سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): مرتضی میرحسینی: تا جایی که میدانیم و منابع و اسناد تاریخی نشان میدهند، دولت وقت ایران دلیلی برای مداخله در جنگ دوم جهانی - که تا مدتی جنگ میان چند دولت اروپایی به نظر میرسید- نداشت. حتی همان روزهای نخست کشمکش، بیطرفیاش اعلام کرد. تصمیم قطعی این بود که کشور درگیر جنگ دیگران نشود و از ورود به ماجرایی که هزینههایش بیشتر از منافعش است بپرهیزد. اما در تغییر و تحولات بعدی، حوادث به مسیر دیگری افتاد و آتش آن جنگ دامن کشور ما را هم گرفت. ماجرایی که در آغاز، فقط جنگی در آن سوی دنیا و بیارتباط با ما به نظر میرسید، کشور ما را هم به کام خود کشید. ماجرایی که به اشغال کشور و تغییر شاه ایران منجر شد و تأثیر عمیقی بر تاریخ ما گذاشت.
فهرست کتابهایی که کمتر یا بیشتر، به تفصیل یا اختصار به این فصل مهم از تاریخ ایران پرداختهاند بلندبالاست و مجموعهای از خاطرات شخصی و مطالعات تاریخی و سیاسی را در خود جای میدهد. نوشتههایی مثل «ایران در جنگ دوم جهانی» از مورخالدوله سپهر، «از سوم شهریور تا بیستوپنجم شهریور ماه» از داود موید امینی، «خاطرات من» عباسقلی گلشائیان، «ایران در اشغال متفقین» از صفاءالدین تبرائیان و «ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم» از ایرج ذوقی چند عنوان از این عناوین هستند. رهام الوندی نیز کتاب «نیکسون، کیسینجر و شاه» را با نگاهی به تاثیر اشغال ایران بر سیاست و سیاستورزی در کشور ما شروع میکند و از پیامدهای بلندمدت آن تهاجم نظامی بر سالهای پس از آن مینویسد.
روایت یکم: خاطر مبارک آسوده باشد
میگویند رضاشاه در نیمههای دوران سلطنت خود بیشتر و بیشتر از انگلیسیها فاصله گرفت و به فکر ارتباط با یکی دیگر از قدرتهای جهانی افتاد. البته گزینههای زیادی نداشت. از میان سه دولت فرانسه و آمریکا و آلمان – که برایش جذابیت داشتند – فقط آلمان گزینهای ممکن بود. چه آنکه فرانسویها خودشان را در سوریه و لبنان درگیر کرده بودند و تمایلی هم به رخنه در ایران که از نظرشان حوزه نفوذ انگلیس بود نداشتند. دولت ایالات متحده هم در آن مقطع سیاست انزواطلبی و بیطرفی را پیش گرفته بود و تمایلی به دخالت در کشمکشها و رقابتهایی که خارج از امریکا جریان داشت نشان نمیداد. اما آلمان، هم رقیب انگلیس بود و هم از نظر حکومت و افکار عمومی ایرانیان دولتی استعمارگر و بدنام تلقی نمیشد. بسیاری در کشور ما پیشرفتهای صنعتی و رشد اقتصادی آلمانیها را میستودند و از ایجاد روابط دوستانه با این کشور اروپایی استقبال میکردند.
اما نزدیکی به آلمان و گسترش ارتباط با این کشور، خشم و نگرانی انگلیس و نیز شوروی را برانگیخت. چندی بعد هم که آتش جنگ دوم جهانی شعله کشید و رقابت آلمان و انگلیس به دشمنی تبدیل شد، این خشم و نگرانی افزایش یافت. یورش نازیها به قلمرو شوروی هم ماجرا را از آنچه که بود پیچیدهتر کرد و خواهناخواه ایران را هم به بازی خونین ابرقدرتها کشاند. متفقین به بهانه حضور آلمانیها در ایران گویا بدون اخطار قبلی در نخستین ساعات سوم شهریور ۱۳۲۰ از شمال و جنوب به کشور ما هجوم آوردند و نیروهای مسلح ما را تسلیم و کشورمان را هم اشغال کردند. چنان که میدانید رضاشاه به اجبار از سلطنت کنارهگیری کرد و به اشاره و اجازه اشغالگران، جای خود را به پسر و ولیعهدش محمدرضا سپرد.
میگویند خود رضاشاه که آن روزها تصمیمگیر اول و آخر کشور بود هرگز احتمال حمله متفقین به مرزهای ایران را جدی نمیگرفت و خطری را رفتهرفته تشدید میشد به درستی نمیدید. به قول عبدالحسین زرینکوب، ناتوانی رضاشاه در تحمل عقاید مخالف و نیز اعتماد مفرط او بر فهم و درایت شخصی «که از جانب متملقان به او القا شده بود»، در اواخر سلطنت، وی را تنها، و از فواید راهنماییهای عاقلانه و دلسوزانه رجال مجرب عصر بینصیب گذاشته بود. در آن برهه حساس «جز متملقان، دروغگویان و منفعتجویان که او را از حقایق احوال دنیا بیخبر میگذاشتند… و از تأمل در احوال ملک و شناخت عالم محروم مینهادند» کسی نزدیک او نبود. گفتهاند بعدها خود رضاشاه به این واقعیت اعتراف کرد که در مقطع پایانی دوران سلطنتش، فقط مشتی چاپلوس بیخاصیت دورش را گرفته بودند و با عبارات تملقآمیزی مثل «خاطر مبارک آسوده باشد» فریبش میدادند.
