سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیدجعفر علمداران، پژوهشگر، دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه: در قسمت قبل گفتیم که زال به وسیله نیروی ماورایی و اهورایی سیمرغ به نماد دانایی دست پیدا میکند و انسان کامل میشود.
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرّهی
شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود
چنان دید در خواب کز هندوان
یکی مرد بر تازی اسپ دوان
خواب قدمتی به دیرینگی بشر دارد و آدمی از همان ابتدا با این پدیده روبهرو بوده و سعی کرده رمز و راز آن را دریابد. حوادثی که در خواب میبیند، همواره برای بشر این پرسش را ایجاد میکند که آیا این حوادث نشانی از واقعیت دارند یا نه؟
در شاهنامه موارد بسیاری از خواب دیدن شاهان و چهرههای اسطوره وجود دارد که به تعبیر فردوسی رسیدن به رمز و راز آن فقط از عهده معبری برمیآید که از فره ایزدی بهره داشته باشد. خواب دیدن ضحاک و خواب خسرو انوشیروان و..... نمونههایی از آن است.
فردوسی بزرگ که حکیمی خردمند است، در مجموع ۳۴ بار در شاهنامه از خواب و رویا سخن به میان آورده است. از جمله خواب کیخسرو، خوابهای سام (دو خواب)، خواب گشتاسب، خواب بابک نیای اردشیر (دو شب پیاپی)، خواب کتایون (دختر قیصر و مادر اسفندیار)، خواب رودابه، خواب کیقباد، خواب افراسیاب، خواب طوس، خواب سیاوش، خواب پیران، خواب گودرز، خواب جریره (مادر فرود)، خواب ضحاک، خواب رستم، خوابهای کید هندی (دو خواب)، خواب بهرام چوبین (دو خواب)، خواب انوشیروان و سرانجام خواب خود فردوسی.
علاوه بر منابع اسطوره در منابع دینی هم خواب و رویا اهمیت خاص خود را دارد. پس در اسطوره نباید از نقش خواب در روند و پیشبرد اسطوره غافل ماند. ظاهراً بشر در طول زندگی هرگاه که در میمانده به خواب پناه میبرده است. این بار سام در خواب به فرزندی میاندیشد که خود، او را طرد کرده است.
ورا مژده دادی به فرزند او
بر آن برز شاخ برومند او
چو بیدار شد موبدان را بخواند
از این در سخن چند گونه براند
چه گویید گفت اندر این داستان؟
خردتان بر این هست همداستان؟
هر آنکس که بودند پیر و جوان
زبان برگشادند بر پهلوان
که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ
چه ماهی به دریا درون با نهنگ
همه بچه را پرورانندهاند
ستایش به یزدان رسانندهاند
تو پیمان نیکی دهش بشکنی
چنان بیگنه بچه را بفگنی
به یزدان کنون سوی پوزش گرای
که اوی است بر نیکویی رهنمای
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
از اندیشهٔ دل شتاب آمدش
چنان دید در خواب کز کوه هَند
درفشی برافراشتندی بلند
جوانی پدید آمدی خوبروی
سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپش بر یکی موبدی
سوی راستش نامور بخردی
یکی پیش سام آمدی زان دو مرد
زبان بر گشادی به گفتار سرد
که ای مرد بیباک ناپاک رای
دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهو است بر مرد موی سپید
تو را ریش و سر گشت چون خنگ بید
پس از آفریننده بیزار شو
که در تنتْ هر روز رنگیست نو
پسر گر به نزدیک تو بود خوار
کنون هست پروردهٔ کردگار
کز او مهربانتر ورا دایه نیست
تو را خود به مهر اندرون مایه نیست
به خواب اندرون بر خروشید سام
چو شیر ژیان کاندر آید به دام
چو بیدار شد بخردان را بخواند
سران سپه را همه برنشاند
سام از خواب بیدار میشود، این میتواند نماد باشد، از خواب بیدار شدن میتواند رسیدن به آگاهی باشد همان آگاهی که انسان همواره به دنبال آن بوده و هست و یا بیدار شدن از خواب جهالت.
نکته جالب این است که شهریاران یا پهلوانان در شاهنامه به محض اینکه از خواب بیدار میشدهاند، سراغ خردمندان و ریش سپیدان و معبران آگاهدل میرفتهاند و این کار در واقع تکمیل آگاهی است.
سام پشیمان از رفتار خود به دنبال زال به کوهساری که اورا رها کرده میآید:
بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افگندگان را کند خواستار
سر اندر ثریا یکی کوه دید
که گفتی ستاره بخواهد کشید
نشیمی از او برکشیده بلند
که ناید ز کیوان بر او بر گزند
فرو برده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر ساخته چوب عود
بدان سنگ خارا نگه کرد سام
بدان هیبت مرغ و هول کنام
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از دست رنج و نه از آب و خاک
ره بر شدن جست و کی بود راه
دد و دام را بر چنان جایگاه
ابر آفریننده کرد آفرین
بمالید رخسارگان بر زمین
همی گفت کای برتر از جایگاه
ز روشن روان و ز خورشید و ماه
گر این کودک از پاک پشت من است
نه از تخم بد گوهر آهرمن است
سام با دیدن هیبت سیمرغ و زال اعتراف میکند که این زال از نژاد اهریمن نیست و از نژاد پاکان است:
از این بر شدن بنده را دست گیر
مر این پر گنه را تو اندر پذیر
چنین گفت سیمرغ با پور سام
که ای دیده رنج نشیم و کنام
پدر سام یل پهلوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
بدین کوه فرزند جوی آمدست
تو را نزد او آب روی آمدست
روا باشد اکنون که بردارمت
بیآزار نزدیک او آرمت
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت
که سیر آمدستی همانا ز جفت
پس سیمرغ، زال را نزد سام می آورد..
نشیم تو رخشنده گاه من است
دو پرّ تو فرّ کلاه من است
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه
ببینی و رسم کیانی کلاه
مگر کاین نشیمت نیاید به کار
یکی آزمایش کن از روزگار
ابا خویشتن بر یکی پرّ من
خجسته بود سایهٔ فرّ من
گرت هیچ سختی به روی آورند
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند
بر آتش برافگن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من
که در زیر پرت بپروردهام
ابا بچّگانت برآوردهام
همان گه بیایم چو ابر سیاه
بیآزارت آرم بدین جایگاه
فرامش مکن مهر دایه ز دل
که در دل مرا مهر تو دلگسل
دلش کرد پدرام و برداشتش
گرازان به ابر اندر افراشتش
ز پروازش آورد نزد پدر
رسیده به زیر برش موی سر
سیمرغ نیروی ماورایی اسطوره ایرانی با مهر تمام زال را پرورش داده و به او احساس فرزندی دارد و او را چون فرزند خود عزیز میداند، از همین رو به زال میگوید: من دوستدار تو هستم و پرهایی به تو از وجودم خواهم داد، من پشتیبان تو خواهم بود و هرگاه نیاز به من پیدا کردی، پری از پرهای مرا آتش زن تا نزد تو حاضر شده مشکل تو و خانواده آن را بگشایم و با چنین حالتی زال نزد سام میآید:
تنش پیلوار و به رخ چون بهار
پدر چون بدیدش بنالید زار
فرو برد سر پیش سیمرغ زود
نیایش همی بآفرین برفزود
سراپای کودک همی بنگرید
همی تاج و تخت کئی را سزید
بر و بازوی شیر و خورشید روی
دل پهلوان دست شمشیر جوی
سپیدش مژه دیدگان قیرگون
چو بسد لب و رخ به مانند خون
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
سام که از دیدن زال به وجد آمده از پسر میخواهد که پدر را ببخشد به زال میگوید:
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست
پذیرفتهام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ
بجویم هوای تو از نیک و بد
از این پس چه خواهی تو چونان سزد
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگزارد پای
فرود آمد از کوه و بالای خواست
همان جامهٔ خسرو آرای خواست
سپاه به پیشواز سام و زال می آیند:
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند
تبیرهزنان پیش بردند پیل
برآمد یکی گرد مانند نیل
خروشیدن کوس با کرّهنای
همان زنگ زرین و هندی درای
سواران همه نعره برداشتند
بدان خرّمی راه بگذاشتند
چو اندر هوا شب علم برگشاد
شد آن روی رومیش زنگی نژاد
بر آن دشت هامون فرود آمدند
بخفتند و یکبار دم بر زدند
چو بر چرخ گردان درفشنده شید
یکی خیمه زد از حریر سپید
به شادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند
زال با فرّه پهلوانی نزد مردم فرود میآید، فرّهای که از همنشینی و فرونشینی سیمرغ بدست آورده است. سیمرغ از فرزندی سپید موی که مطرود پدر بوده، انسانی آگاه و نماد پیری خردمند و خردورز ساخته است، پهلوانی دانا که بعدها باید نقش پدر ابرمرد اسطوره ایران، رُتُستَخمات (درشت هیکل برآمده) را به عهده بگیرد. آنچه در بیان این داستانهای اساطیری قابل توجه است و باید هر ایرانی به مفهوم آن توجه ویژه نماید، نقش نمادهایی مانند سیمرغ و زال و.....در اسطورههای ایرانی است. سیمرغ نماد نیروی ماورایی و زال نماد انسان آگاه که بعدها همین نمادها به ادبیات عرفانی ایرانی راه پیدا میکنند.
ادامه دارد..
نظر شما