سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -معصومه رامهرمزی: «عزیزم! نور چشم و روشنای وجودم امیاسر! بعد از بوسیدن روی گلت، امیدوارم این نامه که به دستت میرسد، در کمال سلامت و عافیت باشی. خدمتت عرض کنم که امروز بهمحض دیدنِ نامهرسان، لرزشی عجیب سر تا پایم را دربرگرفت و شادی وصفناشدنی وجودم را پر کرد؛ طوریکه اگر کسی در خیابان نبود، از خوشحالی، نامهرسان را روی دوشم بلند میکردم! چقدر شادم که بهزودی به عراق میآیی و در نجف در کنارم خواهی بود. بیصبرانه منتظرم آمدنت هستم.
بعد از خواندن نامۀ پرمهرت، خانه را ترک کردم. رفتم که هدیهای برایت بخرم تا هنگامی که آمدی، به تو تقدیم کنم. در طول راه، فکر میکردم که این هدیه چه باشد! درنهایت به این نتیجه رسیدم که مجموعهای کتاب برایت بخرم.
همسر مهربانم! امیاسر! دوست دارم در کنارم درس بخوانی و برای خودت، بانوی باسوادی شوی. من به اینجا آمدم که درس بخوانم تا زمانی که به لبنان بازمیگردم، به مردم کشورم آموزش بدهم و محل رجوع آنها باشم. آرزو دارم تو هم در کنار من علم بیاموزی و اگر کسی از تو سؤالی پرسید، خودت جواب او را بدهی. نگویی بگذار تا از سید بپرسم! میخواهم بانوی باسوادی باشی که همهچیز را دربارۀ دین و عقیدهات بدانی.»
امیاسر یا همان سیده سهام موسوی زنی خاص بود از خانوادهای مکرم؛ بانویی پرمهر که در هر جایی حضور مییافت، فضا را آکنده از شور میکرد. سید عباس موسوی در کسوت یک روحانی شاخص، به همسرش عشق میورزید و این علاقه و اشتیاق را با تمام وجود ابراز میکرد.
سید عباس و سیده سهام، نامههای عاشقانۀ بسیاری برای هم نوشتند. واژۀ «عشق» در قاموس زندگی آنان معنایی متفاوت داشت. برای بسیاری، عشق یک کلمۀ انتزاعی است؛ چیزی دور از دنیای واقعی. اما بعضی عشقها آنقدر باورپذیرند که هر بیننده و شنوندهای ی آن را به جان میخرد. عشق در روزگار بحران و در هنگامۀ بلا و مصیبت بهخوبی و بهدرستی آزموده میشود. این عشقها چیزی بیشتر از عشقاند: نوعی ذوبشدن و فناشدن و زندگی دوباره. عشق میان سید عباس و امیاسر، عشقی دوطرفه بود و بهسختی میتوان گفت کدام عاشقتر بوده است. این زوج به سیبی دونیمشده میماندند که در خوبیها و زیباییهای زندگی از یکدیگر سبقت گرفتند.
داستان زندگی این زوج مجاهد فی سبیلالله از آنجا شروع شد که سید عباس جوان قصد داشت برای پیوستن به حوزۀ علمیه، به نجف اشرف برود. او به دخترعمویش علاقهمند شد و با او ازدواج کرد. در مراسم ازدواج آنها، امام موسی صدر هم حاضر بود. سید عباس بهمدت دو سال نزد استادش در شهر صور دروس حوزوی خواند. امام موسی صدر که سید را انسان پرتلاشی میبیند، به او میگوید: «دیگر جای شما اینجا نیست. به نجف بروید.» امام یک عمامه میآورد و روی سر سید عباس میگذارد. نامهای هم به سید محمدباقر صدر در عراق مینویسد و طلبۀ بااستعداد و پرشور لبنانی را به او معرفی میکند.
