سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فهیمه ایمانی، مربی کتابخوانی و مروج کتاب کودک و نوجوان: یکی از مسائل بسیار بااهمیت در ادبیات کودک این است که کتاب کودک علاوهبر روایت قصه و غرقکردن کودک در دنیای جذاب خیال، به مفاهیم اخلاقی نیز اشاره کند. در میان مفاهیم اخلاقی «مسئولیتپذیری» از ارزشهایی است که در کتاب کودک کمتر به آن توجه شده است. درواقع کتاب کودک باید در این زمینه بتواند کودک را آماده نقشپذیری در جامعه کند. آموزش مسئولیتپذیری میتواند به بهبود ایفای نقش کودک به عنوان دانشآموز، فرزند یا دوست منجر شود.
یکی از کتابهایی که در این زمینه نوشته شده، کتاب «پیچوله کوچوله» از محمدرضا شمس است. پیچولهکوچوله، یک حلزون زرنگ است که هیچکس به پایش نمیرسد. پدربزرگ او در بستر بیماری است و مادرش از او میخواهد تا چند روزی برود و پیش پدربزرگ بماند. پیچولهکوچوله راه میفتد؛ اما در مسیر با موانع زیادی روبهرو میشود و حتی تا پای مرگ میرود اما مدام با خودش میخواند «پدربزرگ دارم میآیم» و با انگیزه کمک به پدربزرگ، راه را ادامه میدهد تا به باغچه پدربزرگ برسد. نکته این است که مادر از او میخواهد به این سفر برود و همراه او نمیشود؛ درواقع به طور غیرمستقیم نویسنده دنبال نقشپذیری و استقلال کودکان است. متأسفانه وابستگی عاطفی در بسیاری از کودکان مانع نقشآفرینی شده و نویسنده به این نکته توجه داشته است.
شاید اولین چیزی که حین مطالعه کتاب درگیرش شویم، چالشهایی است که شخصیت اصلی داستان با آن روبهرو میشود؛ وقایعی که پی در پی رقم میخورند و مطالعه داستان را توسط کودک نفسگیر میکند. در این زمینه میتوان به تصویرگری خوب اسماعیل چشرخ اشاره کرد. تصویرگری کاملاً همگام با محتواست؛ حتی میتوان گفت به ارتقای داستان نیز کمک کرده است. البته در یک مورد در داستان شاهد این هستیم که این تطابق رعایت نشده است. در صفحه هفت در متن (سبزه) ذکر شده است؛ اما تصویرگر شاخه و ساقه را به تصویر کشیده است. یکی از نکات تصویرگری آقای چشرخ، آوردن ظرافتهای تصویر است. در همان صفحه مذکور، حرکت پیچوله و سر خوردن او با یک چشم بسته و حرکت شالگردن نشان داده شد و از این حیث میتوان این تصویرگری را مؤثر و متفاوت قلمداد کرد.
یکی دیگر از ظرافتهای تصویرگری در این کتاب حالات چهره شخصیتهاست. در بخشی از کتاب که عنکبوت، پیچوله را به بازی دعوت میکند، چشمان او درهم گره خورده است و نشان از تعجب او دارد. اساساً حس مسئولیتپذیری بر پیچوله غالب است و حتی بازی و انگیرههای کودکانه نیز او را از این ایفای نقش باز نمیدارد. این گرهخوردن چشمها درواقع ابتکار کار تصویرگر است؛ زیرا عموماً گرهخوردن ابروها در عرف عام، نشان از عصبانیت دارد و در این کتاب تصویرگر، گرهخوردن ابروها را معادل با گرهخوردن چشم در حلزونها قلمداد کرده است. در صفحه ۱۰ نیز شاهد این هستیم که عنکبوت از این اقدام حلزون خشمگین است. حالات چهره این دو شخصیت در داستان به خوبی نشان از فداکاری پیچوله دارد؛ پیچوله که حتی از علایق مهم کودکانه خود میگذرد تا به یاری پدربزرگ بشتابد. میتوان گفت همانگونه که نویسنده در زمینه واژهسازی ابتکار عمل به خرج داده، تصویرگر هم در ظرافتهای تصویر، ابتکار را سرلوحه کار خود قرار داده است. تصویرگر از جزئیات پوشش شخصیتها نیز غافل نشده و میتوان ادعا کرد کودکان به لباس قورباغهها در این داستان بسیار زیاد توجه خواهند کرد.