روایت دوم: بهانهای برای اجرای تصمیم از پیش قطعی
شیدا صابری در کتاب «ایران و جنگ جهانی دوم» با دیدی متفاوت، ماجرای اشغال ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ را مرور میکند. او در این کتاب خواندنی، حوادث نخستین روزهای شهریور آن سال را در بستری بزرگ، بزرگتر از تصمیمات و کنش و واکنشهای رضاشاه در نظر میگیرد و اشغال ایران را نه نتیجه خطاها بیتدبیریهای شاه مستبد ایران، که بخشی از نقشه جنگی متفقین میبیند. میدانیم که نیروهای متفقین در شهریور ماه ۱۳۲۰ از شمال و جنوب به ایران سرازیر شدند و ارتش رضاشاه را مغلوب و خود او را تسلیم کردند و کشور ما را هم در اشغال خودشان گرفتند. حرفشان این بود که ایران به پناهگاه جاسوسان آلمان و یکی از مراکز اصلی فعالیت آنان تبدیل شده و دولت ایران هم به درخواستهای ما برای جلوگیری از این «اعمال خصمانه» پاسخ درستی نداده است. این ادعا، که اشغالگران بعد از ورود به ایران بارها تکرارش کردند چقدر درست بود؟
روزنامه آمریکایی نیویورکتایمز در روزهای پایانی همان تابستان، در یادداشتی تحلیلی، ضمن اشاره به اولتیماتوم انگلیس و شوروی به ایران، به اهمیت کشور ما در جنگ دوم جهانی پرداخت و به پرسشی که چند جمله قبلتر به آن اشاره شد نیز پاسخ داد. اینکه مقامات شوروی و انگلیس «از صمیم قلب» امیدوار بودند دولت ایران با خواستههایشان مخالفت کند و کاری به کار آلمانیها نداشته باشد، که این بهانه لازم را برای تجاوز و اشغال به آنان میداد؛ اینکه تصمیم متفقین برای حمله و تسلط بر ایران از مدتی پیش گرفته و قطعی شده بود و پاسخ رضاشاه و دولت ایران هر چه میبود، تغییری در واکنش بعدی متفقین ایجاد نمیکرد، زیرا یک مرحله از نقشه جنگی آنان، اشغال کامل و تسلط بر راهها و منابع ایران بود. حتی جالب اینکه آنها برای اطمینان بیشتر از دستیابی به این بهانه، شرطهای دیگری را هم پیش کشیده بودند و به جز اخراج فوری اتباع آلمان، بستن سفارتخانههای ایتالیا و مجارستان و رومانی و حتی بلغارستان را هم مطالبه میکردند.
یکی از کارکنان بخش خاور نزدیک وزارت خارجه آمریکا هم میگفت انگلیسیها میخواهند ایران را اشغال کنند و خواستههایی هم که از دولت این کشور دارند بهانهای بیش نیست و پاسخ طرف ایرانی هرچه که باشد به تفاوتی در ماجرا نمیانجامد. حتی سفیر انگلیس در تهران هم اواسط مرداد ۱۳۲۰، یعنی حدود دو هفته قبل از حمله در نامهای به وزارت خارجه کشورش نوشته بود آلمانیها در ایران فعالیت چندانی ندارند و «زیرا آنها شدیداً تحت نظارت پلیس ایران قرار دارند و باید نام ایران از برنامه تبلیغاتی بر ضد کشورهایی که ستون پنجم آلمانیها در آن فعالیت دارند حذف شود.»
صابری در ادامه بررسیاش، به نقل از عباسقلی گلشائیان (وزیر دارایی وقت) مینویسد: «رضاشاه و اعضای کابینه منصور به استثنای عامری، کفیل وزارت امور خارجه، از این موضوع بیاطلاع بودند که در پشت پرده به علی منصور دستور داده شده بود که از قبول درخواست دولتهای انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از ایران سر باز زند.» از مجموع این شواهد و گفتهها – که فقط مشتی نمونه خروار هستند - چنین برداشت میشود که مطالبه متفقین برای اخراج آلمانیها، نه خواستهای صادقانه که دستاویزی برای توجیه حرکت بعدی آنان و در واقع نخستین گام از نقشه تهاجم بزرگشان بود. طبق محاسبات جنگی انگلیسیها، نجات جبهه شرق جز با ایجاد یک مسیر کاملاً امن و سریع برای رساندن سلاح و تجهیزات و مهمات و تدارکات به روسیه ممکن نمیشد و از نظر آنها خاک ایران برای ایجاد این مسیر امن و مطمئن بهترین انتخاب بود. حتی در وقت ضرورت میشد از منابع ایران برای کمک به شوروی استفاده کرد.
نظر شما