سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ اشغال میمک هیچ معنایی جز عزم بعثیها به جنگ نداشت. اما هنوز برخیها، به ویژه در تهران، در مرکز تصمیمگیریهای کشور در فاز انکار بودند. سردسته انکارگران خود رئیسجمهور بود. از چند منبع مختلف، که همگی معتبر هستند روایت شده است که خبر هجوم عراقیها را ارتفاعات میمک را به رئیسجمهور دادند و گفتند که آنان با دو هزار خودروی زرهی از مرزهای ایلام گذشتهاند و بر بلندیهای شمال آن استان مسلط شدهاند. رئیسجمهور گفت که اصلاً چنین چیزی امکان ندارد و پیشروی این تعداد تانک در آن منطقه ممکن نیست. گفتند فرض کنید نه دو هزار، که با پانصد تانک آمدهاند. بازهم نپذیرفت. گفت خطر جدی نیست و درباره آنچه روی داده است غلو کردهاند.
جالب اینکه مقامات بعثی به صراحت از عملیات در ایلام و اشغال میمک – البته از نظر خودشان، به عنوان عملی مشروع در چارچوب حاکمیت ملی عراق – صحبت میکردند، اما دولت ما همچنان از پذیرش واقعیت طفره میرفت. همان زمان که بنیصدر چشمهایش را بسته و گوشهایش را گرفته بود و جز خودش را نمیدید و صدایی جز صدای خودش را نمیشنید، آتش جنگ زندگی مردم مرزنشین ما را به کام خود میکشید. مرزها ناامن شده بودند و شهرهای مرزی زیر حملات دشمن قرار داشتند. یکی از شهرهایی که زودتر از شروع جنگ، درگیر جنگ شد، قصرشیرین بود. مردم آنجا، چیزی را که رئیسجمهور نمیدید – یا نمیخواست – ببیند، مستقیم و بیواسطه به چشم میدیدند.
محمدرضا عبدی در خاطراتش، در کتاب «فرار از موصل» روایت میکند «بمب روی سقف نانوایی خورد. کسی شهید نشد. اما وقتی مردم برای کمک به نانوایی هجوم بردند، گلوله دوم رسید. چند نفر شهید شدند و خیلیها زخمی. یکی از شهدا، پیرمردی بود که ترکش نصف صورتش را برده بود.» با تشدید حملات، عملاً زندگی در شهر ناممکن شد. اهالی، ضروریات زندگی را برداشتند و شهر را ترک کردند. امید داشتند که شرارتها طولانی نمیشود و خیلی زود، ماجرا خاتمه مییابد. از اینرو، برخیها کلید خانه خودشان را جایی زیر سنگ گذاشتند یا به یکی از اقوام معتمد – که تصمیم به ماندن داشت سپردند.
صدام، قرارداد الجزایر، جنگ تحمیلی
به تاریخ ما، شب بیستوششم شهریور ۱۳۵۹ بود. صدام در جمع سران حزب بعث، در جلسهای اضطراری گفت که تصمیم به خروج از پیمان الجزایر گرفته است تا آنچه را که مدعی بود «ایرانیها به زور از عراقیها گرفتهاند» پس بگیرد. در کتاب «قرارداد الجزایر و پیآمدهای آن: تجاوزی که درهم شکسته شد» از هوشنگ طالع، به تفصیل به این قرارداد دوجانبه میان ایران و عراق و نگاه حزب بعث به تعهدات آن پرداخته میشود. اینکه صدام در چه شرایطی و به چه دلایلی این معاهده را پذیرفت و بعد چه شد که تصمیم به خروج یکطرفه از آن گرفت. همچنین باید از کتاب «ریشههای تهاجم» نوشته فرهاد درویشی یاد کرد که در آن بر این ماجرا، و حوادث پیش و پس از آن درنگ میشود.
پس بعثیها عزم به جنگ داشتند. اما دولت ما، دست روی دست گذاشته بود و واکنش درخوری به حوادث مرزی نشان نمیداد. البته از محمد بروجری گرفته تا خلبان حسین لشگری و صیاد شیرازی – که هرکدامشان، به حق در تاریخ معاصر ما اسم و اعتبار و آبرویی دارند – آنچه از دستشان برمیآمد برای دفاع انجام میدادند، اما تصمیمگیری نهایی و تأمین تدارکات و بسیج گسترده نیروها برای مقابله با یورش بزرگ دشمن از اختیار آنان خارج بود. از اینرو درگیریها پراکنده و مقاومت غیرمنسجم ماند و طرح مشخصی برای سد کردن راه دشمن متجاوز و عقب راندن عراقیها به آن سوی مرز تدوین نشد.
در جریان همین درگیریهای پراکنده، چند عملیات برای حمله به قوای مهاجم ترتیب داده شد. هواپیمای خلبان لشگری - راوی کتاب «۶۴۱۰» - در یکی از این عملیاتها صدمه دید و خود او اسیر شد. زندگیاش در کتابهایی مثل «سیدالاسراء» از محمدعلی اعظمی، «روزهای بیآینه» از گلستان جعفریان روایت میشود و در آن، اشارههایی به شرایط آن برهه کشور و چگونگی درگیریها در روزهای منتهی به شروع رسمی جنگ وجود دارد.
خلاصه اینکه شرایط بحرانی بود و درباره حرکت بعدی صدام، حدس و گمانهای نگرانکنندهای وجود داشت. از جمله، نشریه آبزرور همان روزها در تحلیلی درباره شرایط نوشت: «عراق در طول سه هفته گذشته بسیاری از پاسگاههای مرزی ایران را نابود کرده و بخشهای کوچکی از اراضی ایران را به تصرف خود درآورده است. مشخص نیست که آیا هدف صدام فقط ایجاد تغییر در قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر است یا او چیزهای دیگری در سر دارد… صدام اکنون فکر میکند مناسبترین فرصت را برای درهمریختن و بیثباتکردن ایران به دست آورده است. کسانی که صدام را میشناسند معتقدند هدف او در دست گرفتن رهبری خلیج فارس و جهان عرب است.»
نظر شما