گروه تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): «درسهایی دربارۀ ظهور اسلام» را به یک معنا میتوان ادامۀ «سیرۀ رسولالله» به قلم عباس زریاب خویی دانست. این کتاب سلسلهسخنرانیهای زریاب خویی در سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ در حسینیۀ ارشاد است. او پس از آنکه دید عدهای با تحریف تاریخ و با دیدگاههای غیرتاریخی سعی دارند تاریخ اسلام را بنویسند و تفسیر کنند، با اصرار اهل فضل و با اتکا به منابع اصیل و دست اول و نیز پژوهشهای جدید به زبانهای گوناگون این سخنرانیها را ایراد کرد. خوانندۀ آگاه و دقیق پس از خواندن این کتاب درمییابد که زریاب با اشراف به منابع و ذهن تحلیلگر، دادههای تاریخی را بررسی میکند و در این تحلیل به دور از جانبداری یا احساساتی شدن تاریخی به دست میدهد که با عقل سلیم همخوان است. درواقع روش او مانند تاریخنگاران آلمانی صرفاً متکی به منابع و تحلیل آن است. آنچه بازگو شد، بخشی از سخنان علی بهرامیان، پژوهشگر تاریخ اسلام و معاون علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی است که این سخنرانیها را منقح و بر آنها مقدمهای نیز نوشته و اخیراً ازسوی نشر نامک است. با او دربارۀ این کتاب و زریاب خویی گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
- «درسهایی دربارۀ ظهور اسلام» چه بازۀ زمانی از تاریخ اسلام را دربردارد؟ این درسگفتارها چه ویژگیهایی دارند؟
این کتاب شامل سخنرانیهای مرحوم استاد زریاب خویی با عنوان «درسهایی دربارۀ تاریخ ظهور اسلام» است. همانطور که از نامش پیداست، کتابی است دربارۀ تاریخ ظهور اسلام، نویسنده مطلب را ابتدا با این موضوع شروع کرده که یک محقق تاریخ چطور میتواند دربارۀ عناصر قدسی و مسائل فراتاریخ بحث کند، این بحث اساسی است و در زبان فارسی بینظیر است، بهویژه در میان کتابهایی که دربارۀ احوال پیامبر و سیرۀ ایشان پرداخته شده است. جای این کتاب خالی و از نظر روششناسی بسیار مهم است.
در ادامه نویسنده به شرایط مناطق اطراف شبهجزیرۀ عربستان، وضعیت ایران و روم و وضعیت خود شبهجزیرۀ عربستان و تمدنهای آن و همچنین به سالهای بسیار دور پیش از اسلام میپردازد، تمدنهایی که در آنجا بوده و در مجموع نویسنده تلاش کرده که در فصول نخست آشنایی کلی درباره شرایط آن دوران داشته باشد تا خوانندگان ببینند در چه شرایطی اسلام ظهور پیدا کرد و بعد کم کم وارد سیره پیامبر میشود. سپس در بحث اساسی به منابع و ماخذ میپردازد، اینکه منابع و مآخذ ما در درک سیرۀ پیامبر چیست؟ نخستین مسألهای که نویسنده روی آن تأکید بسیار داشته قرآن کریم است که بهعنوان یک منبع ارزشمند بسیار اهمیت دارد که ما منابع خود را دربارۀ سیرۀ آن حضرت بشناسیم. قرآن کریم یکی از بهترین منابع در این زمینه است و بهترین راهنما است.
لزومی ندارد حتماً مسلمان بود و چنین عقیدهای داشت، بههرصورت قرآن متنی است که در زمان وقوع و ظهور اسلام به وجود آمده، وحی و نازل شده است، زبان قرآن مخصوص است و کمتر به عین حادثه اشاره دارد اما از روی نشانههایی که حاکی از شأن نزول آیات قرآن است در علوم قرآنی که البته جای تردید دارد و ثابت نیست بنا بر آنچه مشهود است میشود گفت چه آیاتی در چه زمینههایی نازل شده بعد آنها را با روایات سیره سنجید، روایاتی که از ابن هشام، ابن اسحاق و دیگران از این سیره ترتیب داد، بهنظر من ویژگی مهم کتاب ایشان همین اساس قرار دادن قرآن بهعنوان منبع اصلی و سنجیدن دیگر منابع با آن و گاهی نقد و گاهی تکمیل آن است که از این جهت بسیار مهم است.