سید عباس و سیده سهام پس از ازدواج به نجف اشرف رفتند. سیده سهام شیفتۀ آموختن بود؛ اما فضای سنتی آن روزگار چنین آرزویی را برای زنان برنمیتابید. سید عباس در تشویق همسر طالب علم خود و در حمایت از سایر زنان علاقهمند به علمآموزی، ایدۀ تدریس علوم دینی به زنان را در نجف اشرف مطرح کرد. آموزش بانوان در آن سالها، سنتی نامتعارف بود. وظیفۀ زنان را محدود به کارهای خانه میدانستند و آنها را از موضوع مرتبط با علم دور نگاه میداشتند.
سید عباس نمیتوانست بپذیرد که نقش زن محدود به کارهای خانه باشد. ایشان یادگیری را حق خانمها میدانست. بسیاری از زنها مثل امیاسر، در کسب علم، بلندپروازی داشتند و از استعداد و شایستگی تحصیل برخوردار بودند. پس چرا جامعۀ سنتی، آنها را از تحصیل محروم میکرد؟!
امیاسر آرزو داشت به درجات علمی برسد. سید عباس آرزوی او را محترم میشمرد و بهامید روزی بود که همسرش بدون نیاز به کمک او قادر باشد به پرسشهای شرعی پاسخ دهد. امیاسر باهوش و شجاع بود. در کار خانه و رسیدگی به همسر و کودکانش ذرهای کوتاهی نمیکرد. کمتر میخوابید و بیشتر وقت میگذاشت تا در کنار مسئولیتهای زندگی مطالعه کند.
سید عباس موسوی تعداد محدودی از بانوان علاقهمند به تحصیل را در حلقۀ درس خود جمع کرد. امیاسر و امزهرا، همسر یکی از روحانیون لبنانی، از اعضای اولیۀ این حلقه بودند. کلاسها در منزل سید عباس برگزار میشد. امیاسر با قدرشناسی از همسرش که چنین فرصتی به او داده است، با تمام توان به یادگیری دروس دینی مشغول شد.
آیتالله سید محمدباقر صدر بهپاس این اقدام شجاعانه در جامعۀ بسته و مخالف تحصیل زنان، سید عباس را تشویق کرد. برخلاف ایشان، برخی مراجع دینی بهشیوۀ خاص خود، ناراحتی و نارضایتیشان را ابراز کردند و گفتند: «حالا این زنها میخواهند چه چیز یاد بگیرند؟ آخرش که باید به آشپزخانه برگردند!» سید عباس این نظرات را عامل تنزل جایگاه زن و حتی نقض حقوق زنان میدانست. ایشان طبق عادت، بر دیدگاه خود پافشاری نمود و کاری را که آغاز کرد، ادامه داد و امیدوار بود که آن هستۀ کوچک، به پایگاهی برای نشر علم تبدیل شود.
امیاسر در کنار سید عباس، زندگی سادهای را میگذراند. با وجود سختیهای بسیارِ زندگی، در یادگیری دروس حوزوی اهتمام جدی داشت. سید عباس با احترام و قدردانی بسیار با همسرش رفتار میکرد. هرگاه آثار خستگی را در چهرۀ همسرش میدید، اصرار میکرد که در خانه به او کمک کند؛ اما امیاسر قبول نمیکرد و سید را قسم میداد که هیچ کاری نکند. سید عباس بابت کمکاری در خانه بهدلیل مشغلۀ بسیار، از امیاسر عذرخواهی میکرد.
در همان زمان، سازمان اطلاعات عراق بهوسیلۀ جاسوسان خود، منزل سید محمدباقر صدر را زیر نظر گرفته بود و هرگونه فعالیت حزبالدعوة را رصد میکرد. اطلاعاتی دربارۀ فعالیت و همکاری سید عباس با سید صدر نیز بهدست آورده بود. خبرچینها و جاسوسهایی را هم پیرامون منزل سید عباس گماشت تا بفهمد چه کسانی به آنجا رفتوآمد میکنند. امیاسر از بیم یورش سازمان اطلاعات عراق، در یک اقدام جسورانه، کتابهای آیتالله صدر را از طبقات کتابخانه جمعآوری و در پارچههایی بستهبندی و در باغچۀ خانه دفن کرد و با این کار، خطر بزرگی را از همسر خود دور نمود.
