خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - احمد شاکری: داستان بلند «شکارچیان ماه» بهعنوان اثر برگزیده بخش داستان بلند و رمان بیستویکمین جایزه کتاب سال دفاع مقدس معرفی شد. چنین انتخابی از سوی هیئت داوران این جایزه -که باید در صدد نشر ارزشهای دفاع مقدس باشد- حاکی از جهتمندی و سوگیری مشخصی است که تحلیل آن بیش از این داستان بلند اهمیت داشته و نوع نگاه و سنجههای ارزیابی مجموعه برگزار کننده جایزه را پس از گذشت بیش از چهار دهه از آغاز دفاع مقدس به چالش خواهد کشید. اینکه جایزههای ادبی تا چه میزان قادرند بدنه ادبیات را به انتخابهای خود مسئلهمند کنند و اینکه کارکرد جایزهها، مبانی فکری آنها، روشهای داوری و انتخاب آنها و بالاخره اثر معنوی شان در جریانهای ادبی به چه میزان است محل تامل و تحلیل این گفتار نیست. واقعیت آن است که در رشد غیر متوازن ابعاد و ارکان هندسه معرفتی ادبیات، انتخاب مدیران و سیاستگذاران ادبی از دههها قبل به سمت رونق جشنوارههای ادبی و تاسیس و تکثر آنها و برگزاری مجلل و پر طمطراق آنها سوق یافته است. این برجستگی سویه دیگری دارد که غالباً از چشمها مخفی میماند و تنها میتوان آثار آن را در انتخاب جشنوارهها و ضعف آنها در جریانسازی ادبی مشاهده کرد. اینکه جایزه ادبی در بهترین شرایط ویترینی برای نمایش داشتهها است. جوایز ادبی بدون برخورداری از جریان پژوهش نظری و جریان قدرتمند نقد ادبی به تنهایی نه تنها قادر به حل مسئله ادبیات نخواهند بود، بلکه خود دچار انحراف و کجروی خواهند شد. انتخابهایشان تحمیلی و سلیقهگی خواهد بود. قادر نخواهند بود مبانی اصیل را حفظ کنند و بر آن پای بفشارند.
انتخاب «شکارچیان ماه» در جایزه کتاب سال دفاع مقدس البته امری غیر قابل پیشبینی و غافگیرکننده نبوده است. برای آشنایان با حوزه ادبیات دفاع مقدس، کافی است تا با اطلاع از ترکیب هیئت داوران نتیجه را پیشبینی کنند. رویهها، آثار، گفتهها، عملکردها و مبانی فکری پنهانی وجود ندارد. بنابراین آنچه در انتخاب گروه داستان بلند و رمان این دوره از جایزه شاهد آن هستیم نه نتیجه یک اشتباه یا تصادف که امری کاملاً قابل پیشبینی، برنامهریزی شده و در ادامه حرکتی است که در چند دهه گذشته به صورت آشکار و پنهان و در حمایت برخی مسئولان ادبی زاد و ولد داشته، از حمایتهای دولتی و شبه دولتی بهرهمند بوده، تحت حمایت برخی جریانها خود را از دایره نقد کنار کشیده و مصونیت یافته، تریبونها را در اختیار گرفته و با فرار به جلو به مظلومنمایی پرداخته است. این روند رو به رشد در خلأ حضور کنشگران متعهد به ارزشهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در عرصههای نقد ادبی و پژوهش ادبی شتاب گرفته است. بروز اپیدمی بیتفاوتی، حاشیهنشینی و مصلحت گزینی اصحاب نظر و رسانه در بروز خطری که ادبیات داستانی متعهد را تهدید میکند موثر بوده است.