-چرا این درسگفتارها تکمیل نشد؟
زریاب خویی در بخشهای بعدی کتاب به وقایع دیگر زندگی پیامبر اکرم (ص) قبل و پس از بعثت و بعد از هجرت تا تقریباً اواخر عمر پیامبر میپردازد. همچنین به جنگ حنین و پس از آن اشاره میکند ولی نتوانست بحث را تکمیل کند چون ایشان دروساش را در اواخر دهۀ چهل و اوایل دهۀ پنجاه در حسینیۀ ارشاد بیان میکردند و به جایی میرسد که حسینیه به دستور ساواک تعطیل میشود و دروس ایشان هم متأسفانه تعطیل میشود، زریاب خویی بعدها یادداشتهایی که دربارۀ همین سخنرانیها داشت، اساس قرار داد و کتابی با عنوان «سیرۀ رسولالله» نوشت که آن هم تا فتح مکه است و تفضیلش از این کتاب کمتر است. این کتاب از سوی انتشارات سروش منتشر شده و حتی به زبان عربی هم به چاپ رسیده است و از جهاتی کتاب فعلی مکمل آن کتاب است و توضیحات بیشتری دربارۀ موضوع داده شده است و حالت درس به آن امتیاز خاصی داده است.
-برخی از پژوهشگران تاریخ اسلام بر این باورند که یک محقق تاریخی چگونه توانسته در باب زندگی پیامبر اسلام (ص) و در یک امر قدسی تحقیق کند؟ نظر شما دراینباره چیست؟
مرحوم زریاب خویی در این کتاب مطلبی گشوده است که در این موضوع نو است و تقریباً در هیچ کتاب فارسی چنین نیست که وقتی میخواهد وارد یک بحث تاریخی شود مباحث فلسفی را مطرح میکند و امتیاز کتاب این است و به قدری این امتیاز قابل توجه بوده که بنده سالها پیش به پیشنهاد مرحوم اسماعیل سعادت این قسمت را در مجلۀ معارف به مناسبت سالروز درگذشت استاد زریاب منتشر کردم.
-دیدگاه استاد زریاب خویی در باب وقایع تاریخی چیست؟
استاد زریاب بحث مفصلی میکند در باب اینکه وقایع تاریخی چیست؟ و این را هم بگویم که مرحوم زریاب مرد دانشمند جامعالاطرافی بود و در زمینههای گوناگون تحصیل، مطالعه و تحقیق داشت و میزان زیادی از بحثی که مطرح میکرد مبتنی بر ریشههایی در مطالعات فرهنگ فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غربی و مکاتب جدید است. ایشان میگویند وقتی ما با یکمسئلۀ تاریخی روبهرو هستیم مأخذی است که میسنجیم و روایات را در کنار هم قرار میدهیم و سپس عرضه میداریم، در این مورد هم باید چنین باشد ولی در این قسمت نکتۀ مهمی وجود دارد و اینکه این تاریخ و تاریخنگاری واحد مسائلی است که آن را از یک مسئلۀ تاریخی صرف خارج میکند، درست است که بحث دربارۀ شخص عظیمالشأنی است که در دورهای برمیخیزد و عدهای در کنارش میایستند و پیروزیهایی به دست میآورند و در جهان پیشروی میکنند اما پس از درگذشت آن بزرگمرد پدیدهای به وجود میآید که فرا تاریخی است و آن هم این است که این مرد بزرگ وحی دارد و کسی است که خدا با او سخن میگوید و حاصلش کتاب قرآن است.
مرحوم زریاب میگوید که این حوزه دیگر غیر تاریخی است و از تحقیق تاریخ فراتر میرود. یک محقق تاریخ هیچگاه نمیتواند دربارۀ وحی پاسخی داشته باشد، بنابراین کسی که در این دوره نظری میدهد باید بداند بسیاری از مطالب غیر تاریخی است و نباید وارد آن شد و تنها باید بررسی کرد. مثلاً اینکه بهطور مثال در غار حرا در ابتدا وحی قرآن نازل شده تا اینجا مشخص است که پیامبر در این غار عبادت داشتند ولی اینکه فرشتۀ وحی بر ایشان آیاتی نازل کنند دیگر مسئلهای فراتاریخی است. نویسنده از فلسفۀ دورۀ اسلامی و هم از قرآن و هم از مکاتب غربی مثال میزند. نویسنده در این کتاب در عین اینکه معتقد است قرآن وحی است ولی یک درجه پایینتر آمده و به قرآن بهعنوان متنی نگاه میکند که در زمان تولید میشود و در زمان وقوع در حال تولید است. بنابراین بر اساس عقیده و تحقیق به این نتیجه رسید و بین عقیده و تاریخنگاری تعادلی برقرار کرد.
