خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مرتضی قاضی؛ ایده کتاب «عازیز زیبای من» از اینجا آمده که ناشر کتاب، مکتب شهید حاج قاسم سلیمانی، مستندی ساخته و بر اساس مصاحبههای اخذشده در مستند «پرواز ۱:۲۰» کتابی تولید کردهاست. اساساً این ایده مرسومی است که از یک فیلم مستند، یک کتاب تولید کنند حتی گاهی کارفرما یک تحقیق و پژوهش را انجام میدهد برای دو محصول؛ فیلم مستند و کتاب. اما نکته اینجاست که پژوهش برای فیلمِ نهایتاً یک ساعته، با پژوهش برای یک کتابِ ۲۰۰ صفحهای متفاوت است. کارگردان فیلم خیلی از بخشهای پژوهش را کنار میگذارد و گزیده روایتها را انتخاب میکند، اما نویسنده کتاب نه تنها از راش فیلم و تحقیق استفاده میکند، بلکه ولع دارد که مطالب بیشتری را پژوهش کند و بر آن است خلأها را هم با سوالات تکمیلی پر و ارزش افزودهای در کتاب ایجاد کند. حالا سوال این است که نویسنده چهقدر در پر کردن خلأها و تولید یک کتاب پر و کامل موفق بوده است؟ این بخشی از سوالات من از نویسنده است.
من به دلیل ذهنیتی که از کارهای قبلی زینب مولایی داشتم و کتابهای روایت فتح که زندگینامه داستانی هستند، نگاهم این بود که این کار هم داستانی است. از طرفی در عنوان کتاب نوشته شده: «مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی». خب همه اینها معنایی دارند. مستند روایی در حوزه مستندنگاری تعریف، قواعد و دستورالعملهایی دارد. ما انتظار داریم که با یک کتاب مستند روبهرو شویم که هستیم. چون برای بنده استناد مهم است. من کل فیلم را تماشا کردم و در تطبیقی که بین مطالب کتاب و فیلم انجام دادم، متوجه شدم نویسنده امانت را رعایت کرده است. هر چند که وقتی حرفی در فیلم گفته میشود با آنچه در کتاب ثبت شده، متفاوت است، مثلاً در کتاب نمیشود حفظ لحن راوی را داشت یا کمی غلو کردن و پروبال دادن به مطالب در کتاب اتفاق میافتد، اما در کل، متن کتاب سالم است و مستند و اضافات غیرضروری ندارد. بنابراین از نگاه من به لحاظ مستند روایی، کتاب نمره قابل قبولی میگیرد.
روایت کتاب
درباره روایت روزهای پایانی زندگی حاج قاسم که ۴۴ صفحه از کتاب در فصل دوم زندگی خانوادگی حاج قاسم است که این ارزش افزوده کتاب نسبت به فیلم است، اما نکتهای که وجود دارد این است که آیا این خاطرات تنها در اینجا آمده است؟ یعنی خانواده در جای دیگری از مسائل خانوادگیشان نخواهند گفت و همه آنچه از خانواده دارند، همین جا خرج شده است؟
روایت کتاب منحصر به فرد است از افرادی که کسی نمی تواند به راحتی سراغشان برود، یعنی خانواده سردار شهید حاج قاسم سلیمانی. افراد حال خودشان را خوب گفتهاند و روایتها شفاف است. البته پیشنهاداتی هم بنده دارم. مثلاً در فصل دوم که مشخصاً مربوط به گذشته حاج قاسم است، جملات میتوانست به جای اینکه ماضی استمراری باشد به سمت ماضی ساده برود تا تصاویر و قابهای بهتری ایجاد بشود و به قول معروف نویسنده میتوانست از خرده روایتهای بیشتری بهره بگیرد.
مقدمه کتاب
در مقدمه نویسنده باید از روند تولید، اینکه چند ساعت مصاحبه کرده و از مشکلات آن صحبت کند، اما در این مقدمه بحث نویسنده فقط بر سر این است که همسر شهید حاضر به مصاحبه نشد و سخنی درباره فرزندان نیست. مطلب دیگری که انتظار داشتیم نویسنده توضیح بدهد که آیا مصاحبه فقط برای تولید فیلم بوده یا برای نوشتن کتاب مصاحبههای دیگری هم گرفته شده؟ حرفی از این موضوع در مقدمه نیامده است.
