سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مسعود امیرخانی، پژوهشگر ادبی: روز هشتم دسامبر سال ۱۹۴۶، هفتهنامه ساندِی اکسپِرس، ضمیمه ادبی روزنامه تایمز، نامه گلایهآمیز مخاطبی را انتشار داد که در آن به خشکیده شدن بوتۀ گل سرخی در محوطۀ کلیسای بَلج در نزدیکی شهر وودبریج در شرق انگلستان اعتراض کرده بود.
مرگ باغبان و تغییر مالک کلیسا و آتش جنگ جهانی دوم دست به دست هم داده بود تا گل سرخ نمادین کلیسای بلج، گرفتار هجوم علفهای هرز شده و رایحۀ مطبوع نیشابوری آن دیگر به مشام نرسد و شیفتگان انگلیسیزبان اندیشه خیام را وا داشت تا فضای آرامگاه مترجم رباعیات او را از طراوت گل سرخ آکنده سازند.
ادوارد فیتزجرالد، شاعر انگلیسی زبان، همان کسی بود که با ترجمه رباعیات خیام شهرت او را عالمگیر کرد و با ممارستی تحسینبرانگیز، توانست عمق اندیشه و لطافت رباعیات این شاعر ایرانی را به گوش مردمان مغربزمین برساند؛ هرچند خود نیز از این تلاش بیبهره نماند و عمده شهرتش در کسوت شاعر مرهون همین ترجمه است.
فیتزجرالد در ۳۱ مارس ۱۸۰۹ در روستایی از شهرستان سافوک در دامان خانوادهای دهقان و متمکّن دیده به جهان گشود. او در کودکی از بلندپروازیهای قهرمانانه و کشمکشهای ماجراجویانه برکنار بود و در عوض، تلاش میکرد تا اسرار جهان را در دفتر درون خود بیابد. شاید همین روحیة آرامجو و گوشهگیرش بود که باعث شد بیشتر اوقات زندگیاش را در دهکدۀ خویش بگذراند و شهرتطلبی، گزافهگویی و عشق به مال دنیا در وجودش راه پیدا نکند. رضایت باطنی او از زندگی ساده و خالی از تکلف را میتوان از نامههای دورة جوانیاش دریافت، جاییکه به دوست دیرینهاش جان آلن مینویسد: «خداوند را سپاسگزارم، زیرا میتوانم همه روز، در زیر انوار جانفزای آفتاب فروردین، بر روی نیمکتی در میان باغچهام، دراز بکشم و درحالیکه از بوی گلهای بهاری و طراوت رستنیها لذت میبرم، در محیطی بدینسان آرام، اوقات را به خواندن ترجمه «احوال امپراتور روم نرون»، اثر «تاسیست» بگذرانم. با لقمه نانی جوین و تکهای پنیر سیر شوم و آخر روز را سواره به تفرج در دامان طبیعت سرگرم باشم.»
قناعت درونی فیتزجرالد ازیکسو و شرایط مساعد مالی خانواده ازسویدیگر، او را تا اندازه زیادی از اشتغال به امر معاش فارغ ساخت تا بتواند پس از فراغت از تحصیل، در کالج ترینیتی کیمبریج در گوشه خلوتی به دور از هیاهوی شهر و غوغای اجتماع اوقات خود را به مطالعه، ترجمه، نقاشی و سواری بگذراند و یک دم عمر را غنیمت بشمارد.
پروفسور کاول، استاد زبان سانسکریت در دانشگاه کیمبریج از سال ۱۸۴۶ ترجمه بعضی از غزلهای حافظ را برای فیتزجرالد فرستاده بود و خاطر او را مفتون دریای حکمت و عرفان ایرانی ساخته بود. او که در نیمه سپریشده زندگیاش به نیکی دریافته بود «آسایش مطلق، زندگی را کدر و خالی از رونق میکند و آدمی را نابههنگام به ورطه نیستی میکشاند»، حالا خود را در برابر دریایی میدید که پاسخ پرسشهای بیشمارش را در خود نهفته داشت. ذوق و شوق او بهحدی بود که موجب شد در سال ۱۸۵۳ بهجدّ مشغول تحصیل زبان فارسی شود تا با این جواهر، ارتباطی مستقیم و مستقل برقرار کند.
اساس تحصیلات فارسی او کتاب «صرف و نحو فارسی» اثر «سر ویلیام جونز» بود که بهنیکی به کارش میآمد، زیرا که تمام مثالها و شواهد آن از ابیات و عبارات شیوای سعدی، حافظ و دیگر شعرای ایران بود. فیتزجرالد همچنین کتاب «گلستان» سعدی را، که مستشرق انگلیسی «ایستویک» در همان ایام در هارتفرد به چاپ رسانیده بود، مطالعه کرد. او در همین ایام با آثار مولانا جلالالدین محمد بلخی آشنا شد و برای پروفسور کاول نوشت: «با همه علقه و اشتیاقی که به اشعار مولوی دارم، اما هرگز به خود جرئت ترجمه دفترهای ششگانه مثنوی و یا غزلیات شمس را نمیدهم.»
فیتزجرالد در خلال نامههای خود برای کاول توضیح میداد که «آرای فلسفی عطار را همانند عقاید جامی و مولوی میبیند.» ازهمینرو بود که در سال ۱۸۵۶ برای نمایاندن قدرت تخیل جامی به ترجمۀ «سلامان و ابسال» دست زد. او همچنین منظومه «منطقالطیر» عطار را در عین سادگی و قابل فهم بودن، دارای مضامین لطیف و عالی پنداشت و خلاصهای از آن را در سال ۱۸۵۷ تحت عنوان «پارلمان پرندگان» به رشته نظم درآورد و در بیست صفحه منتشر ساخت. در خلال برگردان «منطقالطیر» به زبان انگلیسی، سفرنامه «رابرت بینینگ» جهانگرد انگلیسی به ایران منتشر شد و نظر فیتزجرالد را به خود معطوف کرد. جاییکه بینینگ، در ضمن توصیف تخت جمشید، یادآور شده بود که بر یکی از دیوارههای آن با این رباعی مواجه شده است:
آن کاخ که بر چرخ همی زد پهلو
شاهان همه بر درش نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته و میگفت که کوکو کوکو
درهمینزمان، پروفسور کاول نیز مشغول نوشتن مقالهای در مجله کلکته با موضوع «کتاب جبر خیام» بود. کاول در خلال بررسیهای خود در کتابخانه «بادلیان» آکسفورد، متوجه وجود نسخهای از رباعیات خیام شد که در سال ۸۶۵ هجری در شهر شیراز نگاشته شده و مشتملبر ۱۵۸ رباعی بود. او رونوشتی از این نسخه تهیه کرد و برای فیتزجرالد فرستاد. فیتزجرالد با ژرفنگری در رباعیات خیام، پاسخ دغدغه همیشگی زندگی خود را یافته و به کرانه مقصودی که در پی آن دل به دریای حکمت ایرانی زده بود، رسید. او دریافت که خیام «ترجمان واقعی شکنجههای جانکاه اینجهانی، طنین آرمانهای بهثمرنرسیده و آوازهای خفهشده در حلقوم، دردها، دلهرهها، امیدواریها و نومیدیهای آدمیزاد است که از آغاز آفرینش، خود را با معمای زندگی و مرگ مواجه دیده و چکیده حیرت و حسرت خود را به قالب رباعی زیر ریخته است:
در دایرهای کآمدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت و نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
فیتزجرالد، پس از یک سال و اندی مؤانست با خیام، ترجمه خلاّقی از ۷۵ رباعی تهیه کرد و در ژانویه ۱۸۵۸ برای چاپ در اختیار مدیر مجلة فریزر قرار داد. او اطمینان داشت که کمتر کسی مانند او بر سر ترجمۀ خیام زحمت کشیده باشد و میدانست که اگرچه ترجمهاش دقیقاً مطابق اصل نبود، دستکم افکار بلند و تخیلات ظریف خیام را چنان در قالب شعر انگلیسی ریخته است که خواندن آنها به خوانندۀ انگلیسیزبان همان اثری را میبخشد که اصل رباعیاتْ شور در دل ایرانی با ذوق میانداخت.
فیتزجرالد در زمان انتظار برای تأیید مدیر مجلۀ فریزر احساس توأمانی از ترس و امیدواری داشت. «ترس فیتزجرالد از آن بود که مبادا مردم کتابدوست و شعرخوان عهد ویکتوریا بر اثر اغوا و تحریک گروهی از مذهبیان متعصب، افکار بلندپایۀ خیام را مشتی سخنان زننده و کفرآمیز بدانند.» ازطرفدیگر، امید داشت که بتواند با این افکار «روزنهای نو به دنیای پرتعصب عهد خویش بگشاید. چنانکه داروین و فلسفه بقای اصلح او در همان سالی انتشار مییافت که فیتزجرالد دست به انتشار رباعیات خیام زده بود.» اما این تشویش درونی فیتزجرالد با سکونی که در واقعیت در جریان بود مناسبت نداشت، زیرا ترجمه رباعیات او برای مدتی بیش از یک سال در کشوی میز مدیر مجله فریزر خاک میخورد، ازآنروی که ناشرْ این اشعار را لایق خوانندگان محترم خویش و همپایۀ سایر مندرجات وزین خود تشخیص نداد.