زندگی سید عباس موسوی زندگی آسانی نبود و به صبر زیادی نیاز داشت. بردباری خصلت ویژۀ امیاسر بود. خداوند به او نعمت قناعت و رضایت به این زندگی را عطا کرده بود. امیاسر در همۀ امور زندگی، خود را شریک همسرش میدانست و از سید عباس حمایت میکرد؛ ازجمله در فعالیتهای سیاسی او.
رژیم بعثی عراق، قصد ترور سید عباس را داشت. در همان زمان، سید عباس بهمناسبت رسیدن ماه مبارک رمضان، برای تبلیغ به لبنان رفته بود. سید محمدباقر صدر پیامی برای او فرستاد و از او خواست به عراق بازنگردد؛ وگرنه گرفتار میشود. بهدلیل تهدید رژیم بعثی، روحانیون لبنانی به کشورشان بازگشتند.
سید عباس در بعلبک حوزهای برای ادامۀ تحصیل روحانیون علاقهمند تأسیس کرد و در کنار درس و بحث علمی، به مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخت. سید عباس کاری را که برای آموزش خانمها در نجف اشرف آغاز کرده بود، در لبنان ادامه داد. در آن سالها، فضای اجتماعی لبنان نسبتبه شهر نجف، اوضاع بهتری نداشت. ایراداتی که در نجف به درسخواندن خانمها وارد میکردند، بار دیگر در لبنان تکرار شد.
خروج زنان از خانه ناپسند بود. آموختن و یادگیری آنان بهجای آنکه موجب فضیلت شمرده شود، باعث تنزل مرتبۀ آنان در خانواده میشد. امیاسر بیش از دیگران مورد هجمۀ باورهای نادرست دربارۀ زنان عالِم قرار میگرفت. او خوشحال بود که همسرش با این اندیشههای سخیف مبارزه میکرد. امیاسر بهخوبی میدانست که چشم همه به زندگی اوست و موفقیت او در امر یادگیری و تبلیغ ازسویی و توانایی در ادارۀ امور خانواده ازسوی دیگر، باورهای غلط را اصلاح خواهد کرد.
سید عباس تدریس برای خواهران را با تمرکز بر دو جنبۀ فقه و اخلاق آغاز کرد. کلاسهای درس فقه خصوصی بودند و سید در حلقۀ محدودی از زنان تدریس میکرد. برنامۀ سید این بود که زنان در مسائل شرعی به خودکفایی برسند و دیگر به تدریس مردان نیاز نداشته باشند؛ زیرا درخصوص برخی مسائل فقهی، میان زن و مرد حیا وجود دارد و اگر بانوان عالمی پاسخگوی مسائل شرعی خانمها نباشند، بسیاری از پرسشها حتی مطرح نخواهد شد.
همزمان با فعالیت تبلیغی گستردۀ سید عباس موسوی، همسرش، امیاسر، فعالیتهای مذهبی برای زنان را در لبنان آغاز و اولین مدرسۀ علمیۀ بانوانِ لبنان با نام «حوزۀ علمیۀ سیده زهرا» را در بعلبک تأسیس کرد. تأسیس این مدرسه، نقطۀ عطف ورود زنان شیعۀ لبنانی به فعالیتهای علمی و اجتماعی بود و باورهای غلط سنتی را درهم شکست.
امیاسر بههمراه دوست همیشههمراهش، امزهرا، سلسلهنشستها و جلساتی برای ارائۀ دروس در حسینیهها و خانهها برپا کرد و با شوق زیادِ زنان و دختران لبنانی از تأسیس حوزۀ علمیۀ خواهران روبهرو شد. امیاسر بهطور مرتب برای تبلیغ مذهبی به روستاهای بعلبک میرفت و برای آموزش زنان وقت بسیاری میگذاشت. در این زمان، او به حمایت همسرش نیاز داشت تا بتواند در امر تبلیغ وقت بیشتری بگذارد.
