نویسنده کتاب خرابکارهای کمدینکش در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اردبیل اظهار کرد: این کتاب در قالب رمان ظنز نوجوان با موضوع دوستی، قضاوت و اعتماد به نفس پاییز امسال منتشر شد و قصه زندگی دختر نوجوانی به اسم پرستو را روایت میکند.
فرانک انصاری بیان کرد: پرستو که معلولیت جسمی دارد، وقتی به مدرسه و شهر جدید میرود آنجا استعداد خود را در «استنداپ کمدی» کشف میکند و با دختران مدرسه در فراخوان استنداپ کمدی برنامه خندوانه رامبد جوان شرکت میکند.
وی ادامه داد: شخصیت رمان تنهاست و از فرید عروسک دستیاش برای استنداپ کمدی کمک میگیرد. او که با نامادریاش رابطه خوبی ندارد، گلی رقیب اوست و میخواهد او را از رقابت حذف کند و پرستو با همکاری فرید در مسابقه مقدماتی شرکت میکند. در ادامه هر کدام با ماجراها و مشکلاتی روبرو میشوند.
نویسنده این رمان نوجوان، ابراز محبت و صداقت در دوستی، داشتن اعتماد به نفس به خودمان و مهارتهایمان در زندگی، مثبت اندیشی و مبارزه با بدبینی و عدم قضاوت با نگاه کردن به ظاهر اشخاص را از پیامهای این کتاب توصیف کرد.
در فصلی از رمان خرابکارهای کمدینکش چنین آمده است؛ گلرخ نشست روی صندلیاش و خواست در کیفش را باز کند، جیغ کشید و عقب عقبی رفت و چسبید به گوشه دیوار. همه زل زده بودیم به انبوه عنکبوتهای سیاه بزرگی که در کیف گلرخ بودند.
آرزو یکی از عنکبوتها را با مدادی که روی میز بود برداشت و بالا گرفت تازه توانستم چهره سیاه و زشت عنکبوتها را ببینم که هشت پای دراز و تا شده داشتند. حتی یکی از عنکبوتها از روی مداد آرزو سُر خورد، افتاد روی زمین و شکست.
شاید هم از بس تار بافته بودند خونشان تمام و خشک شده بودند رعنا خندید و گفت: «هه اینکه با خمیر گل چینی درست شده الکیه بابا. خدایی خیلی هنرمندانه بود و با عنکبوت واقعی مو نمیزد.» گلرخ با صدای لرزان داد زد «بهتون میگم اینا رو از اینجا بردارین راستش من هم به زور جلوی خندهام را گرفته بودم.»
آرزو حالم ازشون به هم میخوره. عنکبوتهایدکاغذی را بیرون کشید و گفت: «این دیگه چیه؟ انگار نامه هم برات نوشتن؟!» گلرخ این پا و آن پا کرد و از دورترین مسیر ممکن چند صندلی را هل داد و خودش را به کنار آرزو رساند آرزو شروع کرد به خواندن نامه.
گلرخ خانم این یک نامه تهدید آمیز است. این عنکبوتهای سیاه دوستهای من هستند و فقط برای هشدار به سراغ کیف تو آمدهاند از تو میخواهم از شرکت در مسابقه کمدین نوجوان انصراف بدهی تا از تهدیدات فوق العاده بعدی در امان باشی. همه نگاهها حتی نگاه گلرخ به سمت من برگشت.
سرم را تکان دادم و گفتم «نه کار من نیست من با لاله بیرون بودم تازه تو عددی نیستی که بخوام تهدیدت کنم. این نوشته هم دستخط من نیست.» آرزو سریع کاغذ را گرفت جلوی من. «خنگ خدا این دستخط تایپیه.»
نظر شما