سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، وحید خسروی یکی از قصهگوهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. خسروی چندین سال است که در این حوزه فعالیت دارد و در حال حاضر در این رشته به بچهها آموزش میدهد. با خسروی درباره نحوه ورودش به دنیای قصهگویی صحبت کردیم و نظر او را درباره راههای افزایش مهارت قصهگویی پرسیدیم که در ادامه این گفتوگو را میخوانید:
- چه شد که شما با قصهگویی آشنا شدید؟
قصهگویی را در کانون شناختم. خارج از کانون خیلی با قصه و قصهگویی آشنا نبودم. سالها پیش، شاید ۱۰ سال پیش، وقتی وارد کانون شدم، فهمیدم که دارد کاری انجام میشود و جشنوارهای به نام قصه و قصهگویی در کانون وجود دارد؛ خیلی علاقهمند شدم که من هم قصه بگویم؛ چون اصلش این بود که حرفه من بازیگری بود و کار نمایش انجام میدادم و این دو خیلی به هم شبیه هستند و با هم اشتراک دارند. بنابراین علاقهمند شدم و وارد حوزه قصهگویی شدم و در حال حاضر ۱۵ یا ۱۶ سال است که قصه میگویم و همچنان مانند روزهای اول، عاشق قصهگویی هستم.
- بیشتر به چه سبک قصههایی علاقه داشتید؟ چه در گذشته و چه در حال حاضر. آیا این سبک علاقه شما تغییر کرده است؟
در ابتدا چون تازه با این مقوله آشنا شده بودم، هنوز آموزش خاصی ندیده بودم و دانش خاصی نداشتم، در گام اول مانند خیلی از کسانی که وارد حوزه قصهگویی میشوند، رفتم سراغ قصههای شاهنامهای. در ادامه متوجه شدم که یک بخشی از قصههای ما، قصههای شاهنامه و فولکلوریک و قصههایی از آیین و سنت است؛ در صورتی که بخشی از قصهها، قصههای امروز ما است و در معاصر اتفاق میافتد و برای کودکان و نوجوانان معاصر خیلی کمککننده است. بنابراین بعد از گذر از قصههای شاهنامهای و مدل اجرای نقالی، به یک تکنیک فکر کردم و اولین اجرایی که با این تکنیک انجام دادم قصهای بود به نام قصه «فرنگیس». این قصه، قصهای بود از روزگار معاصر ولی با تکنیک اجرایی نقالی! تا اواسط قصه، مخاطب من متوجه نمیشد که این قصه در زمان معاصر است. اِلمانها، فاکتورها و تکنیکهایم را طوری انتخاب کرده بودم که همه فکر میکردند این هم یکی از قصههای شاهنامه است؛ چون از اسمها و مکانهایی استفاده شده بود که خیلی شبیه اسمها و مکانهای شاهنامه بود. مخاطب از اواسط قصه به بعد تازه متوجه میشد که قصه همین چند سال پیش اتفاق افتاده؛ این ماجرایی که دارد نقل میشود یا قصه میشود، برای همین چند سال پیش است. همین موضوع برای مخاطب خیلی جذاب بود که با این مدل از اجرای من مواجه میشد.
در ادامه وقتی که چندبار با این تکنیک اجرا کردم به این نتیجه رسیدم که نیاز است سبک و سیاق اجراییام را تغییر بدهم؛ بنابراین به قصههای دیگری ورود کردم، قصههایی که نیاز داشتند در آنها آواز و لالایی خوانده شود و بتوانم با این شیوه اجرایی مخاطبم را درگیر فضای قصه کنم. به همین دلیل کلاً شکل اجراییام عوض شد و شیوه اجراییام را تغییر دادم و چند سال به همین روش قصه گفتم.
بعد از این وارد قصههایی شدم که برای خردسال است؛ چون اجرا برای خردسالان بهشدت سخت و حساس است؛ هرچند شاید در این مسیر و تکنیک خیلی نتوانستم مانند قبلیها موفق باشم و این هم به این دلیل باشد که شاید سبک و سیاق و مدل بیانم متفاوت بود. ما دو نوع قصهگویی داریم: قصهگویی با ابزار و قصهگویی بدون ابزار. قصهگویی با ابزار خودش یک دنیایی دارد و نشانه و توضیح دارد. در این روش من یک قصهای را انتخاب کردم و برای آن ابزاری تولید کردم و آن ابزار، فوقالعاده ابزار خلاقانهای بود و هم برای خودم و هم مخاطب خیلی جذاب بود؛ بنابراین شروع به قصهگویی برای مخاطب خردسال و کودک کردم و درنهایت از ابزارهایی در کارم استفاده میکردم و قصهگویی با ابزار را هم تجربه کردم.
