پنجشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۹
کاریکاتورسازی از نگری به جهت ناتوانی از مواجهه با فکر اوست

تبدیل کردن این به کاریکاتوری از همراهی یا تن دادن به نظم موجود دیگر حتی مضحک نیست؛ طرح اتهاماتی مثل چپ پسامدرن و دست شستن از نقد نظم موجود اگر بیست سال پیش می‌توانست ناشی از سوءتفاهم باشد، الان قطعاً علل دیگری دارد که چه‌بسا ناتوانی از مواجهه با قدرت راستین تبیینی آن و پیامدهای دگرگون‌سازی چنین فهمی از وضعیت، مهمترین این علل باشد.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - محمدمحسن راحمی: آنتونیو نگری به عنوان یک اندیشمند مارکسیست اسپینوزیست، زندگی پر فراز و نشیبی داشت. به اتهام قتل نخست وزیر ایتالیا به زندان افتاد، نماینده مجلس شد، مدتی را در فرانسه در تبعید به سر برد، سپس به ایتالیا بازگشت و سر انجام در اواخر سال گذشته میلادی در ۹۰ سالگی چشم از جهان فرو بست. با فؤاد حبیبی، مترجم آثار او، در قالب گفت‌وگویی تفصیلی به بررسی زندگی فکری و عملی این متفکر چپ پرداختیم که به مرور در ایبنا منتشر خواهد شد. در ادامه بخش پایانی گفت‌وگوی ما درباره دوره اول زیست تونی نگری را خواهید خواند.

فارغ از بحث نظری، در ساحت عملی سیاست هم ناظر به تجربه‌ای که در بهار عربی اتفاق افتاد و چارچوب آن بیشتر نزدیک به چارچوبی بود که نگری پیشنهاد می‌دهد (تا اینکه بخواهد در قالب روشنفکر-توده، رهبر-توده و غیره باشد)، شکست جنبش‌های عربی را هم به عنوان مثال نقضی بر ایده نگری قلمداد کرده‌اند.

من بارها سعی کرده‌ام در این رابطه و در کل بر این اصل بدیهی اما اغلب نادیده گرفته‌شده تأکید کنم که وقتی چیزی را نقد می‌کنیم باید مستقیماً با خود آن مواجه شویم. از همین رو واقعاً نباید خیلی به شارحان اعتماد کرد. این هم یک اصل آکادمیک است و هم نکته‌ای که تجربۀزیسته به‌تمامی بر آن مهر تأیید می‌زند. بخش زیادی از کسانی که اینگونه با مسائل برخورد می‌کنند فکر می‌کنم که به‌شدت خیالشان راحت است. صدالبته هرگز نباید به حالشان غبطه خورد، ولی احساس می‌کنم آدم‌های زیادی راحتی هستند که نیازی نمی‌بینند با متن اصلی و با تفکری که سعی در نقدش دارند به‌جد مواجه شوند. مثلاً جستاری از لاکلائو را که بیست سال پیش درباره «امپراتوری» نوشته می‌خوانند و بعد می‌گویند این دیگر به همه چیزهایی که نگری مطرح کرده جواب داده است! خواندن نقدهای وارده بر پروژۀ فکری نگری مؤید این رویه در برخورد و خوانش ایده‌ای بدیع است. اغلب حتی ایدۀ اصلی را به‌درستی فهم نکرده‌اند و به‌جای آن چیزی را مطرح می‌کنند که دوست دارند دیگری گفته باشد تا بتوان به‌راحتی او را مورد حمله قرار داد. کار راحت و مطبوعی است، اما ربط چندانی به جست‌وجوی حقیقت و مباحثۀ فکری ندارد.

بخش مهمی از کتاب «اسمبلی» اتفاقاً دربارۀ بررسی و نقد مفصل و درونی این جنبش‌هاست. یکی از نقاط کانونی مجموعه‌ای از مصاحبه‌هایی که تحت عنوان «امپراتوری، بیست سال بعد» اخیراً چاپ شده به همین مسئله اختصاص دارد. در آنجا هارت و نگری می‌گویند که «اسمبلی» بیش از هر چیز تاملی انتقادی بر جنبش‌هایی همچون بهار عربی، جنبش تسخیر و، در کل، جنبش‌های به‌اصطلاح بدون رهبر است. و در آنجا با جزئیات توضیح می‌دهند که فهم آن‌ها از کل مسئله و نابسندگی‌ها و کاستی‌های چنین جنبش‌هایی چیست.