فیتزجرالد سرخورده از آنچه بر سر مهمترین اثر عمرش آمده، رباعیات را از ناشر پس گرفت. ابتدا تصمیم گرفت در ترجمه پارهای از رباعیات دست برد و به قول خودش «بعضی رباعیهای کفرآمیز را که ممکن بود در نظر اکثر مردم زننده باشد» حذف کند. اما ظاهراً از این کار صرفنظر کرد و تصمیم به چاپ خصوصی آنها در دویست نسخه گرفت. تصمیمی که درباره آن به کاول اینگونه توضیح میدهد: «اگر از من سؤال کنند به چه علت به انتشار اشعاری دست میزنم که خریداری ندارد، از عهدۀ جواب برنخواهم آمد.»
بدینروی فیتزجرالد دویست نسخه از رباعیات خیام را منتشر کرد و آنها را نزد کواریچ، یکی از ناشران سرشناس لندن، به امانت نهاد. کواریچ در ابتدای کار بهای هر نسخه را پنج شیلینگ تعیین کرد. اما چون دید کسی خریدار آن نیست، بهای هر نسخه را به یک شیلینگ، سپس شش پنس و بالاخره به یک پنس تقلیل داد.
در همین روزها، چشم سه تن از بزرگان ادب انگلستان، ریچارد برتون، سوین برن و دانته روزتی بر ترجمه رباعیات خیام افتاد و مبهوت زیبایی و عمق اندیشه مستتر در آن شدند و نقدهایی درخور زحمت مترجم بر آن نوشتند. همین امر، مایه پیچیدن آوازه ترجمه رباعیات خیام در میان صاحبان ذوق شد. رغبت علاقهمندان به خرید مجموعه رباعیات خیام چندان زیاد بود که در اندکزمانی بهای همان جزوهای که به یک پول سیاه خریدار نداشت، از یک لیره طلا تجاوز کرد. اما این موفقیت، چیزی نبود که انسان روشنضمیری همچون فیتزجرالد را به خود غره کند یا طمع خام تجدید چاپ شتابزده رباعیات را در ذهنش بیندازد. او، که حتی از درج نام خود بر روی نخستین چاپ مجموعه رباعیات صرفنظر کرده بود، دوباره در عین شکیبایی به مقابله نسخ موجود از رباعیات و اصلاح ریزهکاریهایی در اشعار خود سرگرم شد.
فیتزجرالد ده سال آینده را صرف تحقیق و تعمق بر نسخه «کتابخانه انجمن آسیایی کلکته» با ۵۱۶ رباعی، نسخه «فن هامر» پژوهندة آلمانی با ۲۰۰ رباعی و نسخه «کتابخانه لکنهو» مشتملبر ۴۰۰ رباعی کرد و درنهایت ۲۶ رباعی دیگر را انتخاب کرده و پس از پرداخت نهایی، آنها را به نزد ناشر فرستاد. چاپ دوم رباعیات خیام، که اساس چاپهای بعدی تاکنون بوده در سال ۱۸۶۹ با نام و مقدمه فیتزجرالد منتشر شد. او تا پایان عمر خود، دو بار دیگر (سالهای ۱۸۷۲ و ۱۸۷۹) رباعیات خیام را با تغییر و تصرف اندکی منتشر کرد.
ادوارد فیتزجرالد در ۱۴ ژوئن ۱۸۸۳ درگذشت و در محوطه کلیسای بَلج در نزدیکی شهر وودبریج در شرق انگلستان به خاک سپرده شد. او اگرچه رفته بود تا با هفت هزار سالگان سر به سری کند، اما حاصل غنیمتشماری عمرش همچنان به فتح دلها و اندیشهها ادامه میداد. بهگونهای که در سال ۱۸۹۲ جمعی از فضلا و ادبا و مدیران جراید، انجمنی به نام «کلوب عمر خیام» تأسیس کردند و در سال ۱۹۰۰ ترجمۀ رباعیات خیام در انگلستان تا اندازهای هواخواه یافته بود که پس از کتاب مقدس و آثار شکسپیر، از پرفروشترین آثار ادبی انگلیسیزبانان محسوب میشد.