محمدرضا بایرامی چهره شناخته شدهای در ادبیات کودکان و بزرگسالان است. آثار متعددی در حوزه ادبیات جنگ تولید کرده است. کسانی که آثار این نویسنده را در حوزه ادبیات دفاع مقدس دنبال کرده باشند با مضامین اصلی و تکراری آثار او و جهان زیستی و تجربی او کاملاً آشنا هستند. بنابراین حتی بدون اطلاع دقیق از «شکارچیان ماه» نیز میتوان حدس زد بایرامی چه مضامینی را دنبال میکند و چه تصویری از دفاع مقدس ارائه خواهد کرد. تجربه بایرامی برآمده از زیست سربازی در دوران جنگ است. او طبیعینویس است و تقریباً در تمامی آثارش میتوان تاکیدش را بر عناصر طبیعی از جمله جغرافیا، پوشش گیاهی و حیوانات مشاهده کرد. طبیعت برای بایرامی بیش از موجودات و جانداران طبیعی است. بلکه برای او منبع الهام حیات و زندگی است. برای او منبع شناخت و معیار تشخیص زیبایی و زشتی است. دلبستگی او به طبیعت که به تجربه سالیان او در زیست در چنین محیطی باز میگردد، شکلدهنده جهان فکری او بلکه جهانشناسی و انسانشناسی او است. گویا بایرامی در مرگ طبیعت میمیرد و در حیات طبیعت زنده میشود. این به منطق جهان داستانی او نگرهای کاملاً حسی، جزیینگر و سطحی بخشیده است. دایره ادراکات شخصیتها و اعتقادات کاراکترهای او را تنزل داده و آنها را در ورطه انتخابهای اشتباه یا باورهای مغالطی فرو افکنده است. از سوی دیگر بایرامی نویسندهای تجربهگرا است. او و شخصیتهای داستانیاش بیش از آنکه عقلگرا بوده، قدرت تحلیل عقلانی مسائل و رخدادها را داشته باشند یا به واسطه آگاهی علمی از مسائل در چند و چون حل نظری آنها برآیند کاملاً بر تجربههای جزیی خود متکی هستند. لذا بایرامی قادر نیست از چنبره مسائل جزیی بیرون آید و شخصیتهای او نیز قادر نیستند نگاهی عقلانی و مشرف داشته باشند. این موجب شده تا شخصیتها در مسائل و شبهات نظری اعتقادی بازمانند و در گرداب آن هلا ک شوند.
در بُعدی دیگر، بایرامی نویسندهای تقدیرگرا است. او بارها و بارها از «پل معلق» تا «شکارچیان ماه» این مضمون را تکرار کرده است. مقوله جبری بودن عالم شبههای قوی در ذهن شخصیتهای داستانهای این نویسنده است که از آن گریزی ندارند. البته نگاه تجربهگرا و حسی و دور بودن آنها از اندیشه عمیق و اتصال به مبانی فکری فلسفی و وحیانی موجب شده تا از این شبهه رهایی نداشته باشند.
متعلق دیگر داستانهای بایرامی، تلخاندیشی و گمگشتگی است. نگره جبری که بر داستانهای بایرامی سایه انداخته است موجب شده تا شخصیتهای داستان نیز دچار نوعی گم شدگی و سردرگمی باشند. آنها نه تنها راه را که خود را نیز گم کردهاند. زندگی برای آنها به پایان رسیده است نه در گذشته امیدی داشتهاند و نه در آینده از دست تقدیر میتوانند بگریزند. ساحت دیگری که در برخی رمانهای بایرامی قابل مشاهده است، بیگانگی شخصیتها نسبت به معنویت و ناآگاهی آنها از اصول و مبانی اعتقادی و فکری است. شخصیتهای بایرامی از جمله در «شکارچیان ماه» هیچگاه اعتقاد راسخی نه به انقلاب اسلامی و نه به ارزشهای دفاع مقدس و معنویت آن نداشتهاند. همچنان که با مبانی فکری انقلاب اسلامی و دفاع مقدس آشنا نبودهاند. روایت دستچین شده از وقایع انقلاب و دفاع مقدس آنگونه که نگره تلخ نویسنده را تایید میکند واقعیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را وارونه جلوه میدهد.
