دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۹
قصه شهیدی که عاشق کشورش بود

می‌توانست بعد از تمام‌شدن دکترایش در اروپا یک زندگی مرفه و بدون دغدغه را شروع کند اما در تصمیمی شایسته تحسین و احترام، خواست که به کشور برگردد و به سهم خود کنار مردم وطنش، برای حل شدن مشکلات کشور تلاش کند.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ نامش سید فریدالدین معصومی، و نزدیک چهل سالگی‌اش بود. شاید اگر شهید نمی‌شد، هرگز نامش رو نمی‌شنیدیم. از آن دسته آدم‌هایی نبود که زندگی‌شان را پای نام و شهرت می‌گذارند. در گمنامی، فراتر از هیاهوها و وسوسه‌های زمانه زندگی کرد و بعد هم، زودتر از آنچه انتظار می‌رفت، این زندگی را وداع کرد. در حمله تروریستی شاهچراغ آسمانی شد، اما زندگی‌اش را که مرور می‌کنیم می‌بینیم پیش از آن نیز، با درست‌کاری و توجه به معنویت و مسئولیت‌پذیری در قبال کشور، جایی در آسمان را برای خودش کنار گذاشته بود.

می‌گویند شهید معصومی جوان بود و تحصیلکرده دو تا از دانشگاه‌های معتبر نیوزلند در رشته مهندسی مکانیک. یک مدل ربات‌ماهی پیشرفته را در دوران تحصیلش اختراع کرده بود و مقالات علمی‌اش در چندین مجله و کتاب بین‌المللی به چاپ رسیده بود؛ با همین افتخارات، می‌توانست بعد از تمام‌شدن دکترایش در اروپا یک زندگی مرفه و بدون دغدغه را شروع کند اما در تصمیمی شایسته تحسین و احترام، خواست که به کشور برگردد و به سهم خود، کنار مردم وطنش، برای حل شدن مشکلات کشور تلاش کند.

«من مادرم، فرید»، کاری از زهرا سلگی و نشر حماسه یاران مرور زندگی این شهید است. این کتاب حدوداً صد صفحه‌ای، روایت زندگی نخبه‌ای گمنام است که اوایل جوانی، به هدف تحصیل دانشگاهی و آشنایی با علوم پیشرفته به کشوری غیر همسو با دین و مذهب خود می‌رود، اما در تمام دوران زندگی در آن سرزمین، لحظه‌ای از یاد خدا غافل نمی‌شود. او دانشمند جوانی بود صادقانه و از صمیم قلب، کشور را دوست داشت و تسلیم وسوسه زندگی در جغرافیایی دیگر نمی‌شد. «من مادرم، فرید»، عاشقانه‌ای مادرانه است که زندگی سید فریدالدین معصومی را از تولد تا شهادت در حرم شاهچراغ (ع)، پیشِ روی نگاه خواننده می‌گذارد.

می‌خوانیم: وقتی مدیر عامل هلدینگ غدیر شدی کارت چند برابر شد. هلدینگی که بیش از ده شرکت دیگر زیر مجموعه‌اش بودند و چند صد نیروی مستقیم و غیر مستقیم داشت و مسئولیت مهم ساختن نیروگاه‌های برق در شهرها و استان‌های مختلف مسئولیتی که به خاطرش باید به شهرهای مختلف ایران می‌رفتی و به روند پیشرفت پروژه‌ها نظارت می‌کردی. یک تیم ماهر و متخصص با رده سنی مختلف دور خودت جمع کرده بودی و بی‌وقفه و با قدرت کار می‌کردید. فاطمه هنوز هم دلش می‌خواست هر جا تو هستی کنارت باشد و مأموریت‌های کاری تنها جایی بود که نمی‌توانست همراهی‌ات کند.

چنان که به درستی نوشته‌اند، خطاست اگر فکر کنیم تقدیری که برای شهید معصومی رقم خورد، اتفاق بود و مطالعه این کتاب نشان می‌دهد که مقام شهادت لیاقت می‌خواهد و شهید معصومی در طی عمر کوتاه اما پربرکت خود این لیاقت را کسب کرد. او از کودکی در دامن خانواده‌ای مذهبی پرورش یافته بود و با قرآن و کتاب مانوس بود. جزو دانش آموزان درسخوان بود و پس از تحصیل در مقطع کارشناسی برای کسب علم به نیوزلند رفت و مقطع ارشد و دکترا را با نمرات عالی طی کرد. حضور در کشور خارجی نیز سبب نشد تا او از تقیدات مذهبی خود عقب بکشد و همچنان اهل نماز اول وقت و مراعات مسائل شرعی بود. او برای خدمت به کشور و مردم به ایران برگشت و یکی از مدیران جوانی بود که در بخش صنعت مشغول به کار شد و در پروژه برق غدیر نقش محوری داشت. او در کنار کار مدیریتی به عنوان خادم نیز در حرم امام رضا (ع) خدمت می‌گرفت و سرانجام با مدال سرخ شهادت به آسمان عروج کرد.

جالب اینکه، ماجرای نوشتن این کتاب نیز و شکل‌گیری سوژه آن در ذهن نویسنده، به مشهد پیوند می‌خورد. به قول سلگی «از مشهد که برگشتم، دوباره هوایی نوشتن شدم. به دنبال پیدا کردن سوژه‌ای برای تحقیق و نوشتن، جست‌وجو ها کردم. تلاش‌هایم بی‌نتیجه نبود. سوژه‌ای پیدا کردم و قدم‌هایی برایش برداشتم؛ اما بهِ سرانجام نرسید و من اول راه، به نقطه پایان رسیدم. مدتی گذشت و رسیدیم به ایام فاطمیه و من نتوانستم خانواده‌ام را که به یک روضه خانگی دعوت شده بودند، همراهی کنم و در خانه ماندم. چند دقیقه بعد از رفتن خانواده، پای تلویزیون نشستم و در گشت و گذار شبکه‌ها، رسیدم به برنامه‌ای که مادر شهید فریدالدین معصومی روبه‌روی مجری نشسته بود و از پسرش می‌گفت. هرچه او بیشتر می‌گفت، من بیشتر مطمئن می‌شدم این همان گزینه‌ای است که دلم می‌خواهد راجع بهش بنویسم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها