سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – بهروز سپیدنامه، دانشیار جامعه شناسی دانشگاه ایلام، نویسنده، شاعر و مترجم: یکی از رسمهای سنتی و متداول در شب چله (شب یلدا)، حافظ و شاهنامهخوانی است. مراجعه به شعر و نظم روایی در این شب، به معنی ارجاع جامعه به متن و اعتقاد به «متن وارهگی» است. بنیان شاهنامه نیز بر اساس روایت است و روایت سرشار از قصههایی است که هر کدام از آنها، مینیاتوری از جامعه به شمار میروند.
روایت، به تعبیر «باختین» سرشار از نشانههایی است که دارای ماهیت چند کانونیاند و سبب میشوند که متن از حالت «مرکزگرایی» به «مرکز گریزی» و «چندصدایی» شدن تبدیل شود. در چین حالتی، شاهد سیّالیت متن خواهیم بود و این مورد، نیاز امروز جامعۀ ما در عرصۀ سیاستگذاری فرهنگی است. اگر فرهنگ را به مثابه متن و روایت بنگریم، هرگونه مواجهه مرکزگرایانه و دستوری با آن، مطرود شمرده شده و راه به جایی نخواهد برد.
شعر حافظ نیز مبتنی بر چند لایه بودن است و فهم آن نیازمند نوعی مواجه هرمنوتیکی است. در این مواجهه، شعر به مثابۀ آیینهای است که هر کس صورت خویش را در آن خواهد دید. این ظرفیت هرمنوتیکی، سبب شده که با دیوان حافظ فال بگیریم. بازسازی هرمنوتیکی متن های فرهنگی، یکی از اصول مهمی است که «جفری الگزاندر» در «چرخش فرهنگی» مطرح کرده است. اگر فرهنگ را به مثابه متن در نظر بگیریم، خوانش هرمنوتیکی آن، سبب اضمحلال هژمونی متن خواهد شد. فهم هرمنوتیکی فرهنگ به معنای بازگشایی معانی و رموز نهفته در آن است و این مورد نیز یکی از موارد اساسی در سیاستگذاری فرهنگی به شمار میرود. درک معانی مخاطبین و فهم جریانهای میان ذهنی موجود در جامعه، ما را به فهم درست فرهنگ و مواجهۀ صحیح با پدیدههای فرهنگی و پرهیز از برخورد قیّم مأبانه و دستوری با فرهنگ خواهد رهنمون خواهد ساخت.
شب چله (شب یلدا) نوعی التفات از طولانیترین تاریکیها به سمت نور است
در ترمینولوژی «فرهنگ» آمده است که فرهنگ مرکب از دو واژه «فر» و «هنگ»، به معنی حرکت، شتافتن، گسیل شدن، روی آوردن و اقبال به سمت شکوه، جلال، بزرگی، شوکت و نور است. با این خوانش، به قول یکی از اندیشمندان، اولین حرکت فرهنگی را خداوند متعال انجام داده است، آنجا که میفرماید: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور». شب چله (یلدا) نیز با این تعبیر، شب التفات و چرخش از تاریکی به سمت نور است. شب چله، شب «چرخش فرهنگی» است.
«چرخش فرهنگی» به معنی خارج ساختن «فرهنگ» از امری تبعی و پیرو به امری مستقل و دارای هویت است. به معنی انتقال فرهنگ از حاشیه به متن است. قبل از جریان «چرخش فرهنگی»، اندیشمندانی مثل «مارکس»، فرهنگ و امر فرهنگی را روبنایی می دانستند که تغییرات آن تحت تأثیر اقتصاد و امر اقتصادی بود. به عبارتی، فرهنگ در این اندیشه، متغیری وابسته تلقی می شد که برای بهبود وضعیت آن، باید دست به دامان نظام ها و نهادهای اقتصادی شد. این اندیشه، هنوز جاری و ساری است و می توان تجلیّات آن را در برخی از گفتمانهای موجود در جامعه و در برخی از سیاستگذاریهای فرهنگی، مشاهده کرد.
اندیشمندانی مثل «پارسنز» هرچند که برای فرهنگ سهم و ارزش خاصی در نظام اجتماعی قایل بودند اما آن را به عنوان خرده نظامی در کنار سایر خرده نظام ها (اقتصاد، سیاست و اجتماع) میدانستند. از نظر جامعه شناسان فرهنگی، همان گونه که تصور جهان بدون زبان امکان پذیر نیست، تصور جهان بدون فرهنگ نیز این چنین است و فرهنگ مثل هوا و اکسیژن تمام زندگی ما را در بر گرفته است و نمیتوان آن را به عنوان خرده نظامی در کنار سایر خرده نظامها قلمداد کرد.
«جفری الگزاندر» در نقد «پارسنز و سایر نظریهپردازانی که به تبعی بودن، حاشیهای بودن و هم ارز بودن فرهنگ با سایر خرده نظامها اعتقاد داشتند، برنامهای با عنوان «برنامه قوی در جامعه شناسی فرهنگی» ارائه داد. این برنامه، در تقابل با «برنامه ضعیف» بود. برنامه ضعیف، برنامهای است که در آن فرهنگ در نظام اجتماعی و سیاستگذاری جایگاه چندانی ندارند. در برنامه قوی، شاهد چرخش فرهنگی از امر غیر فرهنگی به امر فرهنگی و از پارادایم تولید به پارادایم مصرف ایم. البته ریشه های این برنامه به جامعه شناسی علم و معرفت و نظریه اندیشمندانی چون «برنو لاتور» بر میگردد که «برنامهای قوی برای جامعه شناسی علم» ارائه نمودند.
بر اساس این برنامه، معرفت علمی در خلاء شکل نمیگیرد. معرفت علمی وامدار شرایط اجتماعی و فرهنگی جامعه است. یکی از اصول چهارگانه این برنامه، «اصل تقارن» است. به این معنی که در علم نباید تنها به گزارههای صادق و تلاش برای تأیید آنها و رد گزارههای کاذب توجه کرد، بلکه مواجهه دانشمندان و اندیشمندان با صدق و کذب گزارهها باید یکسان باشد.
این اصل میتواند اصل مهمی برای سیاستگذاران فرهنگی در جامعه ما قلمداد شود. بدین معنی که نباید تنها هر آنچه را که درست میپندارند ملاک حجیّت و تصمیم گیری قرار دهند، بلکه باید به دیدگاه مخالف که میپندارند غلط و ناصواب است نیز بیندیشند و با آن تأملی برخورد کنند. چنین نگرشی، فضا را برای گفتگو و مفاهمه خواهد گشود و مانع سیادت اندیشی خواهد شد.
«برنامه قوی» جفری الگزاندر برای «فرهنگ» و در «جامعه شناسی فرهنگی» دارای چند اصل اساسی است که مهم ترین آنها عبارتند از:
- اصل استقلال فرهنگ
- اصل تعهد به بازسازی هرمنوتیکی متون فرهنگی
- عاملیت کنشگران
برمبنای اصل اول، فرهنگ دارای هویت مستقل و شناخته شدهای است و نباید آن را پیرو یا زیر مجموعه نهاد و نظامی دیگر قرار داد. این استقلال، لازم است که هم در حوزه تحلیل و نظر و هم در حوزه انضمام و عمل رعایت شود.
استقلال فرهنگ در جامعه ما بیشتر در حوزه تحلیل مطرح شده است
به عنوان نمونه میتوان به دو شاهد مثال اشاره کرد. مورد اول آن است که در تشکیلات اداری عالی ترین مرکز تصمیم گیری استان که استانداری است شاهد وجود پست معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی، معاون هماهنگی امور اقتصادی و توسعه منابع، معاون عمرانی، معاون توسعه منابع انسانی و مدیریت هستیم اما هیچ پستی برای «معاونت فرهنگی» در نظر نگرفتهاند و این معاونت را به سطح «مشاور فرهنگی» تقلیل دادهاند.
مورد دوم مربوط به تخصیص غیر متوازن اعتبار و بودجه برای نهادهای اصلی متولی امور فرهنگی جامعه نظیر آموزش و پرورش است. نهادی که باید بخشی از اعتبارات خود را از کارخانههایی مانند کارخانه سیمان و پتروشیمی و نظایر آن درخواست کند. در هنجار گفتاری مسئولین نیز بارها مشاهده شده که اظهار داشته اند : n درصد از بودجه بخش عمرانی را به بخش فرهنگی اختصاص دادهاند.
در مدل هم ارزی خرده نظام های پارسنزی، کارکرد فرهنگ، انتقال اطلاعات به خرده نظامهای دیگر نظیر اجتماع، سیاست و اقتصاد است. اما این انتقال، وامدار تأمین انرژی مورد نیاز خرده نظام فرهنگ توسط خرده نظامی نظیر اقتصاد است. وقتی که انرژی (اعتبارات، بودجه) نهادی نظیر آموزش و پرورش تأمین نشود، نه تنها نباید انتظار معناآفرینی و انتقال اطلاعات از این نهاد باشیم که باید شاهد دو شغله شدن معلمین و سرگشتگی بازنشستگان آن نیز بود. رفاه اجتماعی قشر فرهنگی جامعه (به مفهوم اعم کلمه) در نظامی محقق خواهد شد که سیاست گذار آن، به استقلال فرهنگی باورمند است نه اینکه به قول اعراب آن را «کحبر علی ورق» (مانند جوهری بر کاغذ) تلقی میکند.
اصل تعهد به بازسازی هرمنوتیکی متون فرهنگی، مبتنی بر اعتقاد به متن وارگی فرهنگ و تلقی فرهنگ به مثابه متن است. متن را باید فهمید و این فهم به بازگشایی نمادها و رمزها وابسته است. اعتقاد به بازگشایی رمز متون فرهنگی، انگیزۀ سیادت و برخورد دستوری با فرهنگ را کاهش خواهد داد.اصل یادشده بر چند اصل جزیی دیگر استوار است که توجه به آنها سبب تغییر جهت گیری سیاست گذاری های فرهنگی خواهد شد. نظیر حلقه تأویل، شاخص–متن، تحلیل نیتی و توصیف ژرف. حلقه تأویل، به رابطه متقابل (دیالکتیک) بین جزء و کل اشاره دارد. فهم کل بدون جزء و فهم جزء بدون کل، امکان پذیر نیست. مانند رابطه کلمه و جمله. برای شناخت معنا و نقش کلمه، باید آن را در جمله قرار داد و بدون همنشینی کلمات، جملهای پدید نمیآید. متن فرهنگ را باید با عناصر تشکیل دهنده آن شناخت. با نمادها و معانی فرهنگی.
هر کدام از این نمادها را باید در کلیّت متن فرهنگ قرار داد تا به دلالتهای معنایی آن پی برد. التزام به این اصل، ما را از اعتقاد به صلبیّت ساختارها به سیالیت و تکثر معناها سوق خواهد داد. این تلقی از فرهنگ، مبتنی بر نگاه از درون (امیک) به فرهنگ است. نگاه از درون، متکی بر درون فهمی و سپیدخوانی است. درون فهمی و برخورد همدلانه با متن، ما را از مرکزگرایی و جزم اندیشی و تصمیم گیری بر اساس جزمیّت برحذر خواهد داشت.
اصل شاخص–متن، قایل به نوعی «زمینه گرایی» است و بیانگر آن است که هر شاخص فرهنگی را باید در متن و زمینه مربوط به آن قرار داده و آنگاه به توصیف و تفسیر آن پرداخت. زمینههای مختلف، سبب درک و تفسیر مختلف و متفاوت ما از شاخصها خواهند شد. مثلاً در یک فیلم کمدی (زمینه و ژانر کمیک) ممکن است فردی مانند «چارلی چاپلین» از بالای ساختمان پنج طبقهای سقوط کند و بی آنکه آسیبی دیده باشد لباس خود را بتکاند و به مسیر خود ادامه دهد. اما اگر این حرکت در یک فیلم غیر کمیک و جدی تکرار شود، بیینده و مخاطب نخواهد پذیرفت و کارگردان را متهم به دروغ نمایی و استهزاء مخاطب خواهد کرد. چه چیزی باعث شد که یک حرکت، در دو فیلم منجر به دو برداشت متفاوت شود؟ زمینهها، عامل این تنوع برداشتها هستند.
معانی و نمادهای فرهنگی را باید در زمینههای خاص آنها تحلیل کرد و این امر وامدار درک معنی نماد و درک معنای زمینه و ارتباط بین این دو از طریق حلقه تأویل است. سیاستگذاری فرهنگی، بدون درک این دو (معنا و زمینه) به برج عاج نشینی و صدور بخشنامهها و قوانینی خواهد انجامید که به مرگزگرایی متن منجر خواهد شد.
