به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، امپراطور متحد کننده کشور مدسا خاطراتش را برای نویسندهای میگوید تا زندگینامهاش را بنویسد. ماجراها از زمانی شروع میشود که امپراطور، دانشآموزی در ایران است. او میفهمد فرزند واقعی خانواده ایرانیش نیست. در همین اثنی تعدادی از اعضای انجمن مخفیای در مدسا که سابقا برای پیدا کرده شاهزادهشان به ایران مهاجرت کرده بودند موفق میشود رد شاهزاده گمشدهشان را در ایران بگیرند و او را پیدا کنند.
داستان و فضای نسبتاً بکر، فضاپردازی متفاوت، داستانی عمیق و پرلایه و دارای محتواهای پنهان که به مرور آشکار میشود، شخصیتپردازی مناسب، نثر تمیز و روان، قصهگویی و بدیع بودن روایت از مختصات این کتاب است.
در پشت پشت جلد کتاب میخوانیم:
رفت و کنترل تلویزیون را برداشت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت مردم و دود و آتش و پلیس را نشان میداد و تفنگها و رباتهای جنگنده را. لوکان ادامه داد: «نگاه کن. تو قبل از پیروزی انقلاب، روی تختخوابت خوابیدی. یه روز صبح مثل امروز بیدار میشی و میبینی انقلاب پیروز شده و مردم زحمت کشیدهن تا همهچی بیفته دست تو. همین که از جات بلند میشی تا قدرتو بهدست بگیری، درست تو همین حال، عدۀ زیادی انسان میمیرن و تو هنوز پاتو از رختخواب گرم و نرمت بیرون نذاشتی. مردم برای تو میجنگن، برای قدرت گرفتن تو، برای اینکه خیال میکنن تو فرق داری، خیال میکنن توی بیشعور میتونی یهتنه جامعه رو به تعالی برسونی. میخوان روی تو قمار کنن بلکه تو اونا رو، جامعهشونو از کابوسها نجات بدی، اما افسوس! افسوس که تو هنوز تو رختخوابی و حالشونو نمیفهمی!»
به گزارش ایبنا؛ کتاب «اگر خدا بخواهد» نوشته ابوالفضل سعیدی از سوی نشر معارف ن روانه بازار کتاب شده است.
نظرات