-روش استاد زریاب خویی در تاریخنگاری بر چه شیوهای استوار بود؟
کسانی که در مجموع با استاد زریاب برخورد داشتهاند و یا با آثار ایشان چه بهصورت تالیف، ترجمه، مقالات در مجلات و… برخورد داشتهاند همه بر این موضوع صحه میگذارند که با مرد جامعالاطرفی روبهرو بودند یعنی تنها تاریخ مدنظرشان نبود و در حوزههای مختلف از زبان، ادبیات عرب و ادبیات فارسی، فلسفه، تاریخ، سیره و تاریخ مغول میدانستند و مطالعه داشتند، مثلاً دربارۀ اشعار حافظ، اشعار خاقانی، ابونظام و فلسفۀ کانت هم نوشته بودند. منظور این است که مرحوم زریاب دارای علمی با پهنۀ وسیعی بود و دربارۀ هر موضوعی با همین پهنه علم کار میکرد، بههمیندلیل وقتی دربارۀ یک مورد مثل سیرۀ پیامبر کار میکرد تمام جوانب و موارد را در نظر میگرفت و از موارد فلسفی تا دیگر موارد را در نظر داشت، مثلاً وقتی میخواست قرآن را مدنظر قرار دهد هم علوم دینی میدانست و هم از ادبیات عرب آگاه بودند و بعد اطلاعی که از تاریخنگاری این دوره داشت، شیوۀ رجوع به منبع، مقایسۀ مطالب با یکدیگر. زریاب خویی به شیوهای معتقد بود که باید ابتدا احراز کنیم چه اتفاقی افتاده است، بدون کم و کاست و در ادامه جای تحلیل داریم و تا حد ممکن میتوانیم با این روش مطالب را حفاری کنیم و تحلیل داشته باشیم، مرحوم زریاب در همۀ مطالب نگاهش به عمق میرفت و همیشه میگفت که توانایی محقق در نقد منابع مشخص میشود اینکه دست بسته باشد و تنها نقل کند، باید بتواند آنها را بسنجد، مقایسه کند و به خوبی بررسی کند و فیالجمله عقل را به کار بیندازد و در همین کتاب هم شاهد این هستیم که تلاش کردند چنین کنند. به طور مثال در بخش حملۀ ابرهه تلاش کردند تا هم مبحث قرآنی آن فهمیده شود و هم جنبۀ تاریخی از طریق متون اسلامی دیده شود و هم اینکه به خواننده بگویند چه میزان مطالب تاریخی و چه میزان فراتاریخی و دینی را مد نظر داشته است. در این زمینه باید تحقیق لغوی هم داشت که به طور مثال کلمه سجیل به معنای سنگ ریزه بوده و یا بیماری؟ نویسنده از نظر زبانشناسان و خاورشناسان هم بهره برده و برای درک تاریخی روش معمولی پیش گرفته و موفق شده است. این کتاب میتواند الگوی خوبی برای محققان تاریخ اسلام باشد.
