سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ۵۰ ساله از شروع زندگی دوم آقای بارانی، زیرسایه «مهرگان» میگذرد؛ به یاد پدر پابند شد تا چراغ اولین کتابفروشی محله شمیران روشن بماند. ماند و شد اعتبار فرهنگی خیابان شریعتی پایتخت. مهر ۱۴۰۳ که برسد، ۵۶ سالگی «مهرگان» است؛ یادگار عمر «بارانی» ها.
مشق کتاب فروشی
- «وقتی مدرسه بودم، درس بود و هیچ اما تابستان که میرسید خبری از قرار و مدار با دوستان و تفریح و پارک نبود؛ پدر میگفت، اینجا باش تا خو بگیری. خو گرفتم و ماندم. ۵۰ ساله…» هر روز، ۱۲ ساعت در جمع ۱۲ هزار جلد کتاب «مهرگان» و در همسایگی فروشگاههای لوازم خانگی، قرقداران محله قلهک، میراثدار امانت پدر و مادر است که روزی کنارشان کتاب فروشی را مشق میکرد.
- «پدر و مادرم مشترکا اینجا رو تاسیس کردن. مهرماه سال ۱۳۴۷» بنابراین اسم کتابفروشی شد «مهرگان»؛ «خیلی صمیمانه با هم شراکت داشتن، همدیگه رو کمک میکردن» تماشای این همدلی امروز به بار نشسته و شده مقاومت آقای داریوش بارانی، چهارمین نسل از کتابفروشان خاندان در سالهای دوری مردم از کتاب و کتابفروشی، در روزگار سرهای خمیده در برابر مجاز و دخل و خرج لاغر کتابفروش و گلایه از فراموشی فلسفه و شعر و تاریخ.
خاک دامنگیر
- پدر و مادرم همیشه خاک کتابها رو پاک میکردن؛ همین بالا توی انبار ساعتها و روزها طول میکشید.»
پسرک کمتجربه آن روزگار که چرایی این کار را نمیدانست؛ گلایه کرده بود «چه فایده داره چقدر سر این کتابهای قدیمی وقت میگذارید اما حالا که سالها است از مشق کتاب فروشیاش میگذرد و پاگیر کتاب شده خاک از جلد میبَرد.
- «سه چهار سال پیش، تمام کتابهای انبار رو کشیدم بیرون. بچهها گفتن این چه کاریه که میکنی خودتو خسته میکنی. وقتی اومدم پایین یک دفعه یاد خودم افتادم. بهشون گفتم این جمله رو به پدر و مادرم میگفتم. قدر اون سرمایهای که اون بالا خوابیده بود رو اونها میدونستن و توی جوونی متوجه نبودم.»
- «کتابها رو آوردم پایین؛ شاید ۴۰۰ تا ۵۰۰ جلد کتاب بود؛ اگر میخواستم کیلویی بفروشم، کیلویی ۱۰۰۰ یا ۲۰۰۰ تومن هم نمیخریدن. تمیز کردم، بردم دادم صحافی کردن. مرتب کردم یکسری کتابهای قدیمی بودن. همه کیف کردن، چیدیم توی قفسهها و اومد تو دست»
- «به بچهها گفتم فروش کتابهای بازار که هنری نداره هنر اینکه تو بتونی کتابهایی که از منظر خارج شده و بهشون بیمهری شده تمیز کنی و به مشتری خاص خودش عرضه کنی. اون وقت ببینی علاقهاش چیه؟ گاهی ۳۰ ساله کسی سراغ یک کتاب نمیاد اما یکدفعه با یک علاقه خاص کتاب رو بهش نشون میدی انگار دنیا رو بهش دادی یک چیز خاصه.»
رنجهای آقای کتابفروش
کتابفروشیها زندهاند اما عقل حسابگر میگوید نباید باشند.
- «به هرکس میگویم متوجه نمیشن! …»
داستان، داستانِ دو دوتا چهاراست و داستان غافلگیری هر روز و هر هفته کتابفروش با عدد چموش پشت جلد کتابها.
- «یک موقعی ناشر با تیراژه ۱۰۰۰ نسخه کتاب چاپ میکرد؛ ۳ ماه تا ۶ ماه طول میکشید تا بفروشه اما حالا تیراژ بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ نسخه است؛ ناشر میگه دیگه انبارداری نمیکنم؛ اگر کتاب خوش فروش باشه هفته بعد یا دو هفته بعد بازم چاپ میکنم. کتاب رو میفروشم ۳۵ هزار تومان اما میخرم ۱۵۰ هزار تومان؛ تا چقدر میتونم تحمل کنم!»
- «این طور قیمتگذاری داره کتابفروش رو آب می کنه!»
دلگیر است آقای بارانی...
- «امسال مثلاً با ۱۰۰ هزار تومان میتونم ۱۰۰۰ عنوان کتاب بخرم اما سال دیگه با همین سرمایه میشه ۶۰۰ جلد، سال بعد میشه ۳۰۰ جلد. کتابفروشی خودش داره خودشو میخوره به همین خاطره که خیلی از کتابفروشها دیگه امکان ادامه کار ندارن!»
- «گاهی گردش فروش کتاب بالا است و اگر روزی ۱۰۰ جلد کتاب وارد کتابفروشی میشه ۱۲۰ جلد میفروشی، یا ۱۰۰ جلد میاری، ۱۰۰ جلدی میفروشی یا ۱۰۰ جلد میاری ۸۰ جلد میفروشی اما اگر ۱۰۰ جلد آوردی، ۲۰ جلد فروختی، یعنی ۸۰ جلد رسوب!»
از «مهرگان» پدر تا «مهرگان» پسر
ساعتی از گفتوگو میگذرد و حواسم هست در نیمه روز ۳۱ تیرماه، فقط سه مشتری رفت پای دخل.
- «داریم میبینم سال به سال فروش کمتر میشه. روزگاری بود ۲۰۰ عنوان کتاب میآمد به مهرگان، روزی ۱۵۰ تا ۲۰۰ عنوان میرفت بیرون که شد ۱۰۰ عنوان ورودی و ۴۰ عنوان فروش و حالا این ۱۰۰ عنوان شده روزی ۲۰ تا ۳۰ عنوان که ۱۰ عنوانش بیرون میره.
- روزگاری ۴۰۰ ۵۰۰ جلد کتاب در مهرگان میفروختیم اما الان روزانه به تعداد انگشتهای دست رسیده! اون هم کتابهایی که مشتری توی سایت نتونسته پیدا کنه.»
- اینکه میگویند مردم کتابخوانند اما در فضای مجازی میخوانند، درست است؟
- «باید نسبت را درنظر گرفت؛ نسبت به جمعیت ایران چقدر کتابخوان داریم؟ نسبت به آمار ناشران، چقدر کتابخوان داریم؟ نسبت به آمار کتابهایی که چاپ میشه چقدر کتابخوان داریم؟» «بعد،
با قیمت کتاب چند درصد مردم توان خرید کتاب دارن؟ ترجیح میدن در مجازی کتاب بخونن یا پادکست گوش بدن»
«فضای مجازی هم کار خودشو داره اما اگر قرار باشه همهچیز به فضای مجازی سپرده بشه کتابفروشیها کمکم محو میشن، کتابفروشیها که محو بشن، پخشهای کتاب محو میشن بعد نوبت به ناشران میرسه!» «الان خیلی از ناشران دارن جمع میکنن!»
خیلی از کتابفروشیها دیگه میلی ندارن کتاب جدید بخرند و سرمایه خودشونو به خطر بندازن، ریسکشو کمتر میکنند؛ کتابهایی که مشتری بیشتر دنبالش میاد رو موجود میکنن. روی کتابهایی که کمتر میان دنبالش، کمتر ریسک میکنن.»
رقابت رفقا!
خوردگی حلقههای زنجیره نشر از زخم رقابت رفقای دیروز شروع شد. آمدن سهم بیشتری بردارند اما دستشان رفت به سهم دیگری!
- دلسرد شدم؛ مدام باید با مشتری سر و کله بزنیم. نمیتونم با ناشری که با سایت میفروشه رقابت کنم.»
- «روزی سرمان را بالا میگرفتیم که کتاب با قیمت پشت جلد میفروشیم اما حالا وقتی میگوییم ۲۰۰ هزار تومان، مشتری میگوید فلان سایت قیمت کمتری میفروشه؛ میگوییم از سایت بخر، میگوید: ارسال سه روز دیگه است. فقط به قیمت فکر میکنن اما به این فکر نمیکنن بلافاصله صاحب کتاب میشن. میتونه بخره بدون هزینه پست!»