البته همه اینها در یک نگاه میتواند صرفاً نگاه بایرامی به جهان تلقی شود. نویسنده از هرکه و هرچه بنویسد از خود نوشته است. بحث کنونی این قلم مجاز یا غیر مجاز بودن انتشار این داستان نیست. اما سوال این است که آیا زایش ادبی نویسنده نباید متعهد به حقیقت و سازنده و پرورشدهنده انسان باشد؟ آیا نگاه بایرامی به دفاع مقدس و انقلاب اسلامی قادر است حقایق نورانی دفاع مقدس را بازتاب دهد یا تصویری کج و معوض و جهتدار از حقایق بهدست میدهد؟ آیا این همان افقی است که مقام معظم رهبری برای ادبیات و هنر دفاع مقدس ترسیم کردهاند؟ آیا شخصیتهای چنین داستانهایی بیش از آنکه راهبر و امیدبخش باشند رهزن و تردیدافکن نیستند؟
بر اساس آنچه توضیح آن خواهد آمد، بایرامی پس از ان که در «مردگان باغ سبز» سوگیریاش را نسبت به غائله آذربایجان نشان داد و در «لم یزرع» حزب الدعوه عراق بهعنوان دنبال کننده حرکت انقلاب اسلامی را نکوهش کرد، در «شکارچیان ماه» به سراغ انقلاب اسلامی آمده است و دقیقاً با همان نگاهی که از دفاع مقدس معنویتزدایی میکند، وقایع انقلاب اسلامی را گزینش میکند و تصویری کج و معوج و آشوبگون و بینتیجه از انقلاب اسلامی ارائه میکند. او این تصویر را با علایق همیشگیاش یعنی ارائه تصویری تلخ از دفاع مقدس همراه میکند تا نشان دهد شبهات رسوخ یافته در ذهن او تنها به دفاع مقدس بسنده نکرده بلکه انقلاب اسلامی را نیز به چالش میکشد. حال چگونه است که «شکارچیان ماه» از سوی هیئت داوران بخش داستان بلند جایزه کتاب سال دفاع مقدس که از سوی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس برگزار میشود بهعنوان اثر برگزیده انتخاب شده است؟ این صرفاً یک خطا نیست. فکری است که سالها بر برخی مجموعههای متولی ادبیات دفاع مقدس سایه افکنده است. خط ممتدی است که می توان ریشهها و آثار آن را شناسایی کرد.
روایت غیر متمرکز در هم ریخته
در نگاهی کلی، «شکارچیان ماه» روایت درهمریختهای است که مهمترین خصوصیت داستانهای بایرامی یعنی قصه گو بودن آنها نتوانسته به آن سامان دهد. میشد در آن عین نقشه جلو رفت. با پیامهای مثبت اخلاقی. آسته بیا، آسته برو! همه از هم راضی! فرمولها مشخص. از آرامش به آشوب. از سکوت و رکود به سقوط یا هبوط» ص ۷.
داستان ذهنیت مغشوش و درمانده شخصیت اصلی یعنی صابر را مرور میکند. خاطرات به صورت پراکنده و بعضاً ناتمام و مبهم همانطور که به ذهن صابر میرسند در روایت نیز بیان میشوند. خاطراتی درباره وقایع دوره پیروزی انقلاب اسلامی و حضور صابر در گروههای نظامی مردمی، عشق به دختری که به مجاهدین خلق وابستگی دارد، شهادت دوستش یوسف، حضور در مناطق جنگی، آشنایی با علی و قرار گرفتن در تیم شناسایی هور، قتل عام چهار گردان در هور، حضور صابر در عملیات مرصاد و روبهرویی دوباره با دختری که عاشقش بوده و اکنون با سیانور میخواهد خودکشی کند، پناه بردن صابر به کشاورزی در نقطهای دور، گرفتن سفارشنامه از رزمندهای قدیمی و مدیر کنونی و اشتغال به کار بهعنوان نگهبان در کارگاه راهسازی در هور. دوره و بازه زمانی این رخدادها سی و اندی سال است. پیوست وقایع و ارتباط زمانی و علی آنها به مخاطب واگذار شده است. داستان به نظر میرسد ناتمام باقی مانده و برخی پرسشها برای مخاطب توضیح داده نشدهاند. البته این بینظمی ساختاری و از همگسستگی روایی که بهعنوان مثال قادر نیست مسئله دختر منافق را به خط روایی معنی داری بدل کند. بیش از هر چیز حاکی از ذهن مغشوش و بینظم و راه گم کرده صابر است. گویا خاطرات به ذهن او هجوم میآورد و قادر به نظم بخشیدن به آنها برای روایت به مخاطب نیست. این خاطرات بیش از آنکه امیدبخش باشند دلگیرکننده هستند. «برای او اما غروب با دل گیری و غرق شدن در خاطرات شروع می شد» ص ۸.