-چرا تحقیق و پژوهش در موضوعات مربوط به تاریخ ایران بهویژه در سدههای نخست پس از اسلام، دشوار و طاقتفرسا است؟
تحقیق دربارۀ تاریخ این دوره از جهات گوناگون دشوار است و بدون شناسایی منابع و مآخذ این دوره تحقیق راه به جایی نمیبرد و نتایج گمراهکننده و وخیم خواهد داشت، منظورم این است کسی که میخواهد دربارۀ سدههای نخست بهویژه سیرۀ پیامبر تحقیق داشته باشد میبایستی از وقایع و آرا، حوادث سیاسی و تطورات عقیدتی کما بیش در دو - سه سده مطلع باشد تا بتواند دربارۀ نیمسدۀ اول، سدۀ اول و ادوار بعدی تا حدی منصفانه داوری کند، چرا؟ چوناینطور به نظر میرسد بر اساس نتایج متعدد در دورۀ بنی امیه و بنی عباس نسبت به تاریخ در تاریخ صدر اسلام و سیرۀ پیامبر نظر خاصی پیدا شد، داستان بنیامیه فرق میکرد اما حکومت بنی عباس تا حد زیادی بنیان مشروعیت خود را بر اساس حوادث، وقایع و اتفاقات نیم قرن ابتدای اسلام قرار دادند و تاریخ منبع مشروعیت آنها محسوب میشد، این مسئله دربارۀ بنیامیه هم نه این نبود اما کمتر بود، اساساً به این دلیل که بنیامیه افتخاری در اسلام نداشتند و تلاش داشتند از افتخارات دیگران کم کنند یا آن را طور دیگری جلوه دهند البته برخی هم تلاش داشتند برای آنها بنیان مشروعیت بسازند اما فرق دورۀ بنی امیه و بنیعباس در آن بود که در یکی یعنی در بنیامیه تاریخ منبع مشروعیت نبود اما در دیگری بود، اتفاقاً در همین دوره بنیعباس تاریخنگاری و کتابت شکل گرفت و مورخان وقت سعی داشتند تا حد زیادی نظرات عقاید زمان را در کتابت و جمعآوری تاریخ در نظر بگیرند، البته نمیتوان همه را این طور در نظر گرفت و البته شناخت ما هم نسبت به تاریخنگاری این دوره کامل نیست. اینهایی که میگویم بر اساس شواهدی است که جمعآوری شده و دربارۀ تعمیم آن دقت داشت و نباید همۀ تاریخنگاری را در این سلک قرار داد.
این طور به نظر میرسد آثار طبقۀ اول اخباریها که مورخان سدۀ سوم مثل طبری و بلاذری قرار گرفت کمکم در طول تاریخ از میان رفت و ما جز تاریخی دست و پا شکسته چیزی در اختیار نداریم و مورخان آنها را خلاصه و تغییر دادند. این مسأله بر آگاهی تاریخی ما تأثیر گذاشت، کلمات دچار تطور و تغییر شدند و از همه مهمتر که تاریخنگاری اسلامی در این دوره تلاش کرد خلافت را جانشین بر حق پیامبر نشان دهد و طوری در این مسیر حرکت کردند و تا حدودی هم موفق شدند، یعنی طوری ساخته و پرداخته کردند که گویی خلافت چیزی است که پیامبر اسلام بنیان گذاشته و اینها جانشین ایشان هستند و این در تمام تاریخنگاری اسلامی جاری و ساری است. کسی که میخواهد دربارۀ تاریخ این دوره تحقیق و تالیف داشته باشد باید این مراتب را در نظر بگیرد و بهویژه آن مرحله شفاهی به کتبی و مرحله تدوین و مرحلۀ لایههای زبانی و زمانی و لایههای عقیدتی در همۀ این روایتها است و تا بهخوبی اینها تحلیل نشوند و از هم جدا نشوند ممکن است تحقیق نتایج گمراهکنندهای داشته باشد و بههمیندلیل هم کار سختی است و همیشه باید محقق بصیر و منصف راهی برای تردد و تشکیک و انتقاد باقی بگذارد چون ممکن است هر لحظه بشود از روایات برداشت جدیدی داشت. البته در سالهای گذشته برخی محققان شرقی و غربی شکهایی دربارۀ این روایات داشتهاند و شاید هم تاحدی حق داشته باشد ولی موضوع این است که فعلاً ما همینها را داریم و بهتر است روشی در پیش گیریم که همینها را تحلیل و تفسیر کنیم و هیچ محقق عاقل و بصیری نمیگوید باید روایات یک دوره را کاملاً پذیرفت یا کنار گذاشت و هیچکس در این زمینه نمیتواند حرف آخر را بزند.
دکتر عباس زریاب خویی (۱۳۷۳-۱۲۹۷) با تحصیل در دو مکتب سنتی ایران و نوین غرب به معنی دقیق کلمه جامعالحکمتین بود. او با عشق بیکران به کتاب و غور در منابع پژوهشی، یکی از حاذقترین استادان تاریخ و فلسفه سدۀ اخیر ما است. اگر چه آموزش و مدیریت در دانشگاه در سالهای قبل از ۱۳۵۷ و نیز رویدادهای ناخوشایند بعد از آن فرصت کافی برای پژوهش به او نداد اما همین تألیفها و ترجمههایی که از او مانده است نشان میدهد که با محققی متبحر روبهرو هستیم.
نظر شما