«نمیشه گفت چه کسی مقصره. شکل کار در حال عوض شدنه یعنی روزگاری که یه عدهای در کتابفروشیهای محلی گشت میزدن وقت میگذاشتن، گشتن و بودن در کتابفروشی براشون لذتبخش بود.»
باز شدن جای سایتهای فروش ناشران در دل مشتریهای گاهگاه و سرشلوغ، کتابفروشیهای شهر را مثل «مهرگان» خلوتتر کرده است؛ البته متهم اصلی حذف تدریجی کتابفروشیها از نقشه پایتخت به نظر آقای بارانی «تورم» است؛ که وقتی نبود یا سالی دو یا سه بار حهش میکرد اوضاع خرید و فروش و چرخش کتاب به سامانتر بود.
- «تورم کمر کتابفروشیها رو شکسته! قیمتها روز به روز افزایش پیدا میکنه و باعث شده دو سه سال طول بکشه کتابفروشی خالی و دوباره پُر بشه.»
چقدر خوشحالم منو شناختین
«مهرگان» ۵۶ ساله سرپاست چون آقای بارانی آموخته، باید کتابشناس باشد. کتاب بیاورد جلوی چشم؛ حتی کتابهای کهنه را. بیاورد برای نمایش. چم و خم سر ذوق آوردن مشتری اهل کتاب را میداند.
- «اگر تخصص نباشه سر برمیگردونی میبینی یه انبار داری از کتابهایی که نمیتونی بفروشی. باید بدونی چه کتابی برای چه سلیقه و چه کتابی برای چه منطقهای مناسبه.
همین دانستنها است که مشتریهای کودک و نوجوان دیروز «مهرگان» که حالا قد کشیدن و دنیا دیده شدن و گاهی حتی بعد از ۳۰ سال که به زادگاه میآیند را به پاتوق سالهای دورشان برمیگرداند. هم محلیهایی که روزی با مادربزرگ، روزی با مادر و امروز با فرزندشان مهمان «مهرگان» میشوند. دیداری تازه میکنند با آقای کتابفروش که چند سالی است با پسرانش چرخ کتابفروشی را میچرخاند. به رسم «بماند از پدر به پسر.»
- «دوسه نسل، با ما بزرگ شدن؛ میشناسمشون میان میگن: اولین کاری که کردم اومدم محل قدیمی چرخی بزنم. دیدم همه محله عوض شده فقط مغازه شما مونده. چقدر خوشحالم منو شناختین» «تمام دغدغهام اینکه همیشه این کتابفروشیُ روپا نگه دارم و اسم «مهرگانُ» حفظ کنم.»
تنها تو بمان
از مهر سال ۱۳۴۷ که مرحوم بارانی پدر، از دایره کتابفروشیهای شاهآباد به نیّت سرپا کردن ویترینی نو از کتاب، به شمیران آمد، تهران نو به نو به دست معماران و شهرداران و بساز و بفروشان کوبیده و ساخته شده؛ علاوه کنیم آمد و شد کسب و کارها و عرضه جنسهای جور واجور را بهصورتبندی مظلوم این شهر. در این وانفسا، عجیب نیست رفت و آمد کسبه به «مهرگان» که برای چه ماندهای پای قفسههای کتابهای ۳۰، ۴۰ و ۵۰ سال پیش و دخل لاجون کتابفروشی.
- «سالها است خیلی از مغازهدارهای اطراف، تغییر شغل دادن… شدن فروشگاه لوازم خانگی. هزاران بار به من هم گفتند اما هر کسی برای کاری ساخته شده...
- «من
نمیتونم لوازم خانگی بفروشم
این کارِ
من
نیست
من
در کار کتاب و تحریر بزرگ شدم.»
با تکرار «من»، کتاب تابستانهای کودکی و نوجوانی و همه فصلهای زندگی ۵۰ سال کتاب فروشیاش در قلبش ورق میخورد.
فراموش نمیکنیم نام همه کتابفروشان با باران نسبت دارد.
گزارشگر: سمیه حسننژاد وایانی
نظرات