تقدیرگرایی: از جمله مضامین مورد علاقه بایرامی در این رمان تقدیرگرایی است. صابر خود را در چنبره تقدیری میداند که نمیتواند از آن رهایی داشته باشد. نمیتواند بر تقدیر برآشوبد و ناگزیر است با تلخی آن را تحمل کند. «چه شد که شهر و دیارم را رها کردم و از این برهوت سر درآوردم؟ شور بوده یا شعور؟ گذرا بوده یا ماندگار؟ اجبار بوده یا اختیار» ص ۸. «قسمت بود لابد» ص ۹. «گریزی ازش نبود و باید روی میداد… مثل یک سرنوشت محتوم» ص ۳۳. «درگیری روی میداد. جبری گویا» ص ۳۴. تقدیرگرایی با بی هدفی، عدم شناخت واقعیتها و انزواگزینی همراه است. گویا شخصیت نمیخواهد در جایی باشد که هست. «حالا میتوانست بهعنوان نیروی عادی راهی جنگ بشود و در لاک خودش فرو برود.» ص ۷۷. «شاید همین جوری بود که از همان کودکی عادت کرد به کناره گرفتن از مردم.»ص ۳۳۸.« بعدها که گوشهگیرتر و مردمگریزتر شده بود سعی می کرد در بیراههها خودش را گم کند» ص ۳۴۴. «چیزی که ازش گریزانی به سراغت میآید و کاریش هم نمی شود کرد گاهی» ص ۱۶۳. «مجبور شد تن بدهد به نقشی که برایش تعریف کرده بودند» ص ۱۶۳. «انگار گریزی نبود از سرنوشت» ص ۲۰۲. «میگذاشت سرنوشت او را ببرد به هر جا که میخواهد. همان سرنوشتی که حالا بار دیگر نگهبانش کرده بود تا شاید گریزی نباشد از تقدیر یا تقصیر شکارچی شکار شده بود» ص ۲۱۰. «انگار بخشی از روای طبیعی بودند که باید پیش میآمد و برای خیلی هم پیش آمده بود و کاریش هم نمیشد کرد.» ص ۳۰۰.
البته درک جبری از زمانه برای شخصیتهای داستانهای بایرامی از جمله صابر شبههای فلسفی یا کلامی نیست. اساساً شخصیتها به دنبال حل نظری چنین شبههای نیستند و درکی از جوانب آن ندارند. بلکه صرفاً در مسیر زندگی با آن دست به گریبان هستند. در این مسیر نیز داستان بایرامی فاقد یک رهبر، مرشد و مربی است. صابر فردی رها شده است.
آثار جنگ: از جمله موضوعات و مضامینی که میتوان بهواسطه ان ادبیات دفاع مقدس و ادبیات سیاه را از هم تمایز داد ماهیت جنگ و پیامدهای ان در آثار داستانی است. آثار ویرانگر جنگ بر شخصیت و اطرافیان او کاملاً قابل مشاهده است. «و آن وقتی که کارهایی از کار گذشته. و بدجوری هم. و بد وقتی هم. هم او از همه چیز بریده هم خانواده تا حدوده از هم دور شده اگر که نشود گفت پاشیده» ص ۱۰. راوی درباره یوسف که شهید شده میگوید: «نوجوانی که حتی زمینی به اندازه ی قبر هم قسمتش نشد.» ص ۱۱. یا درباره پیکر شهید گفته میشود «شبهای سیاه شغالها میآمدند سراغ جنازه و دوستانش تیراندازی میکردند تا دورشان کنند اما صبحها که دوربین میکشیدند میدیدند چیزی ازش یا در واقع از جسمش یا جسدش کم شده» ص ۱۲. نویسنده دفاع مقدس را به جنگی بر سر زمین تقلیل میدهد و آن را پوچ میداند: «گاهی غذایت را میدهد و پگاهی باعث یا بهانهای میشود برای جنگ و هشت سال دو کشور را میاندازد به جان هم» ص ۱۳.
