سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) تا جایی که به تاریخ انقلاب اسلامی برمیگردد، دی ماه از آن ماههای مهم سال است. مهم است، چون اتفاقات مهم و بزرگی در آن روی داده است. فهرست شهدای دی ماه نیز بلندبالا و قابلاعتناست و در میانشان، نام دو شهید از شهدای هستهای کشورمان، شهید مسعود علیمحمدی و شهید مصطفی احمدی روشن به چشم میخورد. هر دو نفر از بهترینهای جامعه علمی ایران بودند و بیسروصدا در خدمت به کشور میکوشیدند. بسیاری از ما، تازه وقتی خبر شهادتشان را – یکی در ۲۲ دی ۱۳۸۸ و دیگری در ۲۱ دی ۱۳۹۰ – شنیدیم، شناختیمشان. هر دو از آن آدمحسابیهای زمانه بودند، از همانها که به دور از حاشیهها و هیاهوها، آنچه از دستشان برمیآید برای خدمت به مردم به کار میبندند و الگویی عملی از کوشش خالصانه از خودشان ارائه میکنند. قطعاً شهادت اجرشان بود، اما نمیشود انکار کرد که رفتنشان نیز حسرتی تلخ بر دلها گذاشت. هرچند، راهی که این دو شهید در آن قدم برمیداشتند، با همه سختیها و موانع و تنگناها، همچنان ادامه یافت.
نخستین شهید هستهای، دکتر مسعود علیمحمدی
به روایت یکی از دانشجویانش «دقیقاً یک هفته قبل از شهادت استاد، چند تا از بچهها رو دیدم که در مورد تحصیل در خارج از کشور از استاد میپرسیدند، همانهایی که الان رفتن آمریکا! یکی از بچهها از دکتر پرسید استاد چرا خارج نرفتین، اون یکی میگفت چرا شما تمایل ندارید که به بچهها نامه پیشنهاد تحصیل در خارج از کشور بدید، خب چه اشکالی داره که بچهها برن خارج، وقتی میتونن اونجا موفقتر باشن و… استاد مثل همیشه بعد از تموم شدن سخنان یک لبخند خیلی معنادار زد انگار یه عالمه حرف داشت برای گفتن ولی ترجیح دادن حرفی نزنن. انگار که میدونستن مخاطبانشون تصمیمشون رو گرفتن… ولی چیزی که من همیشه به عنوان شاگرد استاد بهش ایمان دارم اینه که با همه مشکلاتی که همهمون میدانیم در کشورمون وجود داره اعتقاد داشتن که باید موند، سخت تلاش کرد و ایران آباد ساخت.»
در کتاب «عبور از مرزها» به گوشهای از دانش و تلاش این شهید اشاره میشود و به اطلاعات جالب و ارزشمندی درباره نقش و اهمیت او در برنامه هستهای در اختیار خواننده قرار میگیرد. «در خصوص ارتباط دکتر علیمحمدی با سازمان انرژی اتمی او بیشتر به عنوان یک فیزیکدان نظری شناخته میشد زیرا پایه علمی وی در فیزیک بسیار قوی بود. مثلاً در حوزه لیزر به ایشان رجوع میشد. اولاً قادر بود درجا پاسخهایی داشته باشد. او درباره خیلی بحثها مطالعات بهروز و وسیعی داشت و بلد بود. ثانیاً میگفت: باید فکر کنم و در مدت بسیار کوتاهی درباره موضوع مطالعه میکرد و دست آخر یک پاسخ کامل و جامع داشت. در مواردی از ایشان، به عنوان ناظر استفاده میشد و از آنجا که در پروژهها بسیار سختگیر بود، مجری نمیتوانست راحت از زیر کار در برود یا اینکه کار با نقضی ولو کوچک به اتمام برسد. به طور معمول ایشان در بخش نظارتی خیلی دقیق، سختگیر و با حوصله بود. دکتر علیمحمدی کارهای بسیاری با این شرایط برای سازمان انرژی اتمی انجام داد.»
کتاب «از اتم تا بینهایت» نیز روایتی از زندگی شخصی و علمی شهید علیمحمدی، از زبان همسر اوست. این کتاب، بسیار خواندنی و معتبر است. روایتها نیز در عین سادگی، مجموعهای از ناگفتهها درباره نخستین شهید هستهای را در خود جای دادهاند. «حاجآقا فخریزاده تعریف کرد: همه فکر میکنند مسعود یک نظریهپرداز ویژه بوده، ولی من میدانم توی کار مهندسی هم نظیر نداشت. یک بار برای تِست یک چیزی رفتیم یکی از بیابانهای خیلی دور. در تست اولیه دیدند دستگاه کار نمیکند، همه ناراحت شدند. زحمتی را که مدتهای طولانی پای کار کشیده بودند هدرشده میدیدند. مهندسان جمع بودند؛ این گفت آن کار را بکن، آن یکی گفت این کار را بکن. اما نشد که نشد. خود مسعود پیراهنش را درآورد و در گرمای پنجاه درجه، شرشر عرق میریخت. با همان عرقگیر، روی آن وسیله خوابید و شروع کرد به درست کردن. و تا درست و سالم تحویل نداد پایین نیامد. همه مبهوت تبحر علمی و عملی یک دانشمند شده بودیم.»
سومین شهید هستهای، مصطفی احمدی روشن
شهید احمدی روشن که در سیودو سالگی به شهادت رسید، به روایت خاطراتی که از او به جای مانده است، به معنی واقعی در مسئولیتی که به عهده داشت، مجاهدانه خدمت میکرد. «همه شوکه شدند. دستگاههای سانترفیوژ یکی یکی از کار میافتادند. کنترل از دست مهندسها خارج شده بود. سرعتشان از حد معمول بالاتر میرفت. بعد یک دفعه خیلی کم میشد، دوباره میرفت بالا. کار ویروس استاکسنت بود. توی دنیا پیچید که سایت نطنز تعطیل شده. بچههای سایت خودشان یک تیم درست کردند و مصطفی هم شد مسئول تیم. رفتند سراغ چندتا از بچههای نخبه کامپیوتر. کار را بهشان سپردند. خود مصطفی هم پای کار بود. فهمیدند یک جاسوس حافظههای جانبی را آلوده کرده. خبرگزاری رویترز اعلام کرد: مهندسان ایرانی موفق شدهاند ویروس استاکسنت را از تجهیزات و ماشین آلات هستهای خود پاکسازی کنند.»
بیستودومین جلد از مجموعه کتابهای یادگاران، درباره اوست و خاطراتی بسیار خواندنی از این شهید در آن جمعآوری شده است. «هفتهای چهار پنج بار بین نطنز و کاشان و تهران میرفت و میآمد. نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دو سال؛ هشت سال کارش همین بود. ساعت چهار صبح مینشست توی ماشین و راه میافتاد. گاهی وقتها تازه ساعت یازده شب جلسهاش شروع میشد. بعد از آن راه میافتاد و میآمد سمت تهران، هفت صبح توی تهران جلسه داشت. خستگی نمیشناخت. به قول بچهها، لودری کار میکرد. یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته و آمده؛ ده برابر دور کره زمین.»
نظر شما