار بود و همین امر روحیه پرخاشگری را در او تقویت کرده بود. دوره سیاه پایانی قاجار، بیثباتی سیاسی آن و تداوم ظلم و دیکتاتوری انتهای قاجار و ابتدای پهلوی شرایط سیاسی و اجتماعی کشور را به آنجا رساند که رویدادی پس از رویداد دیگر خود را مینمایاند.
فرخی یزدی در راستای عدالتخواهی در پی یافتن راهی بود اما به دام ایدئولوژی فریبندهای افتاد و آن را در شعر خود منعکس کرد. همین مسأله باعث شد تا تناقضات افکارش در شعر نمود یابد؛ از طرفی اعتقاد به اسلام و خداوند یگانه و از طرف دیگر، ایدئولوژی مغایر با آن. شاعر دلسوختۀ دهاندوخته هم به جنبه ملی و مذهبی وطن را پیش چشم و بن جان دارد اما به مفهوم وطن در معنای ملی نه امتی توجه بیشتری دارد:
به بندهای که چون من ندادی هیچ
ز عدل و داد تو شکر نداده باید کرد
یا
در شرع ما که خدمت خلق از فرایض است
انصاف طاعتی است که کم از نماز نیست
فرخی یزدی از مدرسه اخراج شد و به کارگری روی آورد. همین مسئله جای کلماتی مثل کارگر، کارگری و مسائل مربوط به آنها را در شعر او باز کرد:
پیش خود تا فکر نفع بینهایت میکند
کارفرما کارگر را کی رعایت میکند
شاعر روزگار سخت فراتر از عواطف عاشقانه و شخصی، غزل فارسی را برخلاف گذشتگان بستری میسازد برای مسائل و غوامض سیاسی و اجتماعی. او همچنان که از می و معشوق میگوید از حوادث روزگارش غافل نمیشود. درونمایههای مکرر شعر او با کلیدواژههای وطن، آزادی، استقلال، قانون و استعمار خود را مینمایاند. نفرت از تسلط قدرت بیگانگان بر کشور، نمود عینی استعمارستیزی فرخی است. او نیز مانند بسیاری از شاعران مشروطهخواه، از حضور و تسلط بیگانگان نگران است.
بیگانهستیزی در شعر او شامل دو استعمار است: روس و انگلیس. البته فرخی یزدی با این دو کشور برخورد مشابهی ندارد:
جز به آزادی ملت نبود آبادی
آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت
یا
فرخی ز جان و دل میکند در این محفل
دل نثار استقلال جان فدای آزادی
در میان ابیات و غزلهای فرخی، کلمات و کلیدواژههای غزلیات حافظ بیش از همه شاعران کلاسیک موج میزند:
زین سپس دست من و زلف تو و زنار خوب
المهایی روحی شاعر، خون جاری در رگهای شعر اوست:
یا اسیران قفس را نیست کس فریادرس
یا مرا از ناامیدی حالت فریاد نیست
فرخی یزدی در قالبهای غزل، قصیده، رباعی، مسمط، مستزاد و قطعه طبعآزمایی کرده است. سال ۱۲۹۷، فرخی شعری در نقد حاکم یزد، ضیغمالدوله قشقایی در مجمع آزادیخواهان شهر خواند:
خود تو میدانی نیام از شاعران چاپلوس
کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی
بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
به همین دلیل حاکم دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندان افتاد. او پس از دو ماه از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با زغال بر دیوار زندان نوشت:
به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
فرخی درباره دوخته شدن لبانش سرود:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
رنج همزاد شاعر است اما در سالهای سانسور و وحشت این رنج افزون میشود تا آنجا که در زندان مخوف قصر دست به خودکشی زد (ای خوشا نشاط مردن). پیش از آن نیز او بارها به زندان افتاده بود و روح ناآرامش لحظهای دست از مبارزه نمیکشید. یکی از نکات مهم ناشی از آثارش تاکید فرخی بر حضور روح خلوص در کار، گفتار صحیح و خدمت به مردم است و این موضوع چنان ریشه در او دارد که با تمام وجود این مسیر را طی کرد و هرگز از عواقب آن نترسید.
«طوفان» سال ۱۳۰۰ منتشر شد و محملی شد برای اشعار و سرمقالات اعتراضی فرخی که رکوردار توقیف و وقفه در انتشار شد:
هر خامه نکرد ناکسان را توصیف هر نامه نکرد خائنان را تعریف
آن خامه ز پافشاری ظلم شکست آن نامه به دست ظالمان شد توقیف
یا
طوفان که ز توقیف برون میآید جان در تن ارباب جنون میآید
زین سرخ کلیشه کن حذر ای خائن اینجاست که فاش بوی خون میآید
ظالمان زمانه همه دشمن درجهیک او به حساب میآمدند و مرگ مشکوک و گور بینشان جز تاییدی بر این امر نیست که فرخی در زندان کشته شد تا صدای شجاعت شاعر در گوش زمانه طنینانداز شود. او جان خود را بر سر ایراندوستی و اسلامگراییاش داد.
فرخی سراسر زندگی خود را درگیر مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی بود و خود را وقف آرمان عدالتخواهی کرد و جان بر سر آرمان نهاد. انتقادات و اعتراضات بسیاری در دیوان او وجود دارد؛ انتقاد از بزرگان و رجال سیاسی وقت، انتقاد از جهل و خرافات، انتقاد از مجلس و نمایندگان آن مکرراً در دیوان او دیده میشود. اشعارش سرشار از خشم و دعوت به مبارزه است. شاعر متعلق به طبقه پایین جامعه بود و تا لحظه آخر حیات پرشور خود به آن وفادار ماند.
سهشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۵۵
نظر شما