سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - امیرسعید الهی، پژوهشگر و مترجم کتاب «تحول تاریخنگاری در ایران معاصر»: با توجه به اعلام بی طرفی ایران در جنگ جهانی دوم و با وجود اینکه از منابع و مجاری گوناگون نسبت به امکان اشغال ایران توسط متفقین هشدار داده شده بود، ولی ورود نیروهای متفقین در سحرگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ از شمال و جنوب غربی به خاک کشورمان، با شگفتی بسیار مواجه و باعث شد که شخص رضاشاه دست به دامان محمدعلی فروغی شود و سیاستمدار کهنه کاری که سالها خانهنشین شده بود حالا باید سالهای آخر عمر را بار دیگر در صحنه سیاست، آنهم برای چک و چانه زدن با قدرتهای بزرگ، بگذراند.
مشفق کاظمی یکی از ماموران سیاسی وزارت امور خارجه در کتاب «روزگار و اندیشهها»، از حضور خود در سفارت آلمان در تهران در همان روزهای سرنوشت ساز نوشته و میهمانان و مقامات ایرانی حاضر در آن مجلس را بسیار خونسرد و بی خبر از روزهای آتی وصف میکند و مینویسد: «گویی همگی خود را در جزیره دور افتادهای از اقیانوس کبیر میدانستند و از هُرم آتش سوزانی که در اروپا شعله میکشید خبر نداشتند».(ج ۱: ۴۴۴).
شاید این آرامش از آن رو بود که دولت ایران در جریان جنگ جهانی دوم اعلام بی طرفی کرده بود و مسئولان سیاسی و دیپلماسی کشور تصور میکردند که برخلاف دفعات قبل، اینبار قدرتهای جهانی، بیطرفی ایران را محترم خواهند شمرد. عجیب آنکه در آن روزها که جهان به سوی یک جنگ خانمانسوز پیش میرفت، و خاک کشور در تهدید قوای بیگانگان بود، ایران وزیر امور خارجه نداشت و امور روابط خارجی کشور توسط جواد عامری اداره میشد که از آبان ۱۳۱۹ کفیل وزارت خارجه در دولت رجبعلی منصور بود و حتی قبل از او که مظفر اعلم به مدت دوسال، یعنی در حساسترین سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم، وزیر امور خارجه بود، به نوشته علی دشتی در کتاب «پنجاه و پنج»، جز مجازگویی و مداهنهکاری از او ساخته نبود و هم او بود که در هنگام اتحاد ژاپن و آلمان، با وزیر مختار ژاپن در تهران «پیمان دوستی حقیقی دائمی بین دو کشور» امضاء کرد. دشتی در همین کتاب وزیر مختار وقت ایران در لندن، یعنی محمدعلی مقدم، را فردی ناکارآمد و بدون صلاحیت معرفی میکند.
به نوشته عبدالرضا هوشنگ مهدوی در کتاب «تاریخ روابط خارجی ایران» در سحرگاه روز ۲۵ اوت ۱۹۴۱، نیروهای شوروی و انگلستان به ایران حمله ور شدند. نیروهای شوروی در سه ستون وارد خاک ایران شدند. ستون اول مرکب از دو هزار سرباز از رود رود ارس گذشته، ماکو و خوی را تا ساحل دریاچه رضائیه تصرف کردند و آنگاه متوجه رضائیه و تبریز شدند. ستون دوم هم، که به همین اندازه بود، از کرانه بحر خزر به سوی اردبیل و بندر انزلی سرازیر شدند و پس از تصرف رشت و چند شهر دیگر مهم گیلان و مازندران تا حدود قزوین پیشروی نموده در آنجا با ستونی که از آذربایجان میآمد تلاقی کردند. ستون سوم از بندر شاه (ترکمن) وارد خاک ایران شده ایالت گرگان و خراسان شمالی را متصرف و تا سمنان و شاهرود پیشروی کردند و نیروی هوایی شوروی هم شهرهای تبریز و رشت و قزوین و رضائیه را بمباران کرد. فردای آن روز نیز حومه تهران را بمباران و بر روی پایتخت اوراق تبلیغاتی علیه رضاشاه فرو ریختند.
در جنوب، نیروهای مختلط انگلیسی، هندی و استرالیائی نخست به وسیله قایق از اروند رود گذشته و در سحرگاه سوم شهریور در ساحل ایران پیاده شدند و به آبادان حمله کردند. همزمان نیروی دریایی انگلیس، نیروی دریایی جوان ایران را با وجود مقاومت شدید دریاداران ایران در خرمشهر و آبادان زیر آتش توپخانه قرار داده و ناوگان ایران را یکی پس از دیگی به قعر دریا فرستادند. روز بعد نیز نیروی هوایی انگلیس فرودگاه اهواز را بمباران کرد و از طریق رود کارون به این شهر حمله برد. ستون دوم ارتش انگلیس هم از مرز خسروی به سوی کرمانشاه پیشروی کردند و با وجود مقاومت نیروهای ایرانی پس از تصرف تاسیسات نفتی کرمانشاه به سوی قزوین و اراک رفته این دو شهر را گرفتند.