از جمله امور هویت بخش به جنگ انگیزههای شخصیتها برای حضور در جنگ است. در ادبیات سیاه نوعاً شخصیتها از روی اجبار یا به واسطه اموری غیر از شناخت عمیق و باور دینی در جنگ حاضر میشوند. صابر برای یافتن دوستش یوسف به جنگ رفته است. «یوسف اگه نرفته بود من شاید اصلاً اینجا نبودم» ص ۷۶. البته صابر از اینکه به دنبال یوسف رفته است نیز پشیمان میشود «شاید بهتر بود برود سربازی به جای افتادن دنبال یوسفی که نه تنها او که دیگران هم نمیرسیدند بهش» ص ۳۲۶. از جمله مضامین موجود در آثار سیاه دفاع مقدس عرفی شدن انگیزهها رختبستن انگیزههای اعتقادی و دینی است. صابر تیر اندازیاش خوب بوده است و این موجب میشود در امتحان پادگان نظامی امام حسین تهران بدرخشد و بعدها راهش به جبهه باز شود. صابر درباره این رخداد میگوید: «درخشش ناخواسته در پادگان امام حسین شرق تهران هم نام او را بر زبان انداخته بود و هم آرامشش را از بین برده بود همه فکر میکردند افتخار است. نمی دانستند او انتحار میبیندش به نوعی چیزی که نمیخواست بهش تن بدهد و نمیدانست که گریزی نیست ازش» ص ۴۴. مادر صابر به او درباره حضور در جنگ هشدار میدهد و صابر او را زنی فهمیده میداند: «فقط حرف مادر را گوش نکرده بود. همیشه میگفت دریا نرو غرق میشی! در آن سالهای اخر که آلزایمر گرفت این هی تکرار میکرد دریا کجا بود اما؟ قطره آبی غرقش کرده بود! مادر هم معلوم نبود تصورش از جنگ چیست. آیا با حس مادرانه چیزی از هور دریافته بود؟ هر چه بود مادر بود و میفهمید خیلی خیلی» ص ۴۵. از جمله مضامینی که در ادبیات سیاه دفاع مقدس از آن یاد میشود ضدیت با جنگ در درآمیختن آن با واقعه دفاع مقدس و ضدیت با کشتن است. ضدیت با مطلق کشتن که در آن افتخاری برای از بین بردن دشمن وجود ندارد. «نه در آن روز و نه در روزهای دیگر نتوانست به برخی توضیح بدهد که کشتن چیزی است که هیچ وقت نتوانسته دوستش داشته باشد حس بدی برایش به همراه میآورد و برای همین هم یادش نمیآمد هیچ وقت حتی به طرف گنجشکی نشانه رفته باشد» ص ۷۳. این همان منطق نادرستی است که در ادبیات سیاه درباره دفاع مقدس ارائه میشود «وقتی با دشمن بیرحمی روبهرو هستی که اگه نکشیش او میخود بکشه تو رو و همه چیزت رو نابود کنه چه کار دیگری میتونی بکنی» ص ۷۵.
در «شکارچیان ماه» مسئولان به صورت مطلق متهم هستند. آنها افرادی هستند که با آذوقه تنها پس از مفقود شدن یوسف به خانه آنها میآیند و این موجب ناراحتی خانواده شهدا میشود. «مگه ما خوب بهای عزیزمون رو میخوایم؟ گور پدر دویست تومن و دو میلیون تومن و هر چی پوله» ص ۸۵. این مسئولان حتی برای اهداف خود از اجساد مفقودان استفاده میکنند: «در تفحصهایی که تمامی نداشت ان هم به همت مردی و یا شاید میشد گفت فردی که وقتی حس میکرد حال جامعه خراب است جنازه یا جنازههای را رو میکرد انگار در آستینش همیشه آماده داشت یکی دو جین از مفقودین را و اینجوری بود که چشمانتظاری هیچ وقت پایان نمی گرفت» ص ۸۷. جنگ جز آه و حسرت برای باقی ماندگان و خانواده شهدا نیاورده است. «جنازه اش بین دو خط افتاده بود جلوی چشم غم بار دوستانش نمیپوسید. و پدر هم اگر میآمد فقط نگاه بود و نگاه و حسرت بود و حسرت.» ص ۸۷.
از جمله مضامین مورد استفاده در جنگ که نمونه ان را در داستان تمبر در مجموعه داستان «من قاتل پسرتان هستم» نوشته احمد دهقان میتوان مشاهده کرد، عشق به دشمن است. عشق صابر به دختر منافقی که در وقایع انقلاب با او آشنا شده به او اجازه نمیدهد به تحلیلی درست از این گروه برسد و حتی در دل آرزوی نجات او را دارد. «او هنوز نمیدانست چرا باید چشمش دنبال کسی باشد که دشمن تلقی میشد خواهی نخواهی.» ص ۱۱۶. در جای جای داستان از این دختر تمجید و تعریف میشود: «شروع کرد به دویدن سبک بود و مثل باد میرفت. قدمها انگار به زمین نرسیده دوباره بلند میشدند معلوم بود که دست به فرارش عالی است و این پاها میتوانند او را در ببرند و شاید هفت سال بعد [در مرصاد] هم از عهده انجام آن وظیفه بر میآمدند در چارزبر و کرند اگر که زخمی نبود یا اگر که نبریده بود.» ص ۹۹. این مظلومنمایی درباره دختر منافق در صحنه مواجهه صابر با او در مرصاد نیز ادامه مییابد. زمانی که نیروهای بسیجی میخواهند به دختر منافق تیر خلاص بزنند: «ان وقتی که میخواستند تیر خلاصش بزنند و گفت صورتم صورتم را از شکل نیندازید!» ص ۱۰۱. البته این پایان ماجرا نیست. گرچه داستان در این باره توضیح کافی نمی دهد. اما گویا دختر منافق از مرصاد جان سالم به در میبرد و بعدها صابر با او ازدواج میکند «بگوید با دشمن ازدواج کردم یا کسی با که یک وقتی دشمن به حساب میآمد در آن صورت از نیش و کنایهها هم باید حرف میزد.»ص ۲۵۱.