یک سال پس از مرگ فیتزجرالد، مستر سیمپسون خبرنگار روزنامه ایلاستِرِیتِد لاندِن نیوز نامهای به برنارد کواریچ، ناشر رباعیات خیام نوشت و در آن خاطره زیارت آرامگاه عمر خیام را روایت کرد: «مرقد عمر به فاصلة قریب دو مایل در جنوب نیشابور فعلی واقع است. بدینجهت سواره بدانجا روان شدیم. در اثنا راه، گنبد کبود باشکوهی از دور دیدیم. مهماندار به ما نشان داد که مقبره آنجاست. هرچه نزدیکتر میشدیم، فخامت و عظمت بنای آن گنبد ظاهرتر میشد… شکوه و عظمت بنای گنبد در ذهن من اثر غریبی نموده بود و در پیش خود میگفتم ببینید هموطنان عمر خیام، او را تا چه اندازه محترم میدارند و چه بنای رفیعی برای جاودان کردن نام او برپا نمودهاند، و جایی که این شاعر جلیلالقدر در وطن خود به این درجه محترم و معظم باشد، جای تعجب نیست که نام او در ممالک مغربزمین نیز بدانسرعت بر سر زبانها افتاد. باری، در تمام عرض راه، من در اینگونه خیالات بودم، ولی وقتی که به مقبره رسیدیم، معلوم شد من بهکلی در خبط بودهام و این نقطه امامزادهای است و گنبد کبود بر روی قبر وی است.»
محجور بودن نام خیام در ذهن ایرانیان و پریشانحالی مقبره عمر خیام برای بسیاری از فرنگیانی که به ایران میآمدند جای شگفتی داشت. پروفسور ویلیام جکسون آمریکایی در سفرنامه خود «از قسطنطنیه تا دیار عمر خیام» یادآور میشود که در نیشابور «شاید فقط پنج شش تنی عمر را بشناسند، آن هم به اسم حکیم خیام دانشمند و منجم که حساب او محاسبه ماه و سال را بهتر کرد،.... اما هیچیک به یاد نخواهد آورد که او شاعر بود.»
شگفتی اهالی مغربزمین از این محجوریت زمانی برطرف شد که ناصرالدین شاه در جواب تقاضای تعمیر بنای مقبره خیام که «سِر مورتیمه دورند» ازطرف کلوب عمر خیام بیان میکرد، گفت: «آیا بهراستی شما در انگلستان به نام عمر خیام کلوبی تأسیس کردهاید؟ آخر این مرد هزار سال است که مرده است! ما عده زیادی شعرای بزرگتر و بهتر از خیام در ایران داشتهایم، حتی خود من!!!» وقتی شاه مملکتی چنین بیندیشد، از زارع و دهقانش چه انتظاری میتوان داشت؟
باری، مستر سیمپسون در ادامه توصیف بنای روبهخرابی مقبره عمر خیام در گوشه امامزاده محمد محروق میگوید: «در کنار ایوان رواق که مشرف بر باغ است، مقابل قبر عمر خیام چند بوته گل سرخ دیدم… من چند دانه از حقّه [کاسبرگ] آنها با چند گل خشکشده چیدم و خدمتتان ارسال میکنم. امیدوارم بتوانید این تخمها را در انگلستان کاشته و بهعمل آرید و گمان میکنم آنچه فرستادم، برای هواخواهان عمر خیام بهترین تحفه خواهد بود و احتمال قوی میرود که این گل از جنس همان گلی باشد که عمر خیام بسیار دوست میداشته…» مستر سیمپسونِ خبرنگار، ناخواسته بهترین هدیه را برای مزار فیتزجرالد ارسال کرده بود. چراکه همو از آمدن فصل خزان و پژمرده شدن گلهای سرخ «بِدفوردشِر» به یاد پرپر شدن گلهای سرخ نیشابور زادگاه خیام دوستداشتنی میافتاد و به گفته خودش تنها کلام خیام را مرهم دل ریش خود میدانست که:
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
نظر به اهمیت معرفی شیفتگان غیرایرانی فرهنگ ایرانی-اسلامی که میتواند بیانگر جاذبة این فرهنگ در میان نخبگان سایر ملتها باشد، دفتر الگوسازی و تکریم بنیاد ملی نخبگان با همکاری خبرگزاری ایبنا برای تهیۀ مقالاتی به قلم مسعود امیرخانی اقدام کرده و این شماره از این سلسلهیادداشتها به معرفی ادیب و پژوهشگر انگلیسی زبان فارسی، ادوارد فیتزجرالد، اختصاص داده شد.
نظر شما