یکی از نزدیکان این خانواده روایت میکند خیلی وقتها که امیاسر به تبلیغ میرفت، سید عباس غذای خانواده را میپخت و با خوشحالی میگفت: «این غذا برای من ارزش بسیاری دارد؛ زیرا همسرم در این زمان، مشغول تبلیغ و آموزش زنان لبنانی است.»
از حوزۀ علمیۀ بعلبک و حوزۀ سیده زهرا، علمای بزرگی فارغالتحصیل شدند که بسیاری از آنها در ایجاد زیرساخت اندیشۀ مقاومت نقش بزرگی ایفا کردند. پس از تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی مصادف با سال ۱۳۶۱ شمسی، امیاسر در کنار همسرش به فعالیت در حزبالله مشغول شد. او به خانوادههای شهدا و اُسَرا سرکشی و به فرزندانشان رسیدگی میکرد. در کنار همۀ اینها، از فعالیتهایی همچون شستوشوی لباس رزمندگان و جمعآوری کمکهای مالی برای حزبالله و تأمین نیازهای خانوادههای شهدا کم نمیگذاشت.
یاسر موسوی، فرزند ارشد سید عباس موسوی، روزی را بهیاد میآورَد که یکی از همسران شهدا نزد مادرش میآید و از او کمک میخواهد. به امیاسر میگوید: «زمستان است و هوا سرد. فرشی در خانه ندارم. آنقدر در مضیقه هستم که حتی قطرهای نفت برای گرمکردن در خانه پیدا نمیشود. فرزندانم سر بر زمین سرد میگذارند. با این شرایط چه کنم؟»
امیاسر با شنیدن این حرف بهقدری شرمنده میشود که بدون هیچ سخنی، دو تختهفرشِ خانهاش را به او میبخشد. هنگامی که سید عباس به خانه بازمیگردد و از جریان مطلع میشود، از شادمانیِ داشتن همسری چنین مؤمن و بخشنده، او را در آغوش میگیرد و میبوسد و خدا را شکر میکند.
سال ۱۹۹۱ شورای حزبالله طی جلسهای، سید عباس موسوی را بهعنوان دبیرکل و رهبر مقاومت انتخاب کرد. یاسر لحظهای را بهیاد میآورد که خبرِ این انتخاب به مادرش میرسد. او بهجای اینکه از پیشرفت شوهرش خوشحال شود، شروع به گریه میکند؛ چراکه «در این منصب، اسرائیل بهشدت درصدد ترورکردن سید عباس خواهد بود». امیاسر در همان لحظه از خدا میخواهد که اگر چنین تقدیری را رقم زد، او نیز بههمراه همسرش بهشهادت برسد و مرگ بین آنها فاصله نیندازد.
فرزندان سید عباس موسوی روزهایی را بهیاد میآورند که پدر با لباس خونین و سفیدکزده از عرق، از منطقۀ عملیاتی به خانه بازمیگشت و مادر، پدر را بهمحض ورود به خانه در آغوش میگرفت و میبوسید. روزهایی را بهیاد میآورند که وقتی صحبت از علاقۀ مثالزدنی مادر به سید عباس میشد، او میگفت: «من بوی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را از پدر شما استشمام میکنم.»