از جمله مضامین موجود در کار، تباهی شخصیت است. صابر در هیچ دورهای موفق نبوده است. نه زمانی که شور انقلابی داشته و نه حتی زمانی که در جنگ حضور داشته و نه حتی زمانی که میخواسته خود را نجات دهد. این تباه شدگی و بینتیجهگی از مضامین کار است: «ترس از تباهی اما همیشه همراهیاش میکرد. زمانی تصمیم داشت دنیا را از تباهی نجات بدهد و زمانی دیگر فقط خودش و آخر سر در هر دو ناکامی احساس کرده بود.» ص ۱۰۸.
از جمله مضامین رایج در ادبیات سیاه توصیف صحنههای شهادت است که نوعاً خالی از معنویت و سرشار از خشونت و عریان نویسی است. راوی درباره صحنه شهادت موسی قطع شدن سر او را به کشتن مرغ تشبیه میکند و صحنههای موهنی را درباره شهید رقم میزند: «این مرغ سرکنده که بال بال نمیزد اما میدوید میتوانست سیر معکوسی را طی کرده و برگردد به زمان قابلمه به دستی یا حتی زودتر از آن یعنی به وقتی که از در سنگر بیرون میزد… فقط پایریزیاش کمی جاده را خراشید و دیگر هیچ عینی آدمی که سر پیچ شهادت نشسته باشد به انتظار ماشینی که میتوانست از دو طرف بیاید و ببردش به سوی مرخصی یا کاری و از بیکاری با ساقه بوته یا پاشنه پوتین خط میکشد روی زمین.» ص ۱۳۴.
از جمله آثار جنگ که رزمندگان را در ادبیات سیاه آزار میدهد این است که جنگ خانواده آنها عشق آنها، کار آنها و حتی ارامش آنها را از رزمنده سلب میکند و مانند بلایی گریبان گیر او تا آخر عمر است. پدر صابر به او میگوید: «میگفت تو مار خوار کردی از چشم برادر انداختی باعث شدی مردم هزار فکر ناجور در مورد ناموسمان بکنند پشت پازدی به همه چیز آن هم طوری که اصلاً ازت انتظار نمیرفت.»ص ۱۸۹.
خاطرات جنگ برای صابر رنجآور است «انگار میترسید که خاطرات مرور بشوند. خاطراتی دور و حالا شاید میشد گفت کور» ص ۲۱۱. اما این خاطرات گزندهای است که رزمنده جنگ قادر به گریز آن نیست و گویا در دام آن گرفتار است. «از گذشته دور هم نمی توانست کنده شود.» ص ۲۱۳. «گذشته رهایش نمیکرد.» ص ۲۵۲. زندگی برای رزمنده جنگ تلخ و لعنتی است. «مرده شور ببرد این زندگی را همانطور که برده بود… این ناتمام این زخم لای استخوان اگر که کار خدا باشد… استغفر الله. ولی اگر دستش به عزاییل میرسید میدانست چه کارش کند.... لعنت به همه چی و همه کس و همه چیز… شر هم مثل بیعدالتی و خیلی چیزهای دیگر حد نداشت میتوانست تا بینهایت ادامه داشته باشد.» ص ۲۱۲. «تجربههای تلخش از گذشته و زندگی تباه شدهاش میآامد جلو چشمش… همه چیز جایش را میدهد به باور تلخ و بلکه بسیار تلخ و بلکه بسیار بسیار تلخ و بعد میشود. خشم خشمی که همه چیز را میسوزاند و نه فقط وجود خودت را منفجر میکند بدتر از نارنجک چهل تکه چرا برای من چرا حالا؟ اخر این چه سرنوشتی است؟ تو کجا هستی خدا؟ آیا اینها را میبینی و دم نمیزند… چیزی نمیماند که کفر بگویی و همه چیز را بدتر از آنی که شده به تباهی بکشی.» ص ۲۹۹. «چنان از روی زمین پاک میشد که انگار هیچ وقت نبوده حتی قبری هم ازش باقی نمیماند و هیچکس نمی فهمید که چه بر سر ش آمده.»ص ۳۰۳.