در این اوضاع و احوال رضاشاه روز ۵ شهریور محمد علی فروغی را به نخست وزیری منصوب کرد و علی سهیلی وزیر امور خارجه شد. به نظر خسرو معتضد، در کتاب «رضاشاه، سقوط و پس از سقوط»، علاوه بر سیاستمداران شوروی که از ابتدا مخالف سرسخت رضا شاه بودند، انگلیسیها نیز نظر خوشی به ادامه سلطنت او نداشتند و مایل بودند که حتی در صورت تحمل رژیم سلطنتی ایران یکی دیگر از فرزندان خردسال تر وی – نه محمد رضا- جانشین وی شود.به هر رو از آنجا که عملیات نظامی متفقین وحشت شدیدی در دربار و خانواده سلطنتی ایجاد کرد از این رو روز هشتم شهریور رضا شاه تصمیم به خروج از تهران گرفت.
معتضد سپس به نقل از جان گولتر در کتاب «مسافرت در داخله آسیا» مینویسد که در آن روز رضا شاه تا حَسن آباد قم رفت و ناگهان خبر رسید که متفقین موافقت کردهاند که در صورت رعایت بی طرفی، سلطنت وی اشکالی نخواهد داشت و این بود که رضاشاه از حسن آباد مراجعت کرد و یک سر به کاخ خویش رفت.با اینهمه فروغی مُصر بود که رضا شاه از سلطنت استعفا بدهد و حتی از ایران برود تا افکار عمومی کمی آرامش یابد. تا اینکه با انتشار مقالهای در روزنامه اطلاعات مورخ ۱۹ شهریور ۱۳۲۰ که بوی طرفداری از دول محور را میداد و متفقین چاپ آنرا دستور دربار میپنداشتند، تصمیم به اشغال پایتخت گرفته شد و با وجود توضیح مقامات سیاسی و نظامی کشور در این مورد، مقامات انگلیسی و روسی نسبت به نیات رضاشاه برای همکاری با آنها متقاعد نشدند و زمزمه لزوم خروج رضا شاه از تهران بلند شد و از این رو صبح روز ۲۵ شهریور، با توجه به تصمیم متفقین برای اشغال تهران، رضاشاه رسماً از سلطنت استعفا داد و ظهر همان روز به سوی اصفهان حرکت کرد.
علی دشتی -در کتاب پنجاه و پنج - بهخوبی شرح میدهد که روش مرموز متفقین به ابهام وضع کمک میکرد. آنها نه مقصود حقیقی خود را میگفتند و نه لااقل اتمام حجتی (هرچند کوتاه) به ایران دادند. زیرا به اوضاع ایران بدبین و به سیاست رضاشاه بدگمان بودند. وی ادامه میدهد که از مرور یادداشتهای چرچیل در این زمینه بهخوبی برمیاید که متفقین تمایل ایران را به سیاست نازیها امری قطعی میدانستند و چنین نتیجه گرفته اند که باید بدون خبر و بدون اینکه فرصت فکر کردن و چاره جویی به ایران دهند دست به کار شوند. به سخن دیگر بدگمانی و بداندیشی و نومیدی از همکاری با ایران چنان بوده است که خیال کرده اند جز غاغلگیر کردن و عمل ناجوانمردانه چاره ای ندارند. البته دشتی در همین کتاب تاکید می کند که در آن تاریخ افکار عمومی ایران متمایل به آلمان بوده است که پیشرویهای اعجاب انگیزش شوق و شعف طبقه عامه را به طبقه خاصه هم سرایت داد.
با این همه هوشنگ مهدوی در همان کتاب «تاریخ روابط خارجی ایران» چنین مینویسد که اشغال نظامی تهران از آن رو بود که رضا شاه خواستۀ دول متفق یعنی تسلیم بلاشرط اتباع آلمانی به قوای دشمن را بر خلاف اصول جوانمردی و لطمه به شرافت و حیثیت ایران میشمرد و آن را نپذیرفت و چون حمله نیروهای متجاوز، تهران را تهدید میکرد ناچار روز ۲۵ شهریور از سلطنت استعفا داد و بلافاصله به سوی اصفهان و بندر عباس رهسپار شد. در واقع مراسم اجرای سوگند شاه جدید روز ۲۶ شهریور همزمان با ورود نیروهای شوروی و انگلستان و اشغال پایتخت صورت گرفت.
محمدرضا شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» در بررسی موضوع هجوم و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین مینویسد: متفقین نه تنها باید با پدرم با صداقت و صراحت رفتار می کردند بلکه باید پیشنهاد اتحاد سیاسی محترمانه به او میدادند… و وظیفه داشتند که بذل مساعی نموده و با رضاشاه اتحاد محترمانهای منعقد سازند. به هرحال چون چندماه پس از تجاوز آنها این اتحاد برقرار میگشت بهتر بود پیش از آن واقعه این اتحاد صورت گیرد تا خونی ریخته نشود و بین مردم کشور من و روسها و انگلیسیها بغض و کینه به وجود نیاید. از این گذشته هرگاه متفقین از آمدن قوای آلمان به ایران نگران بودند چرا بهوسیله عقد اتحاد نظامی یا سیاسی از ما کمک نخواستند؟
نظر شما