اصل دیگر از بازسازی هرمنوتیکی متون فرهنگی، اصل تحلیل نیتی است
تحلیل نیتی به درک و فهم جریان های میان ذهنیتی کنشگران اطلاق می شود. به درک متن و نیز بینامتنیتها. برنامه ریزی فرهنگی برای نسل جوان، دربند مطالعه دلالتهای معنایی آنان از پدیده ها و نیز تحلیل کنشهای مشترک آنان در زندگی روزمره است. گاه تلقی و تفسیر ما از پدیده، مبتنی بر مشاهده یک سوم خارجی آن است. مثلاً دلالت معنایی جوانان از حجاب و پوشش ممکن است متکثر باشد. به عنوان مثال احتمالاً گروهی قایل به استقلال ساحت حجاب و عفاف باشند و اینگونه بیندیشند که میتوان عفیف بود هر چند که پوشش آزاد داشته باشی. یا ممکن است پوشش کسی آزاد باشد اما مایل به تبدیل شدن به ابژه جنسی نباشد و قایل به این امر باشد که باید مردان جامعه تربیت شوند و نگاه خود را کنترل کنند.
کسی هم ممکن است دارای پایگاه مذهبی مناسبی باشد اما آزادپوشی را نوعی اعتراض مدنی تلقی کند. یا اینکه حتی ممکن است خانمی که چادر پوشیده، کنش او برای پوشاندن حجم بدن و ابژه جنسی نشدن باشد و به عبارتی، برای او امر اجتماعی بر امر شرعی مرجّح باشد و سایر دلالتهای دیگری که ممکن است در این متن و زمینه وجود داشته باشند. سیاست گذاری فرهنگی بدون توجه به این معناها، به سیاستی دستور و تنبیهی خواهد انجامید در حالی که لازم است، ترمیمی و معنا آفرینانه به آن نگریست. معنا آفرینی نیز در گرو کارآمدی کارگزاران جامعه پذیری (اجتماعی شدن) است.
توصیف ژرف یعنی، متون فرهنگی را باید آن چنان وصف کرد که حس «در آنجا بودن» به مخاطب و خواننده متن دست دهد. این امر، زمانی محقق خواهد شد، اصولی که ذکر شدند (حلقه تاویل و…) به درستی رعایت شده و بر اساس آنها، سیاستگذار بتواند امور نمادین را از امور غیر نمادین جدا و متمایز نموده و توصیفی عمیق از پدیدههای فرهنگی جامعۀ خود ارائه دهد. این توصیف ژرف، به درک زیباشناسانه فرهنگ خواهد انجامید. درک زیباشناختی فرهنگ مبتی بر مواجهه درون فهمانه با آن است. توصیف ژرف نیز، فرصتی برای عبور از رو ساخت و رسیدن به ژرف ساخت های فرهنگی است. این شیوه با منطق روش اتیک (نگاه از بیرون به فرهنگ) سنخیت چندانی ندارد.
«ویلهلم دیلتای» علوم را به دو دسته علوم طبیعی و علوم انسانی تقسیم کرده است. علوم انسانی از منظر او به زندگی درونی و ذهنیت جمعی افراد میپردازند. فرهنگ را باید از منظر علوم انسانی مطالعه کرد نه علوم طبیعی. امروزه شاهد اشرافیت علوم طبیعی و تجربی بر علوم انسانی هستیم. در گفتمان عامه نیز میتوان این دلالت هارا مشاهده کرد. مثلاً اگر به رسته تعمیرکاران ماشین سری بزنید با تابلوهایی مانند: آزمایشگاه پژو، داروخانه سمند، کلینک پراید و… مواجهه خواهید شد. مواجه مهندسانه و کلینیکی با فرهنگ و پدیده های فرهنگی به معنی آن است که متن فرهنگی را درست نفهمیدهایم و به جای توصیفی ژرف و عمیق، توصیفی سطحی و عقیم از آن ارائه داده ایم.
اصل «عاملیت کنشگران» به این معنی است که ساختارهای فرهنگی از طریق کنشگران محقق و اجرا میشوند. لذا «سناریوهای فرهنگی» را باید با توجه به نقش بازیگران نوشت و تفسیر کرد. سناریو نویسی نیز امری تخصصی است و کسانی می توانند در این ساحت ورود کنند که با ساختار روایت آشنا باشند. ساختار روایت نیز از طریق مطالعه محقق خواهد شد و مطالعۀ رمان یکی از مهم ترین این راه هاست. کسانی که با چنین مطالعه ای بیگانه اند و سبد سرمایه فرهنگی آنان از رمان خالی است نمیتوانند به نگارش متنی چندصدایی دست یازند.
نظر شما