به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست ادبی «مردان طبس» شامگاه چهارشنبه (۴ مهرماه)، در سوگ قربانیان معدن زغال سنگ شهر طبس، با حضور جمعی از اهالی شعر و ادب حوزه ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سیدمسعود علویتبار به میزبانی گروه بینالمللی هندیران برگزار شد.
...
سیدمسعود علویتبار، شاعر و فعال فرهنگی در ابتدای این نشست ضمن عرض تسلیت به بازماندگان این حادثه و به ملت ایران، به تشریح جایگاه کار و کارگر از منظر اسلام پرداخت و بیان کرد: در متون اسلامی، به کار از نگاه قدسی و عبادی یاد شده و احادیث و روایات فراوانی از معصومین (ع) بهعنوان مثال از حضرت ختمی مرتبت (ص) در این باب به ما رسیده است.
در سوره «الشرح» آیه هفتم خداوند متعال می فرمایند: «فإذا فرغت فانصب» (پس هرگاه از کاری فارغ شدی به کار دیگری بپرداز)، یعنی لحظهای بیکار نمان و پیوسته مشغول باش، و این جایگاه کار است که قرآن اینچنین به آن دستور داده است.
علویتبار افزود: در تعالیم دینی و اسلامی، جایگاه «کار» که عمل صالح، و شغل انبیا محسوب میشود، و مقام کارگر که شهید زنده نامیده میشود به گونهای است که کار بالاترین عبادت شمرده شده، جایگاهی بسیار والا که به شهادت روایات موجود نظیری برای جایگاه آن نمیتوان یافت.
در این برنامه شاعرانی چون علیرضا قزوه، امیر عاملی، ایرج قنبری، سیدمسعود علویتبار، محمد عشرت صغیر، ابراهیم قبله آرباطان، سیدمهدی بنیهاشمی، محمدمهدی عبداللهی، محمد فاطمیمنش، محمدعلی یوسفی، سیداحمد حسینی، نغمه مستشار نظامی، میترا ملکمحمدی، آسیه مرادپور، فاطمه ناظری، خدیجه دیلمی، زهره یوسفی، شهلا کلبعلی، سارا عبداللهیفر، امالبنین بهرامی، نجمه بنائیان بروجنی، و فرزانه قربانی حضور داشتند.
برخی از سوگ سرودههای ارائه شده در این محفل به قرار ذیل است:
نغمه مستشار نظامی
نان آور خسته، آه نان آور من
بی یاور و بی پناه نان آور من
هر چند نشست بر سرت گرد زغال
روی تو نشد سیاه نان آور من
....
سید مسعود علوی تبار
من کارگرم نام و نشانم معدن
بازوی من و سفره نانم معدن
من در پی قوت لایموتم، چه کنم!
هم جانم و هم بلای جانم معدن
ابراهیم قبله آرباطان
بابا نه «آب» داد و نه «نان» داد در طبس
معدن فرو نشسته و «جان» داد در طبس
بابای کارگر که برای دو لقمه نان
زیر زغال، جان جوان داد در طبس
مهر است و جای کیف به فرزند کوچکش
یک عمر، داغ و درد، نشان داد در طبس
آغاز مهر بود که آیینه اش شکست
عمر جوان خود به خزان داد در طبس
رویش سیاه بود، ولی روسیاه نه
بابا نه «آب» داد و نه «نان» داد در طبس
...
محمدمهدی عبداللهی
هرچند جواب ناله هایش، خاک است
او "کارگر معدن" و بی املاک است
یعنی خبر از "فیش نجومی"…هرگز
نان آور خانواده، رزقش پاک است
محمد عشرت صغیر (شاہ جهان پور، هندوستان)
هان! بر لب تشنه زهر شد آب زلال
رنگ سیه زغال شد رنگ ملال
تا مرگ فرا رسید بی صوت و صدا
در معدن بی عاطفه سنگ و زغال
میترا ملک محمدی
یک درد بزرگ در دلش پنهان بود
شرمندهی سفرههای خالیمان بود
هرشب پدرم شهید میشد وقتی
در معدن سنگها پی یک نان بود
فاطمه عارف نژاد
پاییز بازگشت و دلم بیبهار شد
فصل جنونِ باغچه، فصل انار شد
در چشم تو ستارهای از جنس شعر بود
کو آن ستاره؟ کو غزل من؟ غبار شد؟
رفتی و دور ماند از آغوش سرد من
آن دستهای گرم که پابند کار شد
رفتی و خندههای تو از دشت برنگشت
رفتی و کوه، معدن سنگ مزار شد
رفتی و با نیامدنت سوخت قلب ده
آتش، لباس مزرعه و کشتزار شد
با دست مرگ دستهگل افتاد روی خاک
ماهی به چنگ آمد و آهو شکار شد
آه ای شروع قصهٔ دلدادگی من!
پایان داستان چقدر ناگوار شد
با اشک و آه بدرقهات کردم و دریغ
در قاب عکس خاطرهات ماندگار شد
...
سیدمهدی بنی هاشمی لنگرودی
رفت تا از میان عمق زمین
لقمه ای نان بیاورد بابا
نه که بعد از فراق های زیاد
جسم بی جان بیاورد بابا
جیبهایش اگرچه خالی بود
قلبش اما به قدر دریا بود
توی ذهنم شرافت و غیرت
دستهای سیاه بابا بود
عزتش تیشه بود در دستش
از دل سنگ ها شرف میچید
مثل شب بود و ماه دندانش
هر زمانی که خسته میخندید
سر و رویش ذغال بود اما
ماه و خورشید خانه ی ما بود
معدن آنجا میان کوه ها نه
معدن عشقِ خانه بابا بود
رفت و دیگر نیامد از آنجا
در سیاهی سپید شد بابا
کشته نه، در مسیر رزق حلال
مطمئنم شهید شد بابا
امیر عاملی
مردان طبس چه مردمانی بودند
هم کارگران آسمانی بودند
رفتند به سمت آسمان میدانم
از روز نخست جاودانی بودند
امالبنین بهرامی
شد اول مهر و همه خوشحال و خندانیم
صف بسته ایم و شادمانه دست ها در دست
بابا نیامد خانه اما مطمئن هستیم
درکارسخت خویش او خندان و مشغول است
در یاد من او خسته از معدن که می آمد
از خاک و خاکستر، سر و رویش سیاهی داشت
اما همان لبخندهای پاک و پر مهرش
در قلب ما با عشق، شور زندگی می کاشت
آغاز مهر امسال شد پایان لبخندم
وقتی به جای نان شب، بابای من جان داد
وقتی خبر آمد که معدن ریخت دنیا هم
درس فراق و اشک و آه و داغ و حرمان داد
شد اول مهری پر از اندوه بی بابا
ای کاش برگردد ببیند کوهی از آهم
من قول خواهم داد از بابای زیبایم
کیف ومدادودفتروخط کش نمی خواهم
من بی خبر، عباس، حیدر، مصطفی، محمود
بابای ما همکار و معدن کار این دشتند
یک آن معلم مضطرب شد این خبر پیچید
در انفجاری سخت باباها فدا گشتند
شد گریه آری خنده های اول مهرم
افتاد یادم پینه های دست بابایم
با انفجار تلخ معدن سوخت بابا و
می سوخت در یک لحظه هم دنیا و رویایم
دیشب به مادر گفته بودم استرس دارم
گفت اول مهر است و کیفم را نشان می داد
اما دلم آشوب سختی داشت، بابایم
در عمق معدن بود و با اندوه جان می داد
...
سید احمد حسینی توچای
پدرم شعبده نمی دانست
از کلاهی کمان در آوردن
لیک کارش تمام شعبده بود
از دل سنگ نان در آوردن
روز ها توی معدنی تاریک
کوه را سخت جابه جا میکرد
کار او سخت بود اما باز
گره از خانواده وا می کرد
سال ها زخم کار پنهان بود
در غبار نشسته بر رویش
منتهی هیچکس ندید و ندید
گرهی در میان ابرویش
تا که یک روز سرد پاییزی
لای انبوه سنگ ها گم شد
هیچکس هم نگفت علت چیست؟
اینکه بابای من چرا گم شد؟
مادرم موی می کشد از سر
خواهرم بغض کرده، خاموش است
تازه دریافتیم این را که
زندگی: غم بدون روتوش است
هر مدیری به زیر دستانش
داد دستوری و گزارش خواست
تا شود آشکار کوتاهی
عامل فاجعه که بود و کجاست؟
فقط از هر طرف نمک آمد
روی زخم عمیق دل پاشید
وعده مستمری و بیمه
داد هرکس ز گرد راه رسید
غافل از اینکه جای بابا را
هیچ چیز دگر نمی گیرد
داغ او تا همیشه خواهد ماند
داغ بابا یقین نمی میرد
...