ای کاش نویسنده در مقدمه کتاب به مسائلی که با آن مواجه بود، اشاره می کرد تا وقتی منِ مخاطب کتاب را میخوانم، با محدودیتهای نویسنده آشنا شوم و بتوانم در تولید کتاب همراه بشوم و به او حق بدهم یا ندهم درباره متنی که بر اساس مقدورات و محذورات نوشته است.
عنوان این کتاب «عزیز زیبای من» است. تعبیری که شهید حاج قاسم سلیمانی درباره شهادت دارد، اما به نظر من، تعبیر «عزیز زیبای من» در این کتاب، تعبیری است که خانواده درباره خود شهید حاج قاسم سلیمانی دارد، یعنی حاجی برای خانوادهاش، فرزندان و همسرش، «عزیز زیبای من» است و خانواده میخواسته این عزیز زیبای خودش را به مخاطب نشان بدهد. علت این است که این کتاب یک روایت با غلظت فراوان خانوادگی است از روزهای پایانی زندگی شهید.
ساختار و نوع نگاه کتاب به شهید سلیمانی:
ما در این کتاب با چه ساختاری طرفیم؟ «فصل اول: آخرین دیدار حاجی با خانواده»، «فصل دوم: فلاش بک به گذشته و مرور خاطرات خانوادگی»، «فصل سوم: روز و ساعات قبل شهادت در لبنان و سوریه»، «فصل چهارم: خبر شهادت» و «فصل پنجم: بعد از شهادت و تشییع». اگر به عنوان یک مخاطب غیرایرانی که حاج قاسم را نمیشناسد یا حتی یک مخاطب ایرانی که از حاج قاسم و کارهایش اطلاعات زیادی ندارد، این کتاب را بخواند، با ابهاماتی مواجه میشود. کتاب روزهای پایانی زندگی شهید را روایت میکند، اما چه شهیدی؟ چه شناختی از او و کارهایش و بزرگیاش در میدان جنگ پیدا کردهایم که حالا بگوییم این روزهای پایانی زندگی اوست؟ نویسنده برای شناخت بیشتر از حاج قاسم، دست ما را میگیرد و به ماهها و سالهای قبل در دل خانواده میبرد. اما چرا ما را به دل جنگ و اقدامات حاج قاسم نمیبرد؟ چرا نباید حاجی را از منظر یک فرمانده میدان بشناسیم؟
منابع کتاب:
چرا در این کتاب نویسنده از فیلم دیگری که از ۷۲ ساعت پایانی زندگی شهید، به نام «۷۲ ساعت»، استفاده نکرده است؟ ظاهراً فیلم ۷۲ ساعت از نظر ملاحظات امنیتی مشکل دارد. چون تصاویر افراد را مات کرده و فقط از صداها استفاده کرده است. اگر تصاویر مشکل داشت، حرفهای آدمها که مشکل نداشت. چرا نویسنده از روایت سید اکبر طباطبایی، عضو ارشد نیروی قدس، استفاده نکرده است؟ سید اکبر روایت بسیار شفافی از روزهای پایانی زندگی شهید دارد.
مسائل جاافتاده در کتاب:
این کتاب گزارش مهمی از روزهای آخر زندگی حاج قاسم است، اما این کتاب درباره مسائل مهمی مطلب ندارد و منِ مخاطب انتظار دارم که درباره این موضوعات و مسائل، مطلب داشته باشد؛ مثل فوت تشییعکنندگان در کرمان یا ماجرای انتقام سخت یل ماجرای هواپیمای اوکراینی. وقتی کتابهای دیگری با همین موضوع تشییع حاج قاسم، جایزه جلال را میگیرند و به موضوع فوت کرمانیها و هواپیمای اوکراینی طوری میپردازند که آدم بعد از خواندن آنها کتابها، کاملاً نگاه تاریک و سیاه و ناامیدانه به ذهنش تزریق میشود و بعد از خواندن کتاب، میخواهد تمام نظام را تخطئه و محکوم کند، در چنین کتابی که روایت روزهای پایانی زندگی حاج قاسم، از منظر خانواده است، به نظرم حتی لازم بود به چنین موضوعاتی از منظر خانواده نیز پرداخته شود.