بایرامی در انتخاب هور از سویی پس از دوران جنگ و زمانی که به عنوان نگهبان به آنجا میآید انجا را زمین مرده و پر گرد و غبار میداند که نشانههای زندگی در آن نیست. «این جا که بویش نمیاد خلوا خیرات کنند و چندان قابل توصیه باشه.» ص ۲۱۹. «سوت و کوری حالاش رو نگاه نکن الان مرده انگار» ص ۲۲۹. «اما روایت بایرامی از همراهی صابر و علی [علیهاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت] نیز مربوط به ماجرایی است که با شکست و تلخ کامی همراه است. «زمانی در ان سوی هور و مکانی دور قصوری ناخواسته که البته به بهای قتل عام و اسیری رفتن چهار گردان هم تمام شده باشد.» ص ۱۸۳. این تلخ کامی باعث جدایی صابر شده است «تلخی هیچکدام از ما هنوز هم از بین نمی ره وقتی به او روزها فکر میکنیم البته من حاشیه بودم اما یه چیزهایی در مورد کد پنج- سه -دو شنیدم و چهار گردان مون رو که بردند کنار جاده زار زار گریه کردم.» ص ۲۴۶.
از جمله مضامین رایج در ادبیات سیاه دفاع مقدس فرار از جنگ به واسطه فرار از مرگ بوده است. جنگ مساوی مرگ و تباهی است «خیلی بد بود. من اهل همین ورهام مرگ هر روز بالای سرمون پرسه میزد ما فقط نگاه میکردیم که ببینیم از کدوم ور میآید و میتوانیم از دستش قسر در بریم یا نه» ص ۲۲۹.
تصویری که از انقلاب ارائه میشود: نگاه بایرامی به انقلاب اسلامی آن است که چیزی تغییر نکرده است. رخدادی واقع شد که بر اساس شور افرادی را به میدان آورد. کسانی رفتند و کسان دیگری جای آنها را گرفتند که همان رویه نابسامان و فسادانگیز و منفعتطلب را ادامه دادند. «تعجب میکرد که چه طور میتوانستند چنین فکری کنند؟ اینکه ناگهان از آسمان زمین بر زمین بیفتد! سالها و قرنها گذشته بود و همه چیز همان جوری بود که بود. مگر میشد ناگهان عوض شود؟ اصلاً تغییر یعنی چه؟ تحول کدام است؟ امکان دارد مگر؟ کشک است بیشتر وقتها» ص ۱۱. «انقلاب شده بود و هم چیز به هم ریخته بود ویران میشد که آباد شود… البته هنوز به اندازه کافی ویران نشده بود. باید جنگ هم شروع میشد تا خاکستر معنی پیدا کند و ققنوس بال و پر باشکوهش را باز کند…» ص ۱۴.
