سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): سال گذشته کتابهای زیادی در حوزه ادبیات پایداری و فرهنگ مقاومت منتشر شدند. برخی از آنها چاپ اول بودند و برخی دیگر نیز تجدید چاپ میشدند. در میان این کتابها، چند عنوان بیشتر از سایر عناوین توجه مخاطبان را به خود جلب کرد و آنها را بیشتر خریدند. اجازه بدهید نگاهی بیندازیم به چندتایی از این کتابهای پرفروش و کمی بر موضوع و محتوای آنان درنگ کنیم. بد نیست که این بررسی را با کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» شروع کنیم.
کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» روایت زندگی کونیکو یامورا، مادر شهید محمد بابایی است. زنی که در ژاپن متولد شد، با مردی ایران ازدواج کرد و مسلمان شد. در ایران فرزندی به دنیا آورد و این فرزند، در عملیات والفجر یک، در منطقه فکه به شهادت رسید. در این کتاب، که کاری از نشر سوره مهر است و چندی قبل چاپ پنجاهم آن نیز منتشر شد، خاطرات خانم یامورا - که بعد از تغییر دین از بودایی به اسلام، نام سبا را برگزید – مرور میشوند. خاطراتی که از کودکی ایشان شروع میشود تا روزهای شهادت پسرش ادامه مییابد. خاطرات ساده و صمیمی بازخوانی میشوند و راوی، صادقانه و روان از گذشته صحبت میکند؛ «بوداییها اعتقاد داشتند که مردگان در این روز (نیمه آگوست) برمیگردند. طاقچههای خانه را پُر از میوه میکردند تا مردگان وقتی برمیگردند از میوهها بخورند و به احترام آنان این میوهها تا سه روز روی طاقچهها میماند. از همین رو، جشن سه روز طول میکشید. در پایان جشن، همه آن خوراکیها را برمیداشتیم و به دریا میریختیم. من جرئت نمیکردم از پدر و حتی مادرم بپرسم اگر مردگان برمیگردند، چرا خوراکیها را نمیخورند؟!»
چاپ شانزدهم کتاب «معلم فراری» نوشته رحیم مخدومی هم در فهرست پرفروشهای انتشارات سوره مهر دیده میشود. این کتاب روایتی داستانی از زندگی شهید همت است و نویسندهاش کوشیده تا ضمن بازخوانی گوشههایی از حیات سراسر مجاهدت این شهید، بر فضایل اخلاقی او نیز درنگ کند. متن کتاب در ده فصل تنظیم شده است و با «یک جور زندگی»، شرحی مختصر از زندگی شهید همت شروع میشود و با قصههای دیگر ادامه مییابد: مثل مورچههای زیر ماشین، آشی که یک وجب روغن داشت، معلم فراری، سلاح زیر برف، پاهای بزرگ، ظرفشویی نیمهشب، وحشت از شیشه، پسگردنی، و لبخندی که روی سینه ماند. نویسنده «معلم فراری» تلاش کرده است تا ویژگیهای متمایزکننده شهید همت را در هر روایت بگنجاند و به خوانندهاش، تفاوتهای مردی مثل او با دیگران را نشان دهد.
در بخشی از داستان «ظرفشویی در نیمهشب» میخوانیم: «اکبر کلافه است، هم از انتظار حاج همت هم از گرما هم از دست بعضی از نیروهای ساختمان فرماندهی. هر روز یک نفر شهردار ساختمان است، یعنی وظیفه نظافت، پذیرایی و شستوشو برعهده اوست. وقتی نوبت به بعضیها میرسد، تنبلی میکنند. مثلاً ظرفهای شام را تا صبح نمیشویند. نمونهاش همین حالا؛ ظرفهای کثیف را گذاشتهاند جلوی ساختمان و هرچه مگس در پادگان بوده، دورش جمع شده. البته هیچ وقت ظرفها تا صبح نشسته باقی نمانده؛ چرا که افرادی هستند که نیمهشب به دور از چشم همه برمیخیزند و ظرفها را میشویند. ناراحتی اکبر از همین موضوع است؛ او میگوید که چرا عدهای باید جور دیگران را بکشند؟ چندین بار این گِله را پیش حاج همت کرده اما او نیز هیچوقت موضوع را جدی نگرفته و حالا اکبر این بار منتظر است که حاج همت از شناسایی برگردد و تکلیف قضیه را یکسره کند.»
کتاب «حاج جلال» نیز نباید از قلم بیفتد. این کتاب که سال گذشته چاپ پنجاهوهفتم آن منتشر و روانه بازار کتاب شد، نگاهی است به خاطرات حاج جلال حاجیبابایی، مردی خالص که در گوشهای از این سرزمین پهناور، زندگی بیسروصدایی داشت. به قولی، او و پسرانش برای جنگ تربیت نشده بودند اما نانشان را از زمین درمیآوردند و حالا همین زمینشان در خطر بود. چه باید میکردند؟ دست به کار شدند تا از زمین و سرزمین خود دفاع کنند. کتاب «حاج جلال» هم مرور خاطرات رزمندهای شریف و باصداقت است - که دو پسر و دو دامادش در دفاع از کشور شهید شدند - و هم نگاهی است به زندگی و آداب و رسوم مردم روستایی، در ازدواج و تأمین معاش و روزی حلال و تربیت فرزندان.
خاطرات رزمندگان و شهدا، روایتهایی از عمیقترین باورهای مذهبی
در فهرست کتابهای پرفروشی که از سوی نشر شهید کاظمی منتشر شدند، کتاب «مربعهای قرمز» بیش از سایر عناوین جلب توجه میکند. «سیدمهدی من را روی زمین خواباند. تا تنم به خاک رسید، چشمهایم دوباره بسته شد. فقط گرمی بوسهاش را روی پیشانیام حس کردم. دوید و از من دور شد. صداهای دوروبرم کمرنگ میشد. در خلسه سنگینی فرو رفتم. نفهمیدم چقدر در آن حالت بودم که سرفهای پرخون خیزاند و خواباندم. دوباره به جان دادن افتادم. روی زمین پا میکشیدم. با هر حرکت، چالهای که زیر پایم درست شده بود، گودتر میشد. نمیدانم چند جان داشتم که خلاص نشدم. از هوش میرفتم و بههوش میآمدم.» در این کتاب بسیار خواندنی، خاطرات حاج حسین یکتا، از سالهای کودکی تا پایان جنگ تحمیلی مرور میشود. خاطراتی که با حس و حال، در پیوندی تنگاتنگ با باورهای مذهبی ما بیان میشوند و خواننده را به لحظاتی از تجربه زیسته راویاش میبرند.
سپس به کتاب «برای زینأب» میرسیم که مجموعهای از خاطرات شهید مدافع حرم، محمد بلباسی است و فصولی از زندگی او را – از کودکی تا شهادت – مرور میکند. این کتاب، روایت زندگی جوانی شیعه، مطیع ولایت و دلبسته شهادت است. هر خاطره از این کتاب را که میخوانیم، این چند ویژگی در آنها به خوبی معلوم و نمایان است. از جمله: بعضی شبها در حیاطِ روبهروی حرم مینشستیم و باهم درسهای کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!» آنقدر دوستش داشتم که هرچه میگفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همینها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!» طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.» اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بیکفن؟!»
نظر شما