زمینههای اجتماعی و سیاسی عراق
یکی از مسائلی که در این کتاب نقص به شمار میآید، ترسیم فضای اجتماعی و سیاسی آن روزهای ایران و عراق است. در فیلم «۷۲ ساعت» کارگردان بهخوبی فضای عراق را برای مخاطب ترسیم و مشخص میکند که حاج قاسم در چه فضای وحشتناکی که عراق دارد، قصد سفر به آنجا را دارد. بنابراین اگر ما این اطلاعات را داشته باشیم، بسیاری از حالات حاجی در روزهای پایانی را درک میکنیم. اینکه یک مردِ میدان چطور نگران تمام زحماتی است که در طول چند سال در عراق و سوریه کشیده است و آن وقت بسیاری از رفتارهای حاجی در دیدار آخرش با خانواده برایمان معنادار میشود، یعنی وقتی خانواده می گوید روز آخر حاجی توی خودش بود و انگار میدانست میخواهد برود، این توی خودش بودن، برای ما با توجه به وضعیت عراق و نگرانی فرمانده میدان برای عراق، معنا میشود.
مسئله آگاهی حاجی از سفر آخر
یکی از مسائل بسیار مهمی که در کتاب بسیار تکرار شده و موضوعی است که کاملاً به مخاطب القا میشود، این است که همه راویان کتاب، فرزندان، همسر، حتی سید حسن نصرالله، همه و همه انگار میدانند که حاجی میخواهد برود و این سفر آخر اوست، یعنی حالات حاجی نشان میدهد که این رفتن او برگشتی ندارد. خب این احساس و درک درباره حاج قاسم چه معنایی میتواند داشته باشد؟ سوال اول این است که آیا این حس و حال افراد مربوط به زمان خود واقعه است و راویان همان زمان این احساس را داشتهاند یا حالا که حاجی رفته است و دوباره به آن زمان فکر میکنند، روایت را اینطور بیان میکنند و فکر میکنند که حاجی این شکل بود؟ در حقیقت روایت برای زمان حادثه است یا بعد از حادثه؟
مطلب بعدی این است که: حالا که حاجی میدانست میخواهد برود و این رفتن، برگشتی ندارد و حاجی دارد به سمت قتلگاه خودش میرود، آیا هیچ سازوکاری در کشور وجود ندارد که بتواند سفر او را به تأخیر بیندازد؟ چون خود حاجی بالاترین مقامی است که تصمیم میگیرد به سفر برود یا نرود و کسی نمیتواند مانع او شود که کاری را انجام بدهد یا انجام ندهد. با این تفاسیر، رفتن او چه معنایی دارد؟
سوال بعدی این است که آیا حاجی زمانی که شهید شد، کار خودش و ماموریت خودش را انجام داد و رفت یا اینکه اگر میماند، میتوانست کارهای بیشتری انجام بدهد؟ اینکه ما گاهی حسرت میخوریم و میگوییم فلانی رفت، اگر الان بود فلان کارها میتوانست را بکند، برای حاجی چه شکلی دارد؟ یا مثلاً میگوییم فلانی زود رفت، هنوز این کارها را انجام نداده بود که رفت. درباره حاجی اینها به چه معنایی است؟ در حقیقت ما گونهای رفتن و انتخاب حسینی را در حاج قاسم میبینیم انگار شبیه حسین بن علی او هم به قتلگاه خودش میرود و این انتخاب او آگاهانه است.
یک فصل کاملاً خانوادگی کتاب
ارزش افزوده کتاب نسبت به فیلم پرواز ۱:۲۰ فصل دوم کتاب است که ۴۳ صفحه به آن اختصاص پیدا کرده. ما در این فصل با فضای زندگی حاج قاسم از نظر خانوادگی آشنا میشویم و این فصل تصاویر بسیار شفاف و زیبایی از یک حاج قاسمِ خانوادهدوست به ما ارائه میدهد. همه راویان معتقد هستند که حاجی از یک زمانی به بعد حاجی شد و ما یک نقطه عطف در زندگی حاجی داریم. یعنی همه میگویند زمانی که حاج قاسم، حاج قاسم نبود و کسی او را نمیشناخت، اما از زمانی به بعد که آمریکاییها روی حاجی متمرکز شدند، حاج قاسم شد حاج قاسم. حالات حاجی بعد از اینکه تبدیل به حاج قاسم شده، بسیار جالب و خواندنی است. وقتی حاج قاسم به دختر و پسر خود برای مبتلا نشدن به غرور فرزند سردار سلیمانی میگوید: هر زنی وارد خانه شد، دخترم باید دست او را ببوسد و هر مردی که وارد خانه شد پسرم باید دست او را ببوسد تا دچار غرور نشود که پسر حاج قاسم شده است. اینها تصاویر بسیار شفافی هستند از یک مردِ میدان در میان خانوادهاش.
نظر شما