امیاسر به فرزندانش تأکید داشت که دبیرکلی حزبالله، خدمتگزاری تماموقت به مسلمین است. پس از آنکه سید عباس موسوی دبیرکل حزبالله شد، برنامهریزی کرد که در کنار جهاد نظامی و مقاومت، خدمات اجتماعی به جامعه ارائه کند. در کنار همراهی با مجاهدین در جبهههای جنگ، با زندگی روزمرۀ مردم همراه شود و به امور اجتماعی و نیازهای آنان رسیدگی کند. او اصرار داشت که به مناطق مسکونی برود، بهطور مستقیم در جریان نیازها و مشکلات مردم قرار بگیرد. شعار سید عباس این بود: «با مژههای چشممان به مردم خدمت میکنیم.» او هر پنجشنبه درِ خانهاش را باز میکرد تا با استقبال از مردم، مشکلاتشان را بشنود و کمکحالشان باشد. امیاسر نه بهعنوان همسر که بهعنوان یکی از یاران او برای رسیدن به این اهداف او را یاری میکرد.
در سرکشی به روستاها و دیدار با مردم، در کنار سید عباس بود و در رفع نیازها و مشکلات آنها اهتمام جدی داشت. ایشان بهموازات فعالیتهای جهادی و اجرای برنامههای آموزنده و روشنگرانه، به حل مشکلات زنان مسلمان و خانوادههای شهدای مقاومت میپرداخت. هرگاه یکی از رزمندگان مقاومت در مبارزه با دشمن صهیونیستی بهشهادت میرسید، بیدرنگ خود را به خانۀ شهید میرساند، بر سر همسر و کودکان شهید دست نوازش میکشید و از آن پس، رهایشان نمیکرد؛ گویی آنها عزیزتر از خانوادۀ خودش بودند.
امیاسر در سفرهای تبلیغی خود به شهر و روستا و به کشور سوریه، با مردم از آیندۀ تاریکی سخن میگفت که در نبود جبهۀ مقاومت، انتظارشان را میکشید. به زنان لبنانی آموخت که با سادهزیستی و قناعت، مازاد بر نیاز خود را به جبهۀ مقاومت هدیه کنند. او قبل از سایر زنان، گردنبند طلای باارزش خود را داوطلبانه وقف مقاومت کرد. امیاسر همنشین مستضعفان و فقرا بود و خانهاش محفل عاشقان و شیفتگان اهلبیت (ع).
پایان زندگیای اینچنین عاشقانه، جز با سرنوشت و پایانی همدلانه و همراهانه تعریف نمیشود: «روز شانزدهم فوریۀ۱۹۹۲، مصادف با ۲۷ بهمن ۱۳۷۰، زمانی که سید عباس موسوی و همسرش امیاسر و فرزند خردسالشان حسین برای شرکت در سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به روستای جبشیت رفته بودند، در راه بازگشت، خودروی آنها هدف حملۀ هلیکوپترهای اسرائیل قرار گرفت و هر سه آنان بهشهادت رسیدند!»
فرزندان سید عباس و سیده سهام بهخوبی بهخاطر دارند که پدرشان همیشه در پاسخ به کسانی که از ترورشدن او ابراز نگرانی میکردند، میگفت: «تا زمانی که امیاسر در کنارِ من نباشد، من بهشهادت نخواهم رسید!» گویی میان این دو عهدی بوده است که بهشهادت نرسند جز آن هنگام که این توفیق برای هردوی آنان فراهم باشد تا زندگی عاشقانۀ خود را در سرای باقی ادامه دهند.
یادشان تا همیشه زنده است و نامشان بلند و راهشان پر رهرو.
*گفتنی است جبهۀ مقاومت مهد پرورش بانوان صاحبنامی است که با بینش و نگرش اصیل و زندگی سراسر تلاش و امید، نمونۀ افتخارآمیز زن مسلمان مبارز با دشمن صهیونیستی هستند. وجود این سرمایۀ عظیم انسانی ما را برآن داشت تا ضمن مرور تاریخ معاصر، به معرفی این بانوان اثرگذار بپردازیم. خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) با همکاری دفتر تکریم بنیاد ملی نخبگان، سلسلهمقالاتی بهقلم معصومه رامهرمزی تدوین کرده و در هر مقاله، به معرفی یکی از زنان اثرگذار پرداخته است.
نظر شما