باید متوجه باشیم که نگری و هارت در هیچ‌کجا از آثارشان خود را در جایگاهی تصور نکرده‌اند که فرمان بدهند این جنبش‌ها «باید» دارای فلان خصوصیات باشند یا نه، رهبر داشته باشند یا نه، یا به سیاق برخی از متفکران دیگر فی‌المثل بگویند الان باید رفت سراغ رهبران کاریزماتیک و مقتدر. کل متون آن‌ها شرح و ادای سهمی نظری در راستای اندیشیدن در، با و به جنبش‌هاست. حتی در پایان کتاب‌هایشان که معمولاً چند نکتۀ کلی را به عنوان خطوط کلی راهنمای عمل بیان می‌کنند نیز همواره سعی دارند بگویند خود جنبش‌ها هستند که می‌توانند درستی یا نحوۀ تحقق این‌ها را تعیین کنند. البته آن‌ها از منظر کسانی که خودشان نیز در بطن این جنبش‌ها قرار دارند مواردی را که به زعمشان مهم می‌دانند مطرح می‌کنند و در نهایتِ همدلی و فروتنی پیشنهادهایی ارائه می‌دهند. بنابراین خود آن‌ها جزو اولین کسانی هستند که از تن دادن به دوگانۀ سلسله‌مراتبی روشنفکر توده تن می‌زنند.

در ثانی در «اسمبلی» که تأملی انتقادی نسبت به جنبش‌های تسخیر و بهار عربی است بحثی را در خصوص تفاوت بین آرزوی بازتولید «رهبر سلسله‌مراتبی مقتدر مرکزی» با ضرورت ناگزیر تأسیس «نهاد» جهت تداوم و تحکیم جنبش مطرح می‌کنند. اتفاقاً آنجا درباره این صحبت می‌کنند که این جنبش‌ها اگر می‌خواهند اثری بگذارند، برخلاف آنچه در این پرسش به نگری نسبت داده می‌شود، ناگزیرند که در وهلۀ اول به تأسیس نهادهای خاص خود بپردازند و در وهلۀ دوم رابطۀ استراتژی و تاکتیک را وارونه کنند و هرگونه‌ای از رهبری موقت را در جایگاه تابع و تاکتیکی قرار بدهند. بحث انتقادی نگری و هارت این است که جنبش‌هایی از این دست به‌رغم شور اولیه و حتی کسب دستاوردهایی چند، پایداری ندارند چون به نهاد ختم نمی‌شوند. البته مسلماً منظور نهادی غیرسلسله‌مراتبی و سرتاسر دموکراتیک است. جنبش‌های مذکور به این دلیل که به نهاد نمی‌رسند، بعد از مدتی، با فروکش آن شور و عواطف آغازین رو به افول می‌گذارند و دیگر تاثیر چندانی هم نخواهند داشت، یا در قالب احزاب و جنبش‌های رسمی در می‌آیند و تبدیل به بخشی از دم‌ودستگاه موجود می‌شوند. صد البته کماکان چالش راحت‌تر و محبوب‌تر ساختن کاریکاتور و نقد آن به جای مواجهه با پروژه‌ای سترگ و مفصل است که بیش از دو دهه به طور منظم، پیوسته و پیگیرانه طراحی شده!

درباره تز امپراتوری هم از این جنس نقدها بسیار مطرح شده است. با توجه به رجعت خود نگری و هارت به این مفهوم در آخرین جستار مشترکی که با عنوان «امپراتوری، بیست سال بعد» نوشته‌اند، بد نیست که در این رابطه هم صحبت کنید.