فاطمه ناظری
زمستان!
رویت سیاه
جانش را به قیمت زغالهای کرسی ات داد
پدرم رو سپید رفت
...
آسیه مرادپور
فرقی میانِ روز و شبِ کارگر نبود
سختیِ کارها به تنش کارگر نبود
جز مرگِ ناگهانی حریفی قَدَر نداشت
نای و توانِ جنگِ قضا و قَدَر نبود
...
ایمان طرفه
خاکم، ولیکن معدنم، معدن! نه گورستان!
ناندانیِ مردانِ چون آهن، نه گورستان
هر روز میآیند و میکاوند و میسازند
با آرزویِ نانِ در روغن، نه گورستان
جنگیده مردی روز را، باید بیارامد
در شامِ پر آرامشِ یک زن، نه گورستان
با رنجها هم زندگی در خانهاش جاری است پیچیده بوی چای و آویشن، نه گورستان
... پلکی زدم؛ جانها، نفسها، عمرها گم شد
گویا منم کابوس رعبافکن، نه گورستان!
آوار شد یکباره در من تودهای از مرگ
مثل به راه افتادن بهمن، نه! گورستان!
چشمانتظاران اشک میبارند و میگیرند
از من سراغ بوی پیراهن، نه گورستان
شرمندهام؛ خاکم از این پس؛ خاک مرگآلود
معدن که نه، شرمندهام! معدن نه، گورستان
...
فرزانه قربانی
از وصف غمت زبان من الکن بود
یک عمر غم نبودنت با من بود
از شغل تو پرسید معلم هربار
گفتم: پدرم کارگر معدن بود
...
زهرا آراسته نیا
رفت زیر زمین و آنجا ماند
پدر خستهای پی نان بود
زندگی ریخت ناگهان شب شد
غم میان غبار پنهان بود
آرزو با زغال خط می خورد
فاجعه سر رسید و دلها ریخت
دستها پینه بسته بود آری
زندگی را به گوشه ای آویخت
مانده ام چیست سهم دستانش؟
پینه های قدیمی و آوار؟!
پول ها چرک این و آن بودند
دست او خالی از تپش هربار
نفس واژه هام می گیرد
کار سختی ست از غمش گفتن
کاش می مرد واژه اما او
زنده می ماند در دل معدن
...
صبا فیروزی
پی یک لقمه ی نان بود بابا
وجودش کوه ایمان بود بابا
درون معدن تاریک دنیا
رخش از نور، تابان بود بابا
...
احمد رفیعی وردنجانی
ثروتِ من، هستی ام، پشت و پناهِ من، پدر
روزهایِ تیره....تا… آینده یِ روشن، پدر
از تمامِ رنجها چیزی نگفتن، سوختن
با تمام دردها آرام خندیدن، پدر
سوختن از پارگی هایِ لباس بچه ها
سالهایِ سال با یک کُهنه پیراهن، پدر
تا مگر باشیم ما در حس و حال زندگی
بود عمر خویش را در حالِ جان کندن پدر
دیگران بی زحمتی بردند خرمن را ولی
بُرد سهم از خرمنی محصول یک ارزن، پدر
بُرد معدن گوهر از ما بی کسان جایِ زغال
در بیابان طبس مانده ست یک معدن پدر
بازهم در خواب بوسیدی مرا و پر زدی
ماند با داغت به جانم داغِ بوسیدن پدر
شد شهادت در جهادی عاشقانه سهم تو
تا بماند رویِ قله پرچم میهن، پدر
...
نجمه بنائیان بروجنی
این پاییز...
آه این پاییز کاش
جور دیگری شروع می شد
جوری شبیه آخرین روز تابستان
شبیه آخرین باری که رفتی...
می بینی؟!
بالاتر از سیاهی
صورت مهربان پدر من است
زیر انبوهی از گرد زغال
پدر من
که ایندفعه
از معدن
به خانه
بر نمی گردد…
نظر شما