تصویری که نویسنده از دوران پیروزی انقلاب اسلامی ارائه کرده است فاقد شکوه و ارزشمندی، روحیات انقلابی و دینی، و تدبیر است. گویا تنها ظواهر عوض شده و چیزی به واقع تغییر نکرده است: «شبیه قایقهای مسابقهای بود که یک وقتی تو دریاچه پارک خرم دیده بود که حالا و بعد ادامه او شده بود ارم! عین کل مملکت!»ص ۳۵۲. بلکه تصویری است که نشاندهنده هرج و مرج واقعی است. مردم از بی قانونی استفاده کرده و زمینهایی را تصرف میکنند. گروهههای نظامی پدید میآیند و به جان هم میافتند و یکدیگر را تحمل نمیکنند. از آثار دیگری که درباره انقلاب اسلامی نشان داده میشود کسانی هستند که در دوران انقلاب اسلامی به فکر تصاحب بیتالمال افتاده و نقش حاکمان رژیم گذشته را پر میکنند یا رزمندگان سابقی که اکنون دکتر و سردار شدهاند و از ارزشها فاصله گرفتهاند. «فردی که فرمانده بود و بعدها اسمش را عوض میکرد و دیگر دکتر صداش میکردند نه سردار برادرانه تشر میزند که گور پدر زمین ما برای آسمان میجنگیم نه زمین!»ص ۲۰. «باید مصادره شدهها را رها میکردند یا میدادند به خورنده اصلی. به زبان خوش یا ناخوش» ص ۲۱. یکی از نمادهای انقلاب همین مصادره است. از مصادره زمینها توسط مردم در بی قانونی دوره انقلاب گرفته. تا مصادره خانه تمیسار فراری. تا مصادره ساختمانهای اکباتان «انقلاب شده بود وان را از چنگ صاحبش درآورده بودند هر چند که خودش را نکشته بودند.» ص ۸۶. تا مصادره اموال بهاییان توسط انقلابیها در بیتالعدل! «زمانه ای که اوج مذهب بود و چه دکانها که نمیشد زد از قبلش! دو نبش و اساسی و گاه حتی حماسی!»ص ۲۴.
تصویر که بایرامی از مردم اکنون یعنی دهه نود ارائه میکند نشان دهنده فلاکت آنها است: «آن روزها هم مثل حالا نبود که مردم زباله را روی هوا بقاپند. عقلشان نمیرسید!» ص ۲۶. در تصویر دیگری که از دوره انقلاب ارائه میشود گروه نظامی که صابر جزو آنها است خانه ویلایی تیمساری را مصادره کرده و در آن تمرینهای نظامی انجام میدهند. نویسنده درباره فرمانده این گروه میگوید: «طوی حرف میزد که انگار مرگ و زندگی آنها به اندازه پشهای هم ارزش نداشت برایش. به نظر نمیآمد که حتی نگران بازخواستی باشد. اگر کسی را به کشتن میداد ازش نمیپرسیدند چرا؟!» ص ۳۰. همین مربی اینگونه توصیف میشود: «مینشست روی صندلی ننویی تیمسار و در حالی که اسلحهاش را گذاشته بود روی زانویش و دستهایش روی دستههای نقشونگار دار آن به آرامی تاب میخورد غر میزد» ص ۳۳. ناصر کسی نیست که دیدگاه یا دانش سیاسی داشته باشد و این موجب میشود تا در عمل نیز دچار تردید شود. «آنها [مجاهدین] اعتقاد داشتند یا التقاط به خودشان مربوط بود. چرا باید یکی سعی میکرد دیگری را نه به سمت حذف که حتی به سمت تنگنا ببرد؟ سر در نمیآورد» ص ۴۰. دختر منافقی که صابر به او علاقهمند است در درگیری مرصاد به او میگوید: «انقلاب ما را از هم دور کرد.» ص ۴۱. «انقلاب آنها را به هم رسانده بود یا از هم دور کرده بود؟ به راستی کدامش درست بود؟ و چه میشد گفت درباره آخرین دیدار که هیچ اسم دیگری نداشت جز جدایی؟» ص ۴۱. صابر فاقد دانش سیاسی است و نگاه او کاملاً احساسی و سطحی است. این دیدگاه احساسی همان دیدگاهی است که در مواجهه او با طبیعت قابل مشاهده است. انقلاب اسلامی خشونتزا معرفی میشود: «بوی خشونتی که از نیمه بهمن به بعد شروع شده بود حالا همه جا احساس میشد» ص ۴۳. صابر درباره دوره انقلاب و مواجههاش با دختر منافق میگوید: «از همان روزها بود که منطق جایش را داد به من تق!» ص ۱۰۰. در داستان درباره حال و هوای ناصر در دوران انقلاب بر آرمانگرایی او تاخته میشود و آرمانگرایی بیهوده انگاشته میشود: «همه چیز را بینقص میخواست یا نمیخواست. صفر یا صد! و این بدبختی بزرگی بود. یک آرمانگرایی بیهوده شاید و میشد و شد بلای جانش…» ص ۱۵۱. این بدبختی میراث زمان جنگ است برای صابر «نه بابا ادم بدبختیه! کلی تو جنگ زحمت کشیده و بعد بیمقدمه ول کرده و رفته حتی بی انکه تسویه کنه.» ص ۲۶۰.
نظر شما