سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ در کتاب «حاج فلسطین، مرور خاطرهمحور و تحلیلی زندگی شخصی، اعتقادی و نظامی شهید حاج عماد مغنیه از کودکی تا شهادت» با پژوهش و تدوین الهه آخرتی، خاطراتی از فاطمه مغنیه، دختر عماد آمده است. در صفحه ۲۳۲ و ۲۳۳ خاطرهای از دیدار پدر و دختر بعد از جنگ سی و سه روزه نقل شده است که در ادامه میخوانید.
«تنها چند ساعت بعد از اعلام آتشبس جنگ سی و سه روزه. با هم در رستوران مروش، واقع در خیابان حمراء ملاقات کردیم. این امکان وجود نداشت تا او را در خانه یا مکان دیگری ببینیم؛ از این رو به همراه مادرم راهی شدم تا در یک رستوران دیداری با او داشته باشم. انتظار داشتم خستگی پدر را ببینم؛ مردی که از نبردی سخت بازگشته و از فرط خستگی کمتوان به نظر میرسد؛ ولی لحظه دیدار باعث تعجب و غافلگیریام شد. او در حالی که به سمتمان میآمد که هیچ شباهتی به فرد موردنظرم نداشت. چشمانش برق میزد و خوشحال بود؛ برقی که هیچ وقت آن را فراموش نخواهم کرد. این شادی را با خود به همراه آورده و دیدن ما به آن ضریب بخشیده بود.
فکرم درگیر مسائل بیشماری بود و سؤالات مهم زیادی داشتم. بیتوقف شروع کردم و مهمترین علامت سؤالهایی که در ذهنم شکل گرفته بود به کلمه تبدیل کردم: «برنامه حزبالله برای بعد از این چیه؟ چه اتفاقی قراره بیفته؟ به عنوان مسئول در قبال خرابیهای حاصل از جنگ چیکار باید بکنید؟» روزهای بعد از جنگ تازه خستگی پدر را دیدم و شدت دغدغه مندیاش در خصوص مهاجران و ویرانیهای به بار آمده را لمس کردم؛ اما آن روز، تنها لبخند درخشانی تحویلم داد و در حالی که چشمهایش همپای لبهایش میخندید، گفت: «ولش کن. الان همه اینها رو ول کن؛ فقط رو اتفاقی که افتاده تمرکز کن و خوشحال باش. از این پیروزی بزرگ خوش باش!»
نظر شما