به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مهدی مبشری باری دگر در ۸۴ صفحه سعی کرده که هیچ مگوید جز سخن حضرت دوست.چهل غروب حروف از جان او تکه تکه شدهاند و روی صفحه سفید نقش بستهاند! حرف به حرف واژه شدهاند و هر واژه معنایی به خود گرفته، او این بار از عطار شهر عشق مدد جسته، به تذکره تفال زده و عطار را حافظ خویش دیده!
مبشری در تکهای از کتاب اینگونه نوشته است: «وای که من چقدر حرص دنیا را دارم، چقدر حریصم به کسب کردن، به فیض بردن از لحظه ناب. وای که من چقدر عیاشم، چقدر من، لاابالی این بزمهای مستانهام. من گدای رحمت عطارم در تذکره. من استراق سمع میکنم حافظ را به چهارده روایت. من کودک بازیگوشم اما پایپند سعدی به ذوق مینشینم. مولانای پدر! ای شاه، درویشت منم / درویش دل ریشت منم / بیگانه و خویشت منم / دارم هوای عاشقی»
نیستان هنر اخیراً «هیچ مگو …» را در ۸۴ صفحه رقعی با بهای پشت جلد ۸۴ هزار تومان عرضه کرده است.
نظر شما