در مجموعه آثاری که در همین قطع (قطع رحلی) در انتشارات بهنشر منتشر شده است، تصویرگری غالب بر محتوا به چشم میخورد. درواقع تصویرگری این کتابها، کودک را نهتنها با فضای محتوا در هر صفحه درگیر میکند؛ بلکه یک گام فراتر میرود و تمام فضای پیرامونی داستان را برای او ترسیم میکند. به عنوان مثال، در این کتاب تصویرگر تنها به انتقال محتوای داستان نپرداخته است و گویی به دنبال این است که شهر حلزونها را به کودک نشان دهد و او را با تمام مقتضیات زندگی حلزونها آشنا کند؛ ولو اینکه این معرفی در قالب تخیلی صورت بگیرد. در این داستان، کودک با خانه حلزونها، حملونقل آنها و موانع مسیرشان آشنا میشود. حملونقل آنها را لاکپشتها برعهده دارند و موانع مسیرشان کوه هندوانه است و سایر جزئیات اینچنینی در کتاب معرفی میشود؛ حتی در صفحه آخر شاهد این هستیم که پدربزرگ بدون لاک در تخت خواب خوابیده است.
یکی دیگر از نکاتی که در این اثر و سایر آثار محمدرضا شمس به چشم میخورد، واژهسازی است. در این اثر، انتخاب عنوان و اسم شخصیت بدیع است و میتوان آن را از شگفتیهای قلم محمدرضا شمس دانست. در کتاب دیگری از این نویسنده و این انتشارات، او عنوان «توپیتو» را انتخاب کرده است. نباید از اهمیت تأثیر این اقدام نویسنده بر مخاطب غافل شد. کودکان شخصیتهای داستانهایی را که نام متفاوت و جذابی دارند به ذهن میسپارند و داستان را با نام آن شخصیت به یاد میآورند. درواقع انتخاب اسم مناسب، سبب ماندگاری بیشتر داستان در ذهن کودک میشود. نویسنده در ابتدای این داستان در معرفی پیچوله کوچوله تنها به ذکر زرنگی او بسنده کرده و از عنوانکردن کوچکی او اجتناب کرد و به این کوچکی در انتخاب اسم او اشاره کرده است. یکی دیگر از هنرهای قلم محمدرضا شمس، آواسازی از طریق تکرار کلمات است. به عنوان مثال در صفحه ۹ (یک سر، دو سر، سه سر) باعث جذابیت بیشتر داستان برای کودک شده است. قوس و برجستگی دیالوگها نیز جنبه بصری توجهبرانگیزی دارد و سبب جلب توجه بیشتر کودکان شده است.
یکی از نکات اساسی پیرامون این کتاب موانعی است که پیچوله با آن روبهرو میشود و برخورد او در قبال این مشکلات درخور توجه است. این موانع از یک جنس و در یک سطح نیستند؛ بلکه گاهی کودکانه مانند بازی و گاهی جدی مانند کوه هندوانه یا حتی همراه با خطر مرگاند؛ مانند گیر افتادن در چنگال پرنده اما رویکرد او در قبال این موانع یکسان است: «هرچقدر هم بزرگ باشی، نمیتوانی جلوی من را بگیری». در این بخش، کودک با یک شِمای کلی از زندگی واقعی روبهرو میشود. زندگی واقعی که پر است از موانع گوناگون و برخورد انسان در برابر این موانع با اهمیت است. البته برخورد پیچوله با این موانع جای بحث دارد. به عنوان مثال در بخشی از کتاب که پرنده، پیچوله را به منقار گرفت، قصد خوردن او را داشت؛ اما پیچوله به نیاز پدربزرگش به حضور او اشاره کرد. سوال این است که آیا پیچوله از مرگ هراسی نداشت؟ فقط نگران پدربزرگ بود؟ اگر روز دیگری او را به منقار میگرفت و پدربزرگ به او نیازی نداشت، با مواجهه با مرگ مشکلی نداشت؟ با توجه به اینکه تلاش برای بقا پیشفرض تمام حیوانات است، میتوان ادعا کرد ممکن است این بخش داستان برای کودک قابل فهم نباشد. در صفحه ۱۸ شاهد این هستیم که پیچوله خطاب به پرنده میگوید: «نکند تو پدربزرگ پیر نداری؟» و دیالوگهای دیگری را نیز در ادامه این جمله، بیان میکند. نکته این است که عملاً پرنده هیچ توجهی به این نکات ندارد و صرفاً به دلیل پرحرفی او را رها میکند. طرح سوال مذکور از طرف پیچوله که به آن بیتوجهی شد، ممکن است در ذهن کودکان حس نوعدوستی را در برخی از حیوانات نفی کند؛ در حالیکه همان اندازه که داستاننویسی پیرامون دنیای حلزونها اهمیت دارد، داستاننویسی پیرامون پرندگان نیز اهمیت دارد.
بررسی نکات ریز داستان نیز بااهمیت است. در صفحه ۲۲ در حین شکار، زبان دراز و چسبناک قورباغهها به هم میچسبد. عملاً این جمله هیچ تأثیری در پیشبرد داستان ندارد و تصویر مکمل هم نتوانسته رویداد بامزهای را برای کودکان خلق کند. در صفحه ۲۳ بعد از پرتابشدن پیچوله توسط پرنده، او به آرامی روی لاکِ لاکپشت مینشیند. درواقع از منظر علمی و منطقی غیرممکن است که پرتابشدن با ارتفاع بالا منجر به فرودی آرام شود؛ ولو اینکه نویسنده در این لحظه میتوانست دست به خلق یک رویداد جذاب و بامزه بزند. در صفحه ۲۶ معرفی متقابل لاکپشت و پیچوله با بیان غیرمستقیم سبب معرفی کامل این دو شخصیت به کودک میشود. درواقع فامیل غولغولی و فامیل ریزهمیزه اشاره به شباهت لاکپشت و حلزون به واسطه لاک دارد و این دو را فامیل قلمداد کرده است. این کشف نویسنده، متفاوت و بدیع است. با ذکر این دو نوع لقب، نویسنده به تفاوت و شباهت این دو شخصیت اشاره کرده است.
نکته پایانی این است که نویسنده در داستان «پیچوله کوچوله» اتفاقات زبانی خوبی را خلق کرده است. با بیان چالشهای مختف، مسیر هیجانانگیزی را در داستان ترسیم کرده است؛ اما با رسیدن به پدربزرگ، گویی تمام هیجانها فروکش میکند و بعد از طی این مسیر سخت و طولانی با یک اتفاق متفاوت در داستان روبهرو نیستیم. انگار برای نویسنده خلق این حوادث و طی مسیر اهمیت بیشتری داشت و قرار نیست هیچ اتفاقی غیر این بیفتد. البته نمیتوان ادعا کرد این مسیر و چالشها بتوانند کودک را اقناع کنند. قدم به قدم هیجان کودک بیشتر میشود؛ اما در انتها گویی هیچ اتفاق خاصی در انتظار او نیست. در چندین کتابی که در همین قطع از بهنشر چاپ شده است، شاهد این مسئله هستیم. به عنوان مثال در کتاب «یک دانه توتفرنگی» نیز شاهد غلبه تصویرگری بر داستان هستیم و گویی سیر داستانی کتاب به ثمر نمینشیند.
کتاب «پیچوله کوچوله» را محمدرضا شمس نوشته و انتشارات بهنشر آن را در ۲۷ صفحه مصور رنگی روانه بازار کرده است. این کتاب مناسب کودکان در گروه سنی ب (بالاتر از هفت سال) است.
نظر شما