آخرین تجربه و آخرین قدمی که در حوزه قصهگویی گذاشتم، قصههای کوتاه بود: قصههایی در حد یک یا دو دقیقه. و بعد از آن هم تلاش کردم که وارد حوزه آموزش قصهگویی شوم. برای خودم سرفصلهایی را مشخص کردم و تکنیکهای آموزشی خلق کردم و به وجود آوردم. در حال حاضر هم هرازگاهی قصه میگویم؛ اما بیشتر در حوزه آموزش کار میکنم.
- آیا خاطرهای در حوزه قصهگویی دارید که بخواهید برایمان تعریف کنید؟ چه در کلاسهای آموزشی و چه در زمان اجرا.
من کرمانشاهی هستم. زمانی که در کرمانشاه زلزله شد، یک عروسک داشتم و با عروسکم میرفتم و برای بچهها هم نمایش اجرا میکردم و هم قصه میگفتم. کنار چادرهایشان و در کمپهایی که داشتند میرفتم. به روستاهای مختلف میرفتم و عروسکم را میبردم. آنجا بود که برای اولینبار یک اجرای متفاوت از قصهگویی که ترکیب اجرای من و عروسکم بود، تجربه کردم. این برای مخاطب من بینهایت جذاب شده بود؛ گاهیاوقات قصههایی را تعریف میکردم که شاید آن بچه، بارها آن قصه را شنیده بود؛ ولی وقتی با این تکنیک قصه را اجرا میکردم، مخاطب بینهایت لذت میبرد. مطلب بعدی اینکه بچهها یک جاهایی با خودشان فکر میکردند که این همان قصه است؟! چقدر آشناست! درواقع مدل پیشبردن فاکتورهای قصه را، طوری پیش میبردیم که تا آخر همچنان جذاب باشد. حضورم در کرمانشاه در زمان زلزله، برایم خیلی حس خوبی داشت. برایم قصهگویی در آن فضا حسوحال عجیبی داشت که طی این چند سال تجربه نکرده بودم.
- به نظر شما، ما چه کاری انجام دهیم که بچهها به سمت قصهخوانی و قصهگویی سوق پیدا کنند؟
واقعیت این است که شما نه فقط برای قصهگویی، کلاً برای برقراری ارتباط، هرچقدر زبان مشترک داشته باشید، ارتباط بهتر برقرار میشود. این زبان مشترک صرفاً جملات، واژهها و ادبیات قصه نیست. در همه مدل و همه زمینهها، زبان مشترک مهم است؛ یعنی شما زمانیکه قصه میگویید، باید از واژهها و جملاتی استفاده کنید که برای آن مخاطب، در آن سن، آشناست و میتواند آن را حس و لمس کند. شما در آن قصه باید از فاکتورهایی در تکنیک اجرایی استفاده کنید که برای آن کودک قابل لمس و درک است. به عنوان مثال برای کودکی که در شهر تهران زندگی میکند، نمیتوانید در مورد بادهای موسمی و اتفاقی که هیچوقت ندیده، صحبت کنید. کودک با شما ارتباط نمیگیرد، ولو اینکه جملات و واژهها کودکانه باشد؛ چراکه شما درباره موضوعی قصه میگویید که برای کودک قابل لمس نیست. بنابراین کودک آن ارتباط بایدی و شایدی را با شما نمیگیرد. شاید آن قصه به عنوان اطلاعات برایش جذاب باشد؛ اما هیچوقت نمیتواند با آن ارتباط بگیرد. پس چه پدر و مادرها بخواهند برای بچهها قصه بگویند و چه بچهها برای بزرگترها، بهترین و اولین قدم و تأثیرگذارترین روش، پیدا کردن اشتراکهای بین گوینده و مخاطب است.
- دغدغه شما در عرصه و فضای قصهگویی چیست؟
ما باید قصهگویی را خیلی خیلی جدی بگیریم. جهان به هر سویی که برود و حتی در اوج تکنولوژیهایی که بشر تولید میکند، قرار بگیرد، باز ما به قصه نیاز داریم؛ باز ما با قصهها هست که میتوانیم تخیل کنیم، با قصههاست که گذشته را به آینده وصل کنیم و با قصه است که میتوانیم ارتباط بگیریم. از روزگاری که همه اتفاقات خارج از بحث تکنولوژی بوده و همهچیز بدوی بوده، قصه وجود داشته و امروزی که ما به وسیله تکنولوژی با هم در ارتباطیم، همچنان قصه هست و در آینده که تکنولوژیها به اتفاقات خیلی عجیبوغریب میرسند، باز قصهها هستند. پس ما هرچقدر قصه را جدی بگیریم، هرچقدر در مورد آن اندیشمندانهتر برخورد کنیم، یقیناً استفاده بهتری از آن خواهیم داشت.
نظر شما