امپراتوری نظم جهان‌گستری است که تفاوتی ریشه‌ای با عصر سیطرۀ امپریالیسم و مفاهیم مشابه دارد. خود مباحث و مناقشات دربارۀ امپراتوری یکی از عجیب‌ترین مجادلات و، طبق معمول، سوءتفاهم‌ها دربارۀ اندیشه‌های هارت و نگری است. مدت‌های مدید و حتی تا همین حالا اغلب نقدها بر امپراتوری، به طرز عجیب‌وغریبی با نوعی اصرار تقریباً عامدانه بر نفهمیدن تز امپراتوری عنوان شده است. در این خوانش‌ها مفهوم امپراتوری تقریباً به چیزی ضد خودش و تزی در راستای همراهی و تن دادن به نظم موجود بدل می‌شود و آنگاه با همین خوانش باران انتقادات شروع می‌شود! بحث هارت و نگری اما به طور خارق‌العاده‌ای ساده است و ایدۀ اصلی آن را می‌توان در پنج دقیقه به هر کسی که مایل به شنیدن باشد توضیح داد و روشن ساخت که هارت و نگری هرگز نمی‌گویند دیگر چیزی به نام سلطه در کار نیست و فرادستی و فرودستی در مقیاس جهانی دیگر از بین رفته است! بحثی که هارت و نگری دارند این است که اولاً کل هستی اجتماعی در سطح سراسر جهان ذیل چیزی به نام کاپیتالیسم تعریف می‌شود. آن چیزی که مارکس بدان «تابعیت واقعی ذیل سرمایه» می‌گفت الان تحقق یافته است. همه جا و همه عرصه‌ها ذیل این نظم و منطق تعریف می‌شود. بنابراین، به‌رغم تمامی تفاوت‌ها، سرتاسر هستی اجتماعی به‌درجات مختلف ذیل منطق واحد سرمایه پیکربندی می‌شود. این شبکه‌ای فراگیر است که برخلاف گذشته دیگر هیچ دولت مرکزی و اقمار و پیرامونی ندارد و آنچه داریم سطح صاف و سراسری‌ای است که کل هستی اجتماعی را در برگرفته. البته این بدان معنا نیست که در این سطح صاف با کثرتی از روابط نابرابر و سلسله‌مراتبی در تمامی رده‌های مختلف فراملی، ملی و فروملی مواجه نیستیم.

دوم، در همین سطح صاف، در این ساخت جهانی امپراتوریایی، نقاط مرجّح و نقاط با درجه اولویت کمتر هم وجود دارد که در سطوح گوناگون فراملی، ملی و فروملی در پیوندهای بسیار گسترده و نامنقطع با همدیگر، نظم جهان‌گستر فراگیری به‌وجود آورده‌اند که در چند سطح مختلف کار می‌کند. یک سطح، نهادهای فراملی و تعیین‌کننده‌ای مثل صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، ناتو، بانک اروپایی و غیره هستند. در سطح ملی کماکان دولت ملت‌ها بازیگران اصلی هستند؛ و در سطح فروملی سازمان‌ها، نهادها و انجمن‌های غیردولتی به درجات و با قدرت‌ها و وزن‌های مختلف قرار دارند. بی‌شک این نظمِ جهانیِ که در حال شکل‌گیری و همچنان در حال تکوین است می‌تواند از درون تغییر کند و نقاط مرجح با نقاط کم‌اهمیت‌تر می‌تواند جابه‌جا شود. این یک شبکه جهان‌گسترِ معطوف به سلطه است که بازیگرهای مختلف درون آن بر سر میزان سهم خود از کیک موجود می‌جنگند و این دقیقاً همان واکنشی است که قدرت برساخته در سطح کلان به میل به امر مشترک نشان می‌دهد. یعنی شکل‌گیری سازوکارهای مشابه و مشترک سلطه علیه و در واکنش به میل به تأسیس مستمر و بازستانی ثروت مشترک از سوی مقابل. به همین دلیل است که امروزه می‌بینیم که هم بین سازوکارهای فرادستی و سلطه در اقصی نقاط جهان و هم در مقابل میان سازوکارهای مقاومت و ایستادن در مقابل سلطه در نقاط مختلف جهان شباهت‌های بسیاری وجود دارد.

اینکه این چه اندازه وضعیت را برای ما توضیح می‌دهد و چقدر می‌تواند به ما کمک کند تا اشتراکات و تفاوت‌ها را بفهمیم، بحثی است کاملاً جدا که واقعیت، و نه هر گونه‌ای از نص‌گرایی و وفاداری به متون مقدس، بهترین سنگ محک آن است. مطالعات تجربی انضمامی مختلف در جاهای مختلف جهان، یا به طور گسترده‌تر مطالعات تطبیقی می‌تواند به ما نشان دهد که این چارچوب نظری چقدر توضیح درستی از وضعیت و گرایش‌های نهفته در آن ارائه می‌دهد یا نمی‌دهد. ولی تبدیل کردن این به کاریکاتوری از همراهی یا تن دادن به نظم موجود دیگر حتی مضحک نیست؛ طرح اتهاماتی مثل چپ پسامدرن و دست شستن از نقد نظم موجود اگر بیست سال پیش می‌توانست ناشی از سوءتفاهم باشد، الان قطعاً علل دیگری دارد که چه‌بسا ناتوانی از مواجهه با قدرت راستین تبیینی آن و پیامدهای دگرگون‌سازی چنین فهمی از وضعیت، مهمترین این علل باشد.

و در نهایت، با این تفاصیل، آیا می‌توان زیست نگری را ترجمانی از فلسفه او دانست. یا به تعبیر دیگر، آیا نگری که چنان به اسپینوزا عشق می‌ورزید و او را الگوی اخلاقی سیاسی خود می‌دانست، همانند سلف خود بدنی هماهنگ با ذهنش را پرورش داد؟

چه‌بسا کمتر کسی باشد که به اندازه آنتونیو نگری بین آنچه می‌گفت و می‌نوشت و آنچه عمل می‌کرد و زندگی‌اش، نسبت درونی و وثیقی برقرار کرده باشد. چنان‌که از بیوگرافی‌ها و مصاحبه‌های گوناگون با خود او و معاصران و همکارانش برمی‌آید، برای نمونه، نگری کسی بود که در دوره اول فعالیت فکری‌اش زمانی که در جنبش اُپراییستی اشتغال داشت، هر روز صبح ساعت ۵ جلوی در کارخانه‌ها حاضر می‌شد تا با فعالان کارگری صحبت کند، سپس از آنجا سوار ماشین خودش می‌شد و به سر کار می‌رفت. بعد برمی‌گشت و با رفقایی که نشریات را درمی‌آورند تا نیمه شب می‌نشست و کار می‌کرد؛ و بعدها این نوع از زندگی پرتکاپو و مسئولانه را با فعالیت قلمی و دفاعیات پرشور در زندان و دادگاه و سپس بازآموزی مجدد در دوره تبعید در فرانسه تکمیل کرد. موقعی هم که فکر می‌کند راه‌حل مسئله تبعیدی‌های ایتالیایی این است که خودش را تحویل دولت ایتالیا بدهد، بی‌درنگ و برخلاف توصیۀ بسیاری از دوستانش این کار را انجام می‌دهد و مجدداً از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ بیش از شش سال حبس و حصر خانگی را تحمل می‌کند.

او همواره سعی کرد آن چیزی را که می‌گوید در کنش و زندگی روزمره خودش به کار ببندد. نگری یکی از بهترین بیان‌های یک زندگیِ شادمانه، خردمندانه و متعهدانه است. بدون توجه به اینکه ما چقدر با چیزی که او طرح و از آن دفاع می‌کند همدل هستیم یا نقدهایی بدان داشته باشیم، یکی از ویژگی‌های نگری، نسبت درونی و ناگسستنی‌ای است که بین زندگی وی و تفکر و فعالیت‌های سیاسی‌اش وجود دارد.

اگر هستی به سوی جاودانگی را به تأسی از فلسفۀ اسپینوزا از مهمترین اصول فلسفۀ نگری بدانیم، یکی از اساسی‌ترین چیزهایی که می‌توان از نگری آموخت این است که «جاودانگی»، چیزی که نگری روی آن تأکید دارد و خودش هم در زندگی به آن تجسم می‌بخشد، نوعی از مسئولیت تام نسبت به زمان و پر کردن تک‌تک لحظات و کل فرآیند زندگی با مسئولیت نسبت به هستی است. جاودانگی یا ابدیت اسپینوزایی آنطور که نگری به‌زیبایی تئوریزه می‌کند، جاودانگی نام‌هایی مثل اسپینوزا و نگری، در نسبت است با همین مسئولیتِ زمان را برعهده گرفتن و بارگذاری دائمی آن با توانش‌ها و بذرهایی که می‌تواند زمینه‌ساز رخداد و آفرینش حیاتی بالکل تازه باشد.

نگری کسی بود که بر مبنای فهم خاص خود، به اتکای تجربه زیسته خاص خود و با همه محدودیت‌ها، نقص‌ها و ویژگی‌های خاصی که هر انسان و هر حالتی متناهی در هستی دارد، کوشید به سهم خودش در سراسر مراحل و بزنگاه‌های زندگی‌اش مسئولانه بیندیشد، بنویسد و عمل کند. بله، بی‌شک! نگری بدن ذهنی بود در بالاترین سطح هماهنگی. او از دهۀ ۱۹۶۰ به مدت بیش از شش دهه چنان در تکاپو بود برای گسست از هنجارهای مسلط، جهت تدارک رخداد، و برای آفرینش نهادینۀ اثرات شادمانه، خردمندانه و ایجاد توانمندی در حالت‌های هستی که حتی می‌توان زندگی وی را یکی از بهترین ترجمه‌های عملی حکم اسپینوزا دربارۀ انسان آزاد دانست؛ زندگی‌ای که نه معطوف به انواع یأس، استیصال و تسلیم‌طلبی در آستان مرگ، که سرتاسر وقف امید، جنبش و مبارزه در